ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

شیطون بلا 1

شروین و شایان وشهروز سه تا پسر بودند که خدا در عرض شش سال با فاصله های دو ساله به بابا مامانم داد . اونا تشنه این بودند که یک دختر داشته باشن . نذر و نیاز و دست به دامن ائمه اطهار شدن و خلاصه اینجا و اونجا شمع روشن کردن بالاخره کارشو کرد و ایکس  بابا رو فرستاد طرف ایکس مامان و دو سال بعد از شهروز من به دنیا اومدم . همه اهل فامیل می گفتند وقتی که من به دنیا اومدم بابا مامان از خوشحالی نمی دونستند چیکار کنند . تا چند ماه تمام فقط خونه مون دعوتی و مهمونی دادن بود . بابام شاهرخ خان کار مند بانک بود. کلی وام گرفته بود تا هزینه این مهمونی ها رو بده . اسم منو گذاشتند شراره . واقعا که از همون اول هم شر و شیطون بودم . البته یک شر و شیطون بامزه و دوست داشتنی و تپل و ناز و سفید . اونا خودشون سور و ساز خودشونو داشتند و من هم در عالم خودم بودم . وای نوزاد بودن چه عالمی داره همون که آدم چیزی یادش نمیاد از همه چی باحال تره . گاهی به این فکر می کنم که من که از نوزاد بودن خودم چیزی یادم نمیاد . مثلا اگه اون موقع یه دردی احساس می کردم چی می شد اگه یکی با چاقو فرو می کرد توی شکمم و می مردم می شدم اهل سلامت . اون ور دنیا یک کنکوری می دادم و اگه قبول می شدم می رفتم بهشت . خیلی بهتر از اینی بود که حالا ما تو دنیای خودمون داریم . حتما باید تلاش و ثواب کنیم بگذریم . خیلی دوستم داشتند . دختر یکی یدونه بابا مامانم بودم . همه چی واسم فراهم بود . اختلاف سنی من بیشتر با شروین مشخص بود که شش سال ازش کوچیک تر بودم . زیاد به بازیهای دخترونه علاقه ای نداشتم . با این که مامان شیلا خیلی مراقبم بود که تنها تو کوچه نباشم و گیر پسرای بد نیفتم ولی من بیشتر بازیهای پسرونه رو دوست داشتم و سه تا داداشای منم عامل مهمی بودند واسه این که من بتونم با بازیهای پسرونه و خلق و خوی جنس مخالف آشنا شم . عاشق بازی فوتبال بودم . گل کوچیکو دوست داشتم . اولین باری که منو بازی دادن واسه این بود که هر طرف باید چهار تا یار می داشتند و یه نفر کم داشتند . سه تا داداشام منو گذاشتند دروازه . یه دروازه یک متری ساخته شده از میله گرد بود که تور هم داشت . می دونستم که باید چیکار کنم و نذارم توپ از خط بگذره .. -داداش من می خوام برم جلو گل بزنم .. هشت سالم بود . -ساکت همین جا باش نذار توپ گل شه .. . هر گلی که داداشام می زدند در جا توپ میومد طرف من و گل می خوردم .  خیلی خجالت کشیده بودم پیش داداشام . هیچوقت عقب نمیفتادیم یا جلو بودیم یا مساوی . یه بار بد جوری جلوی فوروارد حریف میخ شدم نذاشتم گل بزنه و طوری به پام لگد زد که بالای مچ پامو کبود کرد .. ولی نذاشتم گل بزنه . داشت گریه ام می گرفت . -شراره .. وووووییییی پاهات کبود شده . مامان منو می کشه -داداش شروین خوب میشه . نشونش نمیدم . میگم زمین خوردم . .. ما دو گل جلو بودیم . فوروارد حریف اومد جلوم منم خودمو انداختم جلوی پاش . یه لحظه دیدم که پاشو آورده بالا جای این که توپو نشونه بگیره خواست بزنه به پام انگاری سادیسم داشت . منم نکردم نامردی پاهای کوچولومو آوردم بالا که بزنم به رون پاش محکم زدم به لاپاش . اون جایی که پسرا ازش جیش می کنند و بزرگتر که شدم فهمیدم اسمش کیره . یارو همونجا رو گرفت و دراز شد . من ترسیده بودم . فوری خودمو انداختم زمین .. -اوخ مامان جون پاهام .. منو لگد زد .. آه و ناله رو سر داده بودم .. و داداشام هم رفتن سراغ اون پسره .. و یک بزن بزن حسابی راه افتاده بود که زور ما بیشتر بود . و تازه اون سرنگون شده تا بخواد از جاش پاشه اون سه نفر دیگه فرار کرده بودند ولی  ما با قیافه هایی در هم و بر هم اومدیم خونه . خلاصه دیگه این سالها رو خلاصه می کنم تا برسیم به جایی که باید برسیم . من یکی از اون شیطونایی بودم که دیوار صاف رو می گرفتم و می رفتم بالا . چند بار هم پسرای بی تر بیت منو برده بودند به جا های خلوت و می خواستند کار زشت بکنند و به جاهای ممنوعه من دست هم می زدند خوشمم میومد ولی ترسم بیشتر بود و از پررو بازی اونا خوشم نمیومد از دستشون فرار می کردم . داداشای نازم هر کدومشون یه تیکه از کارای دفاعی و ورزشهایی رو که درش فعالیت داشتند بهم یاد می دادند . شروین که کشتی گیر بود چند تا فن کشتی بهم یاد داد . شایان هم تکواندو و چند تا فن کارا ته رو با من کار کرد . خلاصه همه اونا هوای یه دونه خواهر گلشونو داشتند و اصلا هم بهم حسادت نمی کردند . چون بابا هوای همه رو داشت . هر چند منو پیش اونا خیلی ناز می داد و قربون صدقه ام می رفت ولی داداشا درکش می کردند . به اونا پول می دادی دیگه چیزی نمی  خواستند . بابا هم که با چند تا وام بانکی و خرید و فروش چند تا زمین واسه هر پسرش یه چیزی گذاشته بود . دونه دو نه می رفتند خدمت و بر می گشتند . بابا یه فروشگاه لوازم یدکی ماشین رو کلا با وسایلش خرید و امتیازو جواز کار رو هم به اسم شروین گرفت تا سه تا داداش مشغول شن . آخه یکی از یکی در درس خوندن تنبل تر بودند . ولی من درسام خوب بود . دختر شاد و شنگولی بودم . خیلی ریلکس بودم . حتی در لباس پوشیدن . با صد تا پسر تماس تلفنی داشتم ولی هیچوقت خودمو اسیر کسی نکردم . هر چه به سالهای جوانی نزدیک تر می شدم چهره ام باز تر و زیبا تر می شد . صورتی تقریبا گرد و ابروانی کشیده با لبایی غنچه ای و سرخ که انگار مادر زادی با کار خانه روژ قرار داد داشت چون خیلی خوشرنگ و سیر بود . اصلا نیازی نبود چیزی روش بمالم ولی گاهی واسه تنوع این کارو می کردم . سمت  چپ لب بالایی ام یه خال سیاه بود که همه می گفتند خیلی بهم میاد و حتی خیلی ها میرن همین قسمت واسه خودشون خال می کارن . نمی دونم هر چی رو که در سر و صورتم می دیدند می گفتند خوش به حالت .. فقط اون داخل شورتمو ندیده بودند . یکی دوبار در مجالس عروسی یکی دو تا از پسرای فامیل بد جوری باهام ور رفتند و حشریم کرده بودند . حتی دستشونو رسونده بودند به لاپام . خیلی سست شده بودم . حس کردم که اراده ای ندارم . دودل بودم که باید چیکار کنم که وقتی صدای یکی از داداشام رو شنیدم خودمو از آغوش اون پسر خوشگله رها کردم و توی خماری موندم . خلاصه تا هیجده سالگی فقط شنونده این بودم که این دوست و اون دوست از عشقبازیها و کون دادنهای خودشون می گفتند و یک مورد شون که منجر به پارگی بکارت و خوشبختانه ازدواج اجباری شده بود . از کارای بچگی ام دیگه چی بگم زنگ خونه مردمو می زدم و فرار می کردم .. زیر صندلی معلم سوزن ته گرد میذاشتم . از سوسک نمی ترسیدم . چند تا سوسک می گرفتم و با خودم می آوردم مدرسه داخل کشوی میز دبیر میذاشتم . حالا آوردن قورباغه و لاک پشت به مدرسه که جای خود داشت . خلاصه چند بار هم پشت در ایستاده و به صدای سکس بابا مامان گوش می دادم و یه بار هم دزدکی اونا رو دید زدم . ولی خیلی از پسرا رو هم سر کار گذاشتم . اونا رو تا لب چشمه می بردم و تشنه بر می گردوندم . لذت می بردم . هر چند حال خود منم گرفته می شد ولی با همه شیطنتهام خیلی مراقب کارام بودم و نصیحتهای پدر و مادرمو گوش می دادم . اون وقتا کامپیوتر تازه اومده بود به خونه ها . شاید از هر صد تا خونه یه خونه هم کامپیوتر نداشت ولی بابا واسم کامپیوتر گرفته بود . داداشا که فقط اونو وسیله بازی کرده بودند اما من تا عمقشو رفتم . خیلی چیزا یاد گرفتم . و یه کلاسهای اختصاصی هم که اون روزا خیلی کم بود می رفتم . بر نامه نویسی و آشنایی با اصول اولیه و پیشرفته .. هنوز سیستم داس کاربرد داشت که بعد ها جاشو به سیستم ویندوز داد ولی کسی که با اصول کار آشنا باشه تغییر سیستمها واسش موردی نداره . . هر کس می خواست نصبی چیزی انجام بده از من کمک می خواست . دیگه یک خانوم به تمام معنا شده بودم .  درسته که نازدونه بار اومده بودم ولی مامان هنر مند من انواع و اقسام هنر ها رو به من یاد داده بود . آشپزی و خیاطی و گلدوزی که اینا عادی بود . داداش ها که گردن کلفتی رو به من یاد داده بودند . درسمو در رشته حسابداری ادامه دادم و 5 ساله فوق لیسانسمو گرفتم .فقط یک بار در سفرم به شمال خلافک جنسی داشتم که بعدا تعریف می کنم . داداشام هنوز مجرد بودند و باباهم تازه نزدیکای بازنشستگی اش بود . خواستگار هم زیاد داشتم . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر