ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خانوما ساکت 74

خیلی ناراحت بودم . دیگه باید با اون همه زن و سکس خداحافظی می کردم . چه راحت با همه شون اخت شده بودم ؟/؟ البته این قدر ها هم راحت راحت نبود .  خیلی هم زحمت کشیدم . خیلی هم زبون بازی کردم . اونا هم باهام راه اومده بودند . انگیزه های لازمو داشتند . می تونستم با این چند تا مادر و دختر و دانش آموزان دختر هم در ار تباط باشم . می شد با این چند تا زن هم رابطه داشت . ولی این که در یک محیط دور هم باشیم و این زنا هیشکدومشون خبر نداشته باشن که من با اون زن سکس دارم و همه شون از هم مخفی کنن خیلی جالب بود . شاید اگه مجرد بودن برای پز دادن و این که بگن دوست مرد داریم به عنوان صمیمیت  از این می گفتن که با من دوستند ولی یک زن شوهر دار که نمیومد بگه که من با یک مرد دوستم و اون منو گاییده . یک زن شوهر دار که نمیومد به خاطر یک دوستی معنوی با یک مرد دیگه رو هم بریزه . من سیما رو زده بودم . سیمای فضولو . اصلا به تو چه مربوط بود که من کجام . دلم می خواست اون شب پیش خونواده ام باشم ولی تر جیح دادم تنها باشم و به شرایط خودم فکر کنم . به فردا و این که چی میشه . دلم نمی خواست که از اون مدرسه اخراج شم .  می دونستم اخراج رو شاخشه . ولی اداره آگاهی رفتن رو فکر نمی کردم همچین کاری بکنه . اون تا این حد نمی تونست بد باشه . آخه زده بود و خورده بود . حقش بود . چطور زنا همه جا میگن باید از حقوق مساوی با مردا بر خوردار باشیم و اون وقت این یک نکته رو ازش غافل میشن . ؟/؟ حال و حوصله هیچ کاری رو نداشتم . فقط می خواستم بدونم چی میشه .. دلم می خواست اونو بزنم و لت و پارش کنم . خشم عجیبی نسبت به اون در خودم احساس می کردم . خونشو می خوردم سیر نمی شدم . نمی دونستم تا چه حد می دونه که من با درسا و سایرین رابطه داشتم . درسا رو که می دونم شک کرده بود . آیا دیده که من رفتم خونه شون . ؟/؟ نه .. اون همش در مدرسه بوده . تازه هم دیده باشه که چی ؟/؟ چی رو می خواسته ثابت کنه . اون که زن من نیست بخواد اختیار دارم باشه . اون که عشق من نیست . کسی نیست که قلبی برای عاشق شدن داشته باشه . فضول جاسوس خبر چین .. نون به نرخ روز خور .. آشغال .. تا صبح خوابم نبرد ولی حس می کردم یکی دو ساعتی رو در اثر خستگی شدید خوابیده باشم . یک ساعت زود تر رفتم مدرسه . اکی اونجا بود . خیلی خوشحال شد که من زود رفتم اونجا . هر کاری کرد که دقایقی رو با هم حال کنیم حالشو نداشتم . -اکی شاید امروز روز آخری باشه که من اینجام . خانم سروش باهام پیچیده . -چرا اتفاقا دیروز وقتی که تو رفتی  تا یکی دو ساعتی رو خوب بود و می گفت و می خندید خیلی مهربون شده بود .. ولی بعد یهو کشتی هاش غرق شد . با همه دعوا داشت . طوری که انگاری با شوهری که نداره دعواش شده بود . -می خواد اخراجم کنه .. -نهههههه این حرفو نزن من دلشو ندارم .. -می خواد عذرمو بخواد ..-تو مگه چیکار کردی .. جریانو اون جوری که دلم می خواست و واسه سیما گفته بودم واسه اونم گفتم .. .  رفتم دم درمدرسه .. ماشینمو دیگه نیاورده بودم داخل .. سعی می کردم یکی یکی دبیرا که می رسیدند همونجا دم در مدرسه جریانو واسشون بگم .. چون دیگه فرصتی نبود که براشون تعریف کنم . و می خواستم کاری کنم که دسته جمعی اونا حمایت خودشونو ازم اعلام کنند و ازش بخوان که منو بیرون نکنه . عذرمو نخواد و اگه موردی هم پیش اومد که واسم گزارش داد همه شون حواسشون باشه که از من حمایت کنن . بعضی ها شونو تک تک و بعضی ها شونو دو تایی گیر آورده با هاشون حرف زدم . در حال صحبت با انوشه بودم که سیما سر رسید . اخمی بهم کرد که دلم هری ریخت پایین . نمی دونم  با این که ازش نمی ترسیدم ولی یه حساب خاصی می بردم . -ببخشید داخل مدرسه هم می تونین حرفاتونو بزنین ؟/؟ انوشه سلامی کرد و رفت . من و سیما تنها شدیم -آقای هوشیار متاسفم . نمی دونم شما با این همکاران زن متاهل چه پیامهای خصوصی دارین که دست از سرشون بر نمی دارین ؟/؟ نگاه خشم آلود اونو با نگاه خشم آلودی جواب داده و گفتم اگه کار خصوصی داشته باشم میرم خونه شون . بفرمایید خانوم مدیر . شما به همه چی گیر میدین . مثلا خود شما می تونستین تشریف ببرین داخل مدرسه این حرفا رو بهم بزنین . طوری بهش بر خورده بود که لباشو می جوید و هر چه کرد یه حرفی بزنه که حالمو بگیره نتونست . اینو از حرکاتش به خوبی متوجه شده بودم ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر