ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

بابا بخش بر چهار 2

تو کثیف ترین زن دنیایی . خیلی آشغالی .. -ولی حالا یک زن آزادم . کاش می دادم سنگسارت کنن . ولی حیفه که  سنگها حروم تو شن تو ارزش اونو هم نداری . نمی دونم چرا این قدر پلید و دیو صفت شده بود . -راستی راستی فکر کردی تا آخرش می خوای جوون بمونی .. برو از جلو چشام دور شو .. اون رفت و من موندم و چهار تا دختر . دخترایی که هر کدوم واسه خودشون یه واحد آپار تمان داشتند ولی بیشتر وقتا دور و بر من بودند . الهه و المیرا برگشتند به آپار تمان . کدوم درد رو تحمل می کردم . دو تا دخترام بیوه شده بودند . الهام دختر سوم من در 19 سالگی دختریشو از دست داده بود و اصلا نمی گفت جریان چیه طرف کی بوده چطور شده .. مجبور بودم با اینا بسازم . زنم بهم خیانت کرده بود و رفته بود . در میان این نا بسامانیها فقط الناز دختر ناز و ته تغاری من بود که می خواست  شادم کنه . اون با این که فکرش خیلی ناراحت بود ولی به شدت درس می خوند تا در یه رشته خوب دانشگاهی قبول شه . هر چند خیلی دوست داشتم پزشکی قبول شه ولی دندانپزشکی هم رشته پولسازی بود و با توجه به این در گیریهای فکری و کشمکشهای روحی به نظر من معجزه کرده بود که تا اینجاشم اومده بود و در این رشته و در شهرمون قبول شده بود. الهه و المیرا به نوبت برام غذا درست می کردند . اونا بیشتر وقتا با هم بودند . گاهی وقتا هم می رفتند به یکی از واحد های خودشون و با هم درددل می کردند . از سر نوشت بد خودشون می نالیدند . الناز هم که درسای دانشگاهش شروع شده بود . مونده بود الهام که بیشتر وقتا رو در خونه با من بود . اونو که می دیدم اعصابم خرد می شد .  گاهی وقتا دلم می خواست اونو بزنم . بی حیا اونم مثل مادرش آبرومو برده بود . هر چند رسوایی اونو همگانی نکرده بودیم . دخترا اصلا در مورد مادرشون حرفی نمی زدند یا اگرم می زدند اصلا از روی دلسوزی و این چیزا نبود . همش به بدی از او یاد می کردند . حتی رغبتی برای دیدن مادرشون نداشتند . مادر , عاطفه مادری رو در اونا کشته بود . الهام هنوز هم برام یه تیکه هایی در این که می خواد خودشو بهم بچسبونه  میومد که حرصمو در می آورد . دوست نداشتم در مورد دخترم احساس بدی داشته باشم . احساس کنم که اون یک هرزه هست . ولی اون اصلا پیش من رعایت نمی کرد . بعضی روزا النازاز صبح تا غروب کلاس داشت و الهه و المیرا یا می رفتن خونه پدر و مادرم یا در واحد خودشون بودند . اونیعنی الهام  ولم نمی کرد . دنبال کاری و کلاسی و چیزی هم نمی رفت . می نشست پای ماهواره و کامپیوتر . در واقع دوست داشت با من حرف بزنه با من ور بره . نمی دونم از جون من چی می خواست . چه احساسی نسبت به من داشت . نمی خواستم این قدر بد بین و کج خیال باشم . یکی دوبار که از حموم در اومده بودم و فقط یک شورت پام بود اون با یه حسرت خاصی برای ثانیه هایی به لاپام خیره شده بود . شاید خودش نمی دونست که من متوجه حرکات اون هستم .  اصلا توجهی نمی کرد که باید احترام منو داشته باشه . من چهل و سه سالم بود و اون نوزده سالش .بیشتر از دو برابر اون سن داشتم . پدرش بودم . زیاد با کامپیوتر و کارای اون آشنایی نداشتم . ولی بدون این که بهش بگم یه لپ تاب خریدم و از الناز خواستم که بهم یاد بده که چطور وارد بر نامه ها شم و از این چیزا . ازش خواستم که در این مورد چیزی به خواهراش نگه .نمی خواستم قبل از یاد گیری به کامپیوتر یا لپ تاب الهام دست بزنم . به الناز هم گفته بودم  که می خوام برم به بر نامه های الهام و از کاراش سر در بیارم . چون می ترسیدم اون گند کاری دیگه ای بالا بیاره . فقط عیب کار در این بود که الناز زیاد خونه نبود و اونم در صورتی می تونست راهنمام باشه که دخترای دیگه خونه نباشن . خلاصه مدتی بعد واسه خودم نیمچه استادی شدم . الهام که فکر شو نمی کرد من تا حدودی با راز و رمز اصول اولیه آشنایی پیدا کرده باشم و حتی  برای ورود به بر نامه هاش کد گذاری هم نکرده بود یه روز که رفته بود بیرون رفتم سر وقت لپ تابش . خیلی  فیلمهای سکسی دانلود و ذخیره شده کشف کردم که یکی از یکی بد تر و حشر انگیز تر . حتی منی رو که  چند ماهی می شد سکسی نداشتم حشری کرده بود . .. وااااییییییی یه چیز خیلی بدو هم دیدم . یه فایلی بود که درش داستانهای سکس پدر با دخترش نوشته شده بود . راستش داستان اولو که خونده بودم چندشم شده بود . خود داستان فانتزیهای زیبایی داشت ولی این تصور که یک پدر بخواد با دخترش از این کارا بکنه عذابم می داد . رنج می کشیدم . ولی نمی دونم چه عاملی باعث شد که داستان دوم رو هم بخونم و سومی و چهارمی و...هر چه بیشتر می خوندم بیشتر لذت می بردم ولی این تصور رو نداشتم که بخوام با دخترم از این کارا بکنم .  واقعا این داستانها چطور نمی تونه رو مخ دخترم تاثیر گذار باشه ؟/؟ یعنی به خاطر همیناست که این قدر راحت و بی خیاله و جلوی من نیمه سکس و فانتزی می گرده ؟/؟ زود در لپ تابو بسته مرتبش کردم . می ترسیدم که الهام بر گرده گندش در بیاد . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر