ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

گناه عشق 4

خلاصه نوشین صبح فردا هم از اتاقش بیرون نیومد و تا ظهر . نرگس داشت خودشو می کشت . نریمان نرم شده بود . تصمیم گرفت که طور دیگه ای با این مسئله بر خورد کنه . خب میرم با پدر ناصر حرف می زنم اونم شاید نخواد که پسرش با دختر من از دواج کنه ولی اگه به سر مایه من چشم داشته باشه چی . ولی اون شاید بیشتر از من داشته باشه که کمتر نداره . خلاصه پدر  نوشین سریع تر از اونی که احساس می کرد تسلیم شده بود . نوروز خان و نسترن پدر و مادرای ناصر خلاف نریمان از این که بچه شون می خواد سر و سامون بگیره خیلی خوشحال بودند . آخه اون چند چشمه از بی قید و بندیهای خودشو در رابطه با دخترای دیگه نشون داده بود و رفیق بازیهایی که می کرد سبب شده بود که پدر و مادر از این وضعیت خیلی هراسان شن . برای همین از این که پسرشون می خواد از دواج کنه و تا حدودی شاید که سر عقل بیاد خوشحال بودند . مخصوصا این که با تحقیقاتی که کرده بودند متوجه شده بودند که  نوشین هم دختر خوبیه و هم این که از نظر مالی خونواده ای در حد و اندازه های اونا داره . برای همین وقتی که  نریمان خان اومد پیش نوروز خان و ازش انتظار داشت که پشت پرده ازدواج رو بهم بزنن نوروز  قبول نکرد . صحبتاشون گرم گرفته بود و در چند مورد فعالیتهای اقتصادیشون به هم ار تباط پیدا کرده بود بدون این که همدیگه رو بشناسن . دیگه نریمان هم اون استرس اولیه رو نداشت . دو تایی سعی می کردند هوای همو داشته باشن . واسه اونا مهریه و هزینه ازدواج و جهیزیه و مطرح کردن مسائل دیگه چیزی نبود که بخواد مشکلاتی اساسی ایجاد کنه .  در هر حال برای بله برون باید مراسمی انجام می شد .  روز قبلش نوشین و ناصر بازم با هم خلوت کردند . این بار ناصر نوشینو با خودش برده بود به یه گردش خارج از شهر .. -به چی فکر می کنی عزیزم -به این که دارم خودمو اسیر می کنم . آخه میگن ازدواج دست و پای مرد رو می بنده . شبا باید زود بیاد خونه . نمی تونه با دوستاش بگرده . رفیق بازیها رو باید بذاره کنار -اوهوووووووویییییییی کجا داری میری با این عجله . یه خورده دیگه ادامه بدی فکر می کنم داری جدی می گی . من فکر می کردم که تو الان می خوای ازم تشکر کنی و بگی که به خاطر همه چی از من متشکری . بگی که دوستم داری عاشقم هستی و نمی دونی چیکار کنی که بتونی کمی از زحمات منو برای این موفقیت جبران کنی  جوابمو بدی . -عزیزم حالا چرا این قدر به دل می گیری . هنوزم دیر نشده اگه پشیمون شدی فکر می کنی پسر خوبی نیستم و نمک نشناسم می تونی ولم کنی . -دیوونه ! پدرت رو در میارم . نمی دونی به خاطر تو چقدر با آبروم بازی کردم . -نوشین منم خیلی با خونواده ام جنگیدم -ولی بابام چیز دیگه ای می گفت . -آره بابات  خب زمانی با خونواده ام روبرو شده بود که من تونستم موافقت اونا رو جلب کنم . -ووووویییییی ناصر من یه عالمه بچه می خوام . -دیوونه نشو . تو دوسال دیگه درس داری . نکنه می خوای بچه رو بدی به دست من که درسام داره تموم میشه . -چی میگی پس مامان من چیکاره هست - مامان گفتی . ببینم هنوز هیچی نشده واسه خودتون بریدین و دوختین ؟/؟ اصلا کی گفته بود من می خوام دوماد سر خونه شم ؟/؟ من تعجب می کنم از کارپدر و مادرم که اونا چه جوری راضی شدن پسر یکی یدونه شونو بسپرن دست بابا و مامان خانومشون . -سپردنش به دست من . اینجا همه کاره منم . وارث این سرمایه و همه کاره واقعی . البته من تابع بابا مامانم هستم ولی اونا دوستم دارن و بالاخره به خواسته ام اهمیت دادند . -ولی اگه یه خواهر می داشتی تو رو این جوری تحویل نمی گرفتند . -من می خوام یه خیلی بچه به دنیا بیارم . تا  بچه هام مثل من احساس تنهایی نکنند . تو چی از این که برادر یا خواهر نداری ناراحت نیستی -نه . یک سر خر کمتر . بعد از صد و بیست سال کی می خواست  شریک ارث داشته باشه-خیلی دیوونه ای ناصر . مگه این مال و اموال برای پدر و مادرت می مونه که برای تو بمونه ؟/؟ -حالا ما یه حرفی زدیم تو چرا باید تا این حد جدی بگیری . به حساب شوخی بذار -تو این روزا حرفاتو می زنی و همش میگی که باید اونو به حساب شوخی بذارم . ناصر حس می کرد که زندگی اون با نوشین رنگ و بوی دیگه ای می گیره . دختری  از خونواده ای مرفه که تمام حس و وجودشو تقدیم اون کرده بود . یه گوشه ای در حاشیه جاده و زیر سایه درختای بی میوه ماشینو نگه داشت . نوشین سرشو گذاشت رو سینه ناصر . اونا جاده رو می دیدند ولی جاده اونا رو نمی دید . -خیلی خوشحالم ناصر . -حس می کنم که این آغاز خوشبختی ماست . -نمی دونم ناصر نمی دونم یا تا این حد احساس خوشبختی کردن گناهه ؟/؟ -اینحرفا رو ولش . عاشق شدن کجاش گناهه . تمام این بزن بزن ها و کار و فعالیت کردنها همه برای عاشق شدنه .. نزدیک بود از زبونش بپره و بگه برای سکس کردنه ... -آره عزیزم تا عشق نباشه زندگی معنا نداره . -پس واسه چی می گفتی از دواج دست و پاتو می بنده . من بهت سختی نمیدم . راحتت میذارم ولی نه اون جوری که منو فراموش کنی . من از این که یکی از سادگی من سوء استفاده کنه خوشم نمیاد . .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر