ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

لز با دختر خجالتی 35

بعد از چند دقیقه پنج تایی مون دور هم بودیم . اصلا بهمون نمیومد که در کلاس درس با یک سیستم دیگه ای کنار هم باشیم . یه حالت  لب دریایی رو داشتیم . با یه شورت و بدون سوتین کنار هم بودیم . من و نغمه قبلش یه دوش گرفتیم . فقط با نگام زهیدا رو تعقیب می کردم . دوست داشتم زود تر باهاش خلوت کنم . باهاش حرف بزنم . از دلش در بیارم باهاش ور برم . دلم برای ور رفتن با اون اندام ناز دخترونه اش تنگ شده بود . چقدر این چند روزی خودمو عذاب داده بودم . به خاطر هیچ و پوچ . حس کردم که هم میشه نغمه رو دوست داشت و هم زهیدای مهربونو . اون اینو خیلی زود تر از من فهمیده بود و من  دوست خوبمو رنجونده بودم . با این حال هنوز هم زهیدا نمی دونست که من از بابت جریان پیش اومده متاسفم .  موقعیتی پیش نیومده بود که باهاش خلوت کنم . دخترا هیشکدوم جرات نداشتن به ما بگن که چقدر طولش دادیم و هیشکدوم هم شوخی های بیجا نکردند . نمی خواستند کاری کنند که استاد فکر کنه اونا دارن سوءاستفاده می کنن . آخه نغمه جون با همه خاکی بودنش هنوز  خانم نوایی بود و باید که این طور می بود . ماباید جایگاه خودمونو می شناختیم . البته بر خورد نغمه با ما هم خیلی محبت آمیز بود . با متانت و طوری که نسبت بهش احساس نزدیکی کنیم . دخترا چند مدل غذا درست کرده بودند و من نتونسته بودم باهاشون همکاری کنم . در عوض در چیدن سفره و درست کردن سالاد کمکشون کردم . هیشکدوم از ما خودشو کاملا سیر نکرد . خودمونو برای یک جنگ آماده کرده بودیم . جنگی که با پیروزی همه همراه بود ..-خب دختر خانوما دست همگی درد نکنه . با زیبا جون که لحظات خوبی رو داشتم . زهیدای گلمو که از قبل باهاش شناخت دارم . می دونم بهاره جان و زلیخای مهربون هم خیلی دوست داشتنی هستند . در هر حال ما بهتره بریم به خودمون برسیم و لحظه های خوش زندگیمونو با هم قسمت کنیم که بهتره یه خورده از هیاهوی مشغله های زندگی در بیاییم و به نوعی آرامش نسبی برسیم . من از فکر گرونی و خستگی تدریس و شما هم از این افکار که دارین درس می خونین فلان استاد چه رفتاری با شما در پیش داره و در فلان درس چه نمره ای می گیرین و فردا چی بخورین و بپوشین .. برای رسیدن به نتیجه ای که باید براش سالها دوندگی کرد چه اشکالی داره قسمتی از اون نتیجه رو همین حالا بهش برسین .... این نغمه گلم چه قشنگ صحبت می کرد . طوری حرف می زد که انگاری اینجا کلاس درسه . یک مسئله ساده رو به زیبایی می پیچوند ولی راستش دوست داشتم زود تر حرفاش تموم می شد و به اصل مطلب می پرداختیم . تمام حرفاش فقط رو این مسئله دور می زد و می خواست بگه که ما دخترا که داریم این همه تلاش می کنیم که یه روزی با از دواج به خواسته هامون برسیم حالا هم می تونیم کیف بکنیم . از لحظه ها و جوونی خودمون استفاده کنیم . نغمه جون صلاح دونستند که همه مون در یه اتاق باشیم . یه تخت دو نفره بزرگ  و دو تا تخت یک نفره رو کنار هم قرار دادیم . یه مقداری باید خودمونو جمع و جور می کردیم ولی نغمه جون این جوری خواسته بود . تازه این تخت دو نفره یه گوشه ای افتاده بود و چند تا ایراد داشت که این چند روزه درستش کردیم . قلبم به شدت می تپید . دلم می خواست با زهیدا جونم خلوت می کردم . . حالا پنج تامون کنار هم قرار داشتیم . هم اتاقی هام  خودشونو به نغمه جون چسبوندن . من در انتظار زهیدا بودم . واسه همین تک موندم . از اونجایی که با نغمه حال کرده و واسه آشتی با زهیدا در حال پر پر زدن بودم به این که بخوام یک لز پنج تایی داشته باشم فکر نمی کردم . چون  که زهیدا هم به طرف من نیومده بود ناراحت و دلخور بودم . اون بهمن توجهی نکرد . حق داشت . در همین لحظه نغمه که متوجه شده بود من تنها موندم و یه خورده توی فکرم به زهیدا گفت دختر شب دراز است و قلند ربیدار . ما که هیشکدوممون قصد فرار نداریم . برو کنار دوستت اون تنهاست . -استاد اون می تونه بیاد پیش ما -دختر می بینی که اینجا چقدر در هم شده .. زهیدا دیگه حرفی نزد و با بی میلی اومد پیش من . گریه ام گرفته بود . یعنی این قدر از من بدش میاد که حتی وقتی که استاد ازش خواسته بود که بیاد پیش من اولش محترمانه مخالفت کرده بود و دیگه وقتی فهمید نمی تونه بهش نه بگه اومد طرف من ... زهیدا یه پهلو کرد و اومد طرف من . اون حالا پشت به اون سه تا قرار داشت و من و اون رو در روی هم بودیم . سعی داشت به من نگاه نکنه . صدامو آوردم پایین تر تا بقیه متوجه نشن که چی داریم میگیم -ازم فاصله می گیری ؟/؟ مگه من باهات چیکار کردم . ..ساکت بود و چیزی نمی گفت . با موهای سرش بازی کردم . دستمو گذاشتم رو صورتش و اونو به سمت  صورت خودم کشوندم . -عزیزم می دونی که چقدر دوستت دارم .. -به کلاست نمیاد که هرزه ها رو دوست داشته باشی .. دلش ازم پر بود . حس کردم که بغضش می خواد بترکه و اشکش می خواد در آد . فوری لبامو رو لباش قرار دادم و دستمو از لای شورتش  به کسش رسوندم . هر چی چنگش می گرفتم خشک بود . اصلا لذت نمی برد . می دونستم به خودش فشار زیادی میاره تا فکرشو ببره جای دیگه که حال نکنه و کسش خیس نکنه یا خیلی کم خیس کنه . منم به سرعت و با هر فنی که می دونستم با کسش بازی می کردم .. -زهیدا .. عشق من می دونم خیلی اذیت شدی . منو ببخش . آخه من که تا حالا توی این بر نامه ها نبودم . خیلی با معرفتی منو ببخش . ازت معذرت می خوام . با همه بدیهام تو پیش نغمه ازم تعریف کردی . بعد از ظهری گذاشتی که من و اون با هم باشیم .  حسود و خود خواه نبودی . دوستت دارم . دوستت دارم .. منو ببخش .  خیلی آروم حرف می زدیم که اونا نشنون و نگن چه خبر شده . چشای هر دومون پر اشک و صورتمون تر شده بود . اگه با هم تنها بودیم و اون سه تا نبودند با لحن دیگه ای بهش التماس می کردم . -باشه زهیدا می تونی دوستم نباشی . می تونی دوستم نداشته باشی ولی من هنوز دوستت دارم . لذت بردن ازتو و در کنار تو لذت بردن به من آرامش میده . باشه باهات ور نمیرم ولی پیش نغمه جون کاری نکن که متوجه شه . خیلی آروم کف دستمو از رو کسش بلند کرده و می خواستم بی خیالش شم که اون کف دستشو گذاشت پشت دستم و اونو به سمت کسش فشار داد . -آخ زهیدا منو بخشیدی ؟/؟ این بار بدون این که دستم حرکتی روی کسش داشته باشه با همون تماس و اصطکاک  لحظه به لحظه کس زهیدا خیس تر و لغزنده تر می شد و انگشتام با یه تلنگرمی تونست وارد کسش شه .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر