ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مامان بخش بر چهار 4

عجب رسوایی و آبرو ریزی شده بود . نمی دونستم چه جوری جمعش کنم . بچه ها تا می خورد این ملای بد بخت و شیطان را زدند . آخوند نمی دونست چی بگه . یه چشمکی به این ملا زده که یعنی کاریت نباشه .. -بچه ها بیایین کارتون دارم . خیلی آروم بهشون گفتم من می خواستم در مورد یک مسئله با حاج آقا مشو رت کنم نمی خواستم کار به اینحا بکشه .. اسحاق : آره مامان ما خودمون می شناسیمت .یه عمره  داریم باهات زندگی می کنیم . چهار تا پسر بزرگ کردی . اون یهو اومد طرف من .. گریه رو سر دادم . اون یک دفعه اومد ولی بچه ها برای حفظ آبرو دیگه ولش کنین . این طایفه همه شون همینن . . اگه الان اونو ببرین وسط میدون و کوچه ولش کنین مردم میگن چه خبر شده . احسان : مامان آن که را حساب پاک است از محاسبه چه پاک است . شما که سیر نخوردی که دهنت بو بده -پسرا در دروازه رو میشه بست دهن مردمو نمیشه بست . ملا میثم رو زمین افتاده بود و نمی دونست چی بگه . بگه من با خوندن یه کوس شعر نامه مادر شما رو صیغه کردم ؟/؟ کدوم شاهد کدوم ثبت .؟/؟ تازه حرف یک آخوند این روزا پشم کیر و موی کس حساب نمیشه مگر بین خود آخوندایی که با هم بده بستون دارن . میثم خیلی بی حال شده بود . احسان و اسحاق هر کدوم یه لگدی بهش زدند و لباسا رو ریختن رو سرش و گفتند سه دقیقه وقت داری گورت رو گم کنی . آبروی نداشته هرچی آخوندو بردی . باید تو رو لخت مینداختیم کوچه و رسوات می کردیم . مردمی که می دونن آخوند چه انگلیه اینو با تمام وجودشون حس و لمس کنن . -بچه ها دیگه بسه . ولش کنین بره . در عفو لذتی هست که در انتقام نیست . وقتی ما سه تا تنها شدیم تازه متوجه شدم در چه حالت عجیبی قرار دارم . من که لخت بودم و فقط این فرصتو داشتم که یکی دو تا از پوشش ها مو ردیف کنم . پسرام به طرز خاصی نگام می کردند . اسحاق و احسان هر دو تا شون زرنگ بودند . منم چند بار اونا رو در یه حالتهای عجیبی دیده بودم . طوری که از کارشون  چندشم شده بود . نمی تونستم باور کنم که اونا دارن همچین کاری می کنن .  اسحاق رو دیده بودم که یه بار از توی حیاط یکی از شورتهای خیلی نازک منو گرفت و کیرشو فرو کرد لای اون .شاید با این تصور که داره مامانشو می کنه این کارو انجام داده بود . شایدم این تصور رو نداشت ولی این چیزی بود که من دوست داشتم باور کنم . آخه چرا . من کاملا متوجهش بودم . رفته بود یه گوشه ای .. کیرشو در آورده بود و روش دست می کشید . من از گوشه پنجره بالا متوجهش بودم . فکرشو نمی کرد که من از اون زاویه اونو ببینم . از اون بالا شاهد بودم که چطور قطرات آب کیرشو داره می ریزه توی حیاط .. بچه ها هم زیاد مقصر نبودند . زن نداشتن و زیاد هم زیاد اهل دختر بازی نبودن. احسان هم همین کارو با سوتین من انجام داده بود . اونو جلوی بینی اش گرفت و اونو می بویید . نمی دونم این دو تا پسرام به کی رفته بودند  که این قدر هیز شده بودند ولی حالا در این شرایط زیاد هیز نشون نمی دادند . شایدهم هوس اونا در حد همون شورت و سوتین بود . . دو تا پسرا با خشم وناراحتی با هام حرف می زدند . -مامان ما هرچه نگاه می کنیم آثار زور رو اینجا نمی بینیم . -چی می خوای بگی ؟/؟ می خوای بگی که من با تمایل خودم اومدم طرف آخونده ؟/؟ خجالت نمی کشی ؟/؟ اسحاق ازت انتظار نداشتم -مامان من که قضاوتی نکردم . نمی دونم . یعنی چه جوری یک روحانی پیش نماز مسجد محل به خودش اجازه میده بدون گرویی لازم ریسک کنه . دستمو آوردم بالا گذاشتم زیر گوش پسر بزرگم . -احسان خان اگه شما هم شکی دارید بفر مایید تا شکتونو بر طرف کنم -نه مامان من به شما ایمان دارم .. ..خودم از این  حرکت خودم خیلی ناراحت شده بودم . اصلا دلم نمی خواست اونو می زدم . ولی از حق خودم زدمش . می دونستم به من شک کرده . شایدم یقین داشت . پسره پررو حالا شورتمو می بینه جق می زنه . اگه کونمو ببینه چیکار می کنه .  خطر از بیخ گوش من رد شده بود . حالا که همه چی به خیر گذشته بود تازه به این یاد افتاده بودم که کمرم سنگین شده و هوس دارم . کسم می خاره شورتم به طرز عجیبی خیس شده . هر چه فکر می کردم این اسحاق و احسان چی شد که زود بر گشتن بایدحسابشو می کردم که شاید یکی از استاداشون غیبت داشته . ولی ریسک عجیبی کرده بودم . نباید در منزل خودم این کارو می کردم . ولی فکر نمی کردم که دیگه من و میثم می تونستیم تماسی با هم داشته باشیم . . اسحاق و احسان رفته بوند توی یکی از اتاقها .. منم سریع رفتم به حیاط خلوتی که پشت اون اتاق قرار داشت و زیر پنجره اش قرار گرفتم . صداشونو می شنیدم -اسحاق تو نمی بایستی این جور با مادر حرف می زدی. فرضا اگر هم مامان تمایلی داشت بازم به خودش مربوط بود . هر چند منم از این کارش ناراحتم . -احسان آبروی ما رفت . اونم یک آخوند . تازه بابای ما هر کثافتکاری داشته باشه باز یه مرده اون هنوز شوهر مامان ماست . من اگه خودم مادرمو بکنم نمیذارم که یه آخوند این کارو بکنه -اسحاق زشته .. -خوبه حالا تو نمی خوای از این حرفا پیش من بزنی . من خودم دیدم یه بار مامان با شورت و سوتین رفته بود تو حیاط یه وسیله ای بیاره حالا چی شد که لباش تنش نبود رو نمی دونم تو داشتی جق می زدی .. -حتما تو هم اون طرف داشتی جق می زدی .. -دل به دل و دودول به دودول راه داره ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

4 نظرات:

ناشناس گفت...

اقا امیر میشه واسه من یه دعوت نامه بفرستید.ممنون میشم mehradmn9@gmail.com

ایرانی گفت...

مهرداد جان سلام ! اگه دوست نداری آدرس ایمیلت نشون داده بشه به من بگو حذفش کنم . ما الان در این سایت فقط داستان منتشر می کنیم و عضویت خاصی دیگه نداریم . اون اوایل حدود سه سال پیش که خود من عضو شدم یک خبر نامه ای بود و هر چی که می شد مدیریت سایت به اطلاع اعضا می رسوند . اما الان شبی چهار پنج تا داستان منتشر میشه و دیگه چیز دیگه ای هم نداریم و هر کی هم که برای اولین بار وارد سایت میشه می تونه نظر هم داشته باشه بفرسته و بده . داداش امیر ما هم که حالا دیگه از مرز ماهها گذشته باید بگیم به علت مشغله کاری سالهاست که فعالیتش کم شده و امید وارم یه روزی با داستانهای قشنگش رو نق دیگه ای به این سایت بده . از تماس و توجهت ممنونم . شاد و پیروز باشی ...ایرانی

دلفین گفت...

داداشم عالی بود مرسی اینجور مامانه خوبن که جلوی پسراش لخت میگرده البته دادشم تو داستان نه تو واقعیت بقیه داستانها هم عالی بودن مرسی

ایرانی گفت...

با سلام به داداش دلفبن گلم . خسته نباشی ..بازم این مدلی می نویسم ولی خب لخت لخت هم نبود این جوری طبیعی تره . شاد باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر