ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خانوما ساکت 73

نتونستم طاقت بیارم و تا صبح بیدار بمونم . رفتم مدرسه .. به زور سعی کرم بر خودم مسلط شم . سیما تنها بود . همه حتی خد متگزار رفته بودند . -سلام خانومی .. دوباره همون چهره خشن و بخت النصر اداری رو پیدا کرده بود . -چته سیما جواب سلامو بده .. -درست صحبت کنید آقای سروش . از حد خودتون خارج نشین . -بس کن خانوم سروش . تو ما رو مسخره گیر آوردی ؟/؟ من مثل خمیر بازی نیستم که هر کاری که دلت خواست باهام انجام بدی و هر جوری که دلت خواست باهاش بازی کنی .. امروز صبح یکی باهام شوخی داشت . صداش خیلی آشنا بود و من فریب خوردم .. نگران شدم .. وقتی هم که رفتم و فهمیدم جریان چیه دیگه روم نشد باهات تماس بگیرم .. من چی رو باید بهت توضیح بدم . اصلا زندگی خصوصی من چه ربطی به دیگران داره . چرا می خوای مدام کاری کنی که منو متهم به فساد اخلاقی کنی سیما .. تو الان چند روزه هدفت اینه . می خوای منو از این مدرسه بندازی بیرون . به جرم این که مرد بد چشم و هیزی هستم . به خاطر این کار خودت رو هرروز ردیف می کردی می خواستی طوری منو به دام بندازی بعدش اخراجم کنی . این بهونه به دستت بیاد که من یک آدم عوضی هستم که چشمم به دنبال نامحرمه .. سیما سرشو بالا گرفت . نگاهی از خشم به صورتم انداخت بعد اون نگاهو به چشام دوخت . یه لحظه حس کردم که می خواد منو ببوسه . شده بود شبیه بعضی از نگاهها . ولی سنگین ترین سیلی  عمرمو گذاشت زیر گوشم .. زده بود به سیم آخرم درجا جوابشو دادم . آخه اون غرورمو شکسته بود . یه لحظه شل شد و به زحمت جلو افتادنشو گرفت .. راستش خودم کمی متاثر شدم ولی هرچه فکر کردم اگه این کارو نمی کردم  بازم باید به خاطر غرور از دست رفته ام  حرص و حسرت می خوردم حس کردم کار درستی کردم . در همین افکار بودم و چشامو به زمین دوخته بودم که صدای شکستن چیزی رو اونم خیلی نزدیک احساس کردم . یه سوزشی رو هم در صورتم حس کردم . اون سیلی دومشو هم زده بود .. -اینو داشته باش . شما مردا در جامعه دوبرابر ما زنا سهم دارین .. منم معطل نکرده  با یک سیلی دیگه جوابشو دادم . -می بخشید خانوم سروش . من در جامعه طرفدار برابری حقوق زن و مرد هستم و معتقدم زنان به همون اندازه مردان باید سهم ببرن .. ازش فاصله گرفتم تا سومی رو هم نوش جون نکنم . ولی این بار رفتم جلو تر . بازوهاشو گرفتم .. انتظار نداشت این رفتارو باهاش داشته باشم . -نترس تا همین جاست . من اون هیولایی که فرض کردی نیستم . آدمی نیستم که  حرمت کسی رو بشکنم . از تو هم نمی ترسم . فردا صبح هم میام این جا تا حکم اخراج منو بدی . می تونی از من به پلیس هم شکایت کنی . منو باز داشت کنن ..به نفعت تموم میشه .. ولی وجدان داشته باش .. به نظر تو گناه من چی می تونه باشه جز این که دستمو رسونده باشم به بازو های نا محرم که مثل یک ماده پلنگ زخمی نذاره زیر گوشم ؟/؟ صبح میام .. فرار نمی کنم . هر کاری دلت خواست انجام بده . دیگه هم نمی خواد واسم فیلم بیای وادای آدمای صمیمی رو در بیاری . ازت متنفرم سیما .. فکر می کردم پشت این چهره سنگی قلبی مهربون داری .. حقت بود که شوهرت ولت کرد . حقت بود که ....دیگه جمله مناسبی پبدا نکردم -با صدایی که می لرزید گفت .. دستاتو از رو دستام وردار . ادامه بده . حرفاتو بزن . بگو که من یک زن مطلقه هستم . بگو که جزو آدمای بی ارزش جامعه هستم -من همچین حرفی نزدم . اصلا صحبت این چیزا نبود . تو هدف و نقشه ات خراب کردن منه .. می دونی سیما .. اسما ما مردا بیشتر از شما از نعمتهای جامعه سهم داریم ولی رسما به ما توجه کمتری شده .. اگه یک مرد از یه زن شکایت کنه که ازش سیلی خورده بهش می خندن و روونه خونه اش می کنن ولی اگه یک زن از یک مرد شکایت کنه که بهش سیلی زده اون مرد رو رونه زندونش می کنن .. به حرف شما توجه دارن .. خیلی چیزا بهم یاد دادی سیما . این که زن نگیرم .. به زن جماعت اعتماد نکنم هر چند این فکر غلطه و همه مثل هم نیستن . فقط اگه یه ذره وجدان در وجودته ازت می خوام جلوی بقیه مامور نفرستی .. من خودم با پای خودم میرم کلانتری .. در همین لحظه سیما صداش رفت بالا اون بعد از این که بهم گفت بس کن جیغی کشید که اون فضا رو به لرزه انداخت . سرشو گذاشت روی میز .. نفهمیدم بعدش چیکار کرد ولی از اونجا اومدم بیرون . اعصابم خط خطی بود . یک ساعتی رو توی ماشین نشستم تا حال و حالت راننده ها رو پیدا کردم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر