ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

اتوبوس هوس 20

تمام هوش و حواسم فقط رفته بود پیش رویا . با این که مینا و ماریا و نلی رو تا اون لحظه گاییده بودم و خیلی هم برام موس موس می کردند و شایدم از رویا قشنگ تر بودند و خیلی هم که جوون تر بودند ولی من فعلا فقط رویا رو می خواستم . شاید می خواستم باور کنم که می تونم بر سر سختی یک زن غلبه کنم . شاید اون راه ورود به قلب مردا رو می دونست . شاید هم منو از اونجایی که کم سن می دونست و پونزده شونزده سال اختلاف سنی داشتیم براش لطفی نداشتم ولی اون که نمی خواست عاشقم بشه . هوس که سن و سال نمی شناسه  . تازه یک زن از این که یک مرد کم سن تر  هوسبازانه بهش توجه داره باید خوشحال هم باشه . تعجب می کردم چرا رویا هنوز نسبت به من هیچ احساس خاصی رو نشون نداده . . یه روز که اون هم جزو مسافرایی بود که به مقصد رسونده بودم تعجب می کردم که چرا پیاده نمیشه . یه لحظه که ترمزی زده بودم که یکی از پرسنل رو پیاده کنم اومدکنار من و خیلی آروم طوری که بقیه نشنون گفت  من آخر از همه پیاده میشم . یه صحبتی باهات داشتم .. دل تو دلم نبود . چی می خواست بگه ؟/؟ نکنه از این می خواست بگه که من این روزا به طرز عجیبی نگاش می کنم . اگه بخواد از این حرفا بهم بزنه منم باهاش خیلی رک و پوست کنده برخورد می کنم . نمی دونستم چی می خواد بهم بگه . تازه آخرین نفری رو که پیاده می کردم و اون که می خواست باهام بمونه مسیرش خیلی پرت می شد اگه می خواستم اونو دوباره برسونم . برام مهم نبود . من باید هر جوری شده به وصال رویا می رسیدم . اونو در آغوش می گرفتم لختش کرده باهاش حال می کردم . قدرت خودمو بهش نشون می دادم . سعی کردم بر خودم مسلط شم . واقعا اگه یک زن و دختری , پسری رو تحویل نگیره اون باید همین حالت منو پیدا کنه و اعتماد به نفس خودشو از دست بده ؟/؟ بالاخره من و رویای ناز و تپلم تنها شدیم . اومد پشت سرم نشست و شروع کرد به حرف زدن . حرفاش بازم در مورد رستم بود . از این که اون این روزا  حرکات خاصی داره و می ترسه که این حرکات خاص کار دستش بده و از من به عنوان دوست و برادرش خواست که کمکش کنم . این برای چند مین باری بود که ازم می خواست یاور بچه اش باشم . دیگه  وقت و زمان و جا تعیین کردن نمی خواست . این حرفو می تونست خیلی آروم تر طوری که بقیه هم نشنون به من بگه . چه لزومی داشت این قدر لفتش بده . -رویا خانوم من چیکار کنم . مقتضای سن جوانان اینه . یه خواسته هایی دارن که باید به نحوی به اون خواسته ها برسن . مگر این که شما براش زن بگیرین -ما در این شرایط به زور داریم از خودمون نگه داری می کنیم . اون وقت یکی دیگه رو هم بیاریم و مشکلی بر مشکلات خودمون اضافه کنیم ؟/؟ -آخر تا کی ؟/؟  انسانها  چه زن چه مرد نیاز های خاصی دارن که اگه نتونن مهارشون کنن همون نیاز ها اونا رو از درون منفجر می کنه و ممکنه طوری کار دستشون بده که بقیه رو منفجر کنه . . دیگه یواش یواش وقت مخ زنی رسیده بود . باید متوجه می شدم مزه زبونش و حرفاش چیه . واژه های رویا خانومو هر وقت که عشقم می کشید به رویا جون تبدیل می کردم . -رویا جون من تعجب می کنم شمایی که به فکر خودت نیستی و با تمایلات خودت مبارزه می کنی چه جوری به فکر این تمایلات بچه ات هستی و حس می کنی که می تونی اونو حس کنی . این حرف من مثل این بود که یک طرف تنش آب داغ ریخته باشند و یک طرفش آب یخ . فکر نمی کرد تا این حد گستاخانه از هوس یک زن بگم . -رویا جون من این مسئله رو کلی گفتم قصد جسارت نداشتم . من احساس می کنم که نگرانی شما از اینه که یکی بیفته گردن رستم و به زور خودشو بهش بچپونه . هستند زنا و دخترایی که نفسا تمایل دارند به همون کارای خاص ولی از بس ناز می کنند و فخر می فروشن مردا و پسرا رو فراری میدن . اگه از این می ترسید که یه دختر بخواد زرنگ بازی در بیاره خودشو بندازه بهش من یه دختری رو می شناسم که اهل بر نامه های خاصه و بهش سفارش می کنم که هوای رستم رو داشته باشه ... البته من صد سال دیگه همچین کاری نمی کردم و دوست دخترای منم همون اول یکی میذاشتن زیر گوش من . فقط می خواستم ببینم اون چه عکس العملی نشون میده . چون یه جورایی حس می کردم که خودش هم دوست داره با من بیشتر صحبت کنه و برای رسیدن به جاهای حساس نمی دونه چیکار کنه . -ایمان خان . شما هم جزو اون پسرای بد هستین ؟/؟ با این دخترا سر و کار دارین ؟/؟ ا ز تو یکی انتظار نداشتم . متاسفم . شما مردا فقط به همین چیزا فکر می کنین . احساسات زنا براتون فایده ای نداره . یه لحظه به خودم اومدم که دیدم وارد یه کوچه پهن و خلوت شدم . یه گوشه ای نگه داشتم تا بیشتر با این زن حرف بزنم . یعنی تاریخ اخیر باز هم تکرار میشه . ؟/؟ -اشتباه  بر داشت نکنین . شناختن یک نفر دلیل بر استفاده از وجود اون شخص نیست . من الان شما رو می شناسم این دلیلی نمیشه که ازتون استفاده کنم .. یه نگاه خاصی بهم انداخت که همه چی درش وجود داشت . علاقه و خشم و نفرت و محبت و عصبا نیت . یه لحظه آن چنان سیلی به من زد که حس کردم از درون یه چیزی توی چشام و پیشونیم حرکت کرده ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر