ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

گناه عشق 34

-من با چه زبونی باید ازت قدر دانی کنم . -یادت باشه من به خاطر خودمم این کارو کردم . حالا هیچوقت از خودم گله ای ندارم که چرا اشتباه کردم . حالا می تونم راحت باشم . اعصابم آروم باشه . به زندگی با دیدی دیگه نگاه کنم و همش منتظر اون باشم که توکی از راه می رسی . کی میای  واین عشق و امیدو میاری . اما همش باید به این فکر کنم که تو مال یکی دیگه هستی . -نلی منم همین احساسو دارم -ولی نه به اندازه من . نه به اون اندازه که من اهمیت میدم .آخه عشق من به تو رنگ و بویی دیگه داره . من دوستت دارم باتمام وجودم ناصر ولی تو این احساس قوی رو به من نداری . ناصر لبای نلی روبا لباش بست .. زن فراموش کرد که چی داشت می گفت . ناصر هم وارد دنیای بی خبری و بی خیالی های خودش شده بود .نلی جز ناصر هیچی رو نمی دید . فکر می کرد که دنیا هم باید همین احساس و نگرشو در مورد اون داشته باشه . دنیا باید درکش کنه . چون اون عاشقه . سالها عاشق بوده . حالا که دست روز گار باهاش لج کرده و اونو از عشقش دور کرده  باید با تمام وجودش تلاش کنه تا به اون چه که حقشه برسه . حس می کرد که تازه عروس شده . با تمام وجودش شاد بود . صبح که با نیما حرف می زد همش ناصر جلو چشاش بود . نیما به این دلبسته بود که روز بعد بتونه با نلی باشه .. نلی مجبور بود خودشو در اختیار شوهرش بذاره . این بد ترین شکنجه ای بود که می تونست برش وارد شه . حس می کرد عذابیه که از طرف ناصر و خودش بر خودش رسیده .. دوباره سعی کرد این افکار منفی رو از خودش دور کنه .یک بار دیگه تمام بدنش داغ شده بود . این داغی به زیر پوستش هم سرایت کرده بود . دستای ناصرتمام قسمتای بدنشو لمس می کرد .. -عزیزم عشق من .. هوس من . .نفس من .. چه عاشقانه و حریصانه بهم لذت می دی .. -نلی اگه بدونی خودم چه لذتی می برم ..  لحظاتی بعد هر دو غرق در سکوتی ملتهبانه شدند .. نلی چشاشو بسته بود . خودشو در اختیار عشقش قرار داده بود .. تنها کاری که می کرد این بود که خودشو به بدن ناصر بیشتر فشار می داد تا از اصطکاک بیشتر لذت بیشتری ببره ..  هر دوی اونا توجیهی برای گناه خود داشتند . دیگه اصول و روابط و تعهد واسشون معنایی نداشت . ناصر بیشتر از عشق و علاقه این احساسو داشت که همیشه غیر از همسرش یکی دیگه رو در کنارش داره . اون از این که نلی دوستش داشته باشه و عاشقش لذت می برد . هر چند خودش احساس مختلف و ضد و نقیضی داشت . گاه فکر می کرد که دختر عمه اشو تا سر حد پرستش دوست داره . گاه جنبه هوس رو خیلی قوی تر می دید .. گاهی عادت و دلسوزی رو دخیل می دونست هرچند از صداقت و وفاداری نلی لذت می برد . با همه اینها حس مشترکی بین آن دو حاکم بود این که احساس می کردند بیست سال همبازی بودن و همراه و دوست هم بودن پیوند عمیقی بین اونا ایجاد کرده که اجازه بسیاری از تابو شکنی ها رو میده . عشقبازی در سکوت هم به هردوی اونا لذت می داد . نلی سرشو گذاشته بود رو سینه ناصر و موهاشو سپرده بود به دستای عشقش . ناصر خیلی آروم انگشتاشو روی کمر نلی می کشید . قلب و وجود نلی می لرزید . هوس رو در اعماق وجود و زیر پوستش احساس می کرد . اون این احساسو در گذشته هم داشت ..اما این که مثل یک زن متاهل بخواد جسمشو در اختیار مرد محبوبش قرار بده رو نداشت. ناصر دونه دونه انگشتای دست نلی رو می بوسید . زن با هر حرکت عشقش حالی به حالی تر از قبل می شد . بازم سست شده بود . این مرد بود که سکان عملیات رو به دست گرفته و تا می تونست سعی می کرد که نلی رو راضی کنه . این که دختر عمه اش باکره بوده که خودشو به اون سپرده آرامشی رو نصیبش کرده بود که می دونست تا مدتها روی اون اثر داره . ناصر دوست داشت با حرفایی قشنگ این روز شیرین و به یاد موندنی رو برای دختر عمه اش شیرین و به یاد ماندنی تر کنه . -نلی تو همیشه این طور خوب و مهربون می مونی یا چون اولشه داری این کارا رو می کنی .. -بازم داری بد جنس میشی ها . تو عشق منو چی فرض کردی باد هوا ؟/؟ نلی الکی به کسی دل نمی بنده .. این ار بچگی توی قلب من ریشه زده . یک عمره که با منه .این طور نیست که فقط یه مدتی مثل بعضی ها در محیط دانشگاه یا جای دیگه ای به کسی عادت کرده دلبسته و وابسته به اون شده باشم .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر