ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

دام شیرین عشق

روز خداحافظی بود . دیگه فارغ التحصیل شده بودیم . دختر و پسر همه باید با هم خدا حافظی می کردند . درسمون تموم شده بود . دوستی ها و گله گذاریها و روز های تلخ و شیرینمون تموم شده بود . من و شیرین روز های شیرینی رو پشت سر گذاشته بودیم . با این که با خیلی از دخترای کلاسم دوست شده بودم و خیلی ها شونم واسم از عشق و عاشقی می گفتند اما حال و حوصله هیشکدوم از اونا رو نداشتم ولی شیرین با بقیه فرق می کرد . هم صحبتاش شیرین بود هم قیافه ملوس و شیرینی داشت و هم حرکاتش شیرین بود . مهم تر از همه این که جز سلام علیک عادی با هیچ پسردیگه ای هم کلام  و دختر خاله نمی شد . چند بار دل دل کردم که بهش بگم دوستش دارم ولی نتونستم . راستش دو علت داشت یکی این که حس می کردم شاید اون خوشش نیاد از این که من این حرفا رو بهش بزنم  با سیستمش نخونه یا در این شرایط آمادگی اونو نداشته باشه و یکی دیگه این که شاید این انتظارو داشته باشه که من ضربتی برم خواستگاریش ... من و شیرین با هم خیلی حرفا می زدیم . در مورد مسائل زندگی و درسی .. در مورد آدما و زرنگی ها و خود خواهی هاشون . اما نمی دونم چرا هیچوقت صحبتامون از یه مرز خاصی جلو تر نمی رفت . نمی دونم چرا نمی تونستم باهاش  خداحافظی کنم . نمی دونم چرا نمی تونستم باور کنم که دیگه روز های با هم بودنمون به انتها رسیده .. به یاد روز هایی که با هم درس می خوندیم و مشکلاتمونو با هم حل می کردیم افتاده بودم .. به یاد حرفایی که پشت سر استادامون می زدیم . با محبت یکی اونو به عرش اعلا می رسوندیم و با  اشتباه یکی اونو به زمین گرمش می زدیم .. -شیرین ! ظااهرا تو آخرین نفری هستی که من می خوام باهاش خداحافظی کنم . هنوز باورم نمیشه . میای با هم یه قدمی بزنیم ؟/؟-حرفی ندارم .. -بالاخره درسامون تموم شد . بیکاره هایی به بیکاران مملکت اضافه شد . خیلی دلم می خواست پس از دو سه ترم دوستی شدید با شیرین جهت بحثو عوض کنم . -نمی دونم چرا یه جوریم . سخته باور کردن یا عادت کردن به این جدایی و فاصله ها .. -آره رضا ! یه روزی این روزا به انتها می رسید .. با لبخند و شمرده شمرده و خیلی بی خیالانه که احساساتی بودن من مشخص نشه گفتم نمی دونم چرا حس می کنم یه جورایی بهت عادت کردم .. -دو سه روز بگذره عادی میشه .. -کاش منم مث تو بودم شیرین .. -چه جوری .. -احساسی خشک و سرد داشتم .. -راحت تر بگو که بی احساسم ..-نه به دل نگیر .. بر سر دوراهی گیر کرده بودم . نمی تونستم و نمی خواستم که اونو از دست بدم . علاقه من به اون فقط یک عادت نبود . من رو اون شناخت خاصی پیدا کرده بودم . علاقه مندیهاشو می دونستم . به روحیه اش آشنایی داشتم . می دونستم رنگهای مورد علاقه اش چیه .از چه غذایی بدش میاد از چه لباسی خوشش میاد . اونم همین شناختو در مورد من داشت . چقدر سخته آدم فرصتی برای تصمیم گیری نداشته باشه . من مدتها فرصت داشتم و تلفش کردم . بالاخره تصمیممو گرفتم . فوقش خیطم کنه و بگه دوستم نداره .. -شیرین بیا بریم رو اون نیمکت بشینیم .. من می خوام یه چیزی بهت بگم .. می تونی قبول نکنی .. می تونی بهم بخندی ..  نمی خوام حالا جواب بدی .. من وقتی حرفامو بهت زدم ازت فاصله می گیرم . پشت سرمو هم نگاه نمی کنم . ..-منو می ترسونی خبر بدی داری ؟سرمو انداختم پایین و گفتم شیرین مسخره ام نکن .. بهم نخند .. فکر نکن فقط به خاطر اینه که بهت عادت کردم . تا حالا به کسی نگفتم که عاشقتم . هنوز معنای عشقو نمی دونم ولی وقتی که حس می کنم بدون تو نمی تونم .. بهت وابسته ام ..نمی تونم لحظه های با تو گفتن با تو بودن و با تو خندیدن و حتی با تو غمگین شدنو فراموش کنم حس می کنم یه حسی بهت دارم . من احساسمو بهت میگم فکراتو بکن .. سرمو از خجالت میندازم پایین و میرم به همون کافه همیشگی ..همونجایی که تو قهوه ات رو با شکر می خوردی .. می شینم و به جای خالیت نگاه می کنم ا شیرین! من دوستت دارم . خیلی وقت پیش یاید این حرفو بهت می زدم . حالا بیشتر می فهمم که دوستت دارم .. اگه دوستم داری . اگه باهام موافقی اگه میتونی با من بمونی برای همیشه بیا به همون کافه , من تا یک ساعت دیگه منتظرت می مونم . فکراتو بکن ..از اونجا دور شدم .. حال خودمو نمی دونستم . ولی نباید خودمو دلخوش می کردم . اگه دوستم نداشته باشه خب نداره . یه حس دیگه ای داشته کسی هم مجبورش نکرده . مضطرب بودم نمی دونستم به کدوم سمت نگاه کنم .شاگرد اونجا  من و شیرینو می شناخت . خبر اونو می گرفت .. لبخند تلخی زده گفتم منتظر اونم .. .. خدای من ! اون چقدر زود اومد .. حرفی نزد چیزی نگفت .. -شیرین .. -چیه رضا -چی شد ؟/؟ -بریم بیرون باهات کار دارم ولی اول یه چیزی بخوریم . زشته الکی بشینیم بلند شیم .. -چی شد ؟/؟ سکوت شیرین دیوونه ام کرده بود . -تو که می دونی من عادت ندارم خداحافظی نکرده خداحافظی کنم .. -پس جوابت منفیه ؟/؟ -رضا هنوزم همون اخلاق همیشگی ات رو داری وقتی یه چیزی رو می خوای مث بچه ها میشی .. -تو قبلا این جور باهام حرف نمی زدی .. خلاصه ار در کافه که بیرون اومدیم بهم گفت ..فکر نمی کنی یه خورده دیر بهم گفتی ؟/؟ من به خواستگارم .... -تو چی بهش گفتی .. -چیه این قدر حساس شدی فقط می خواستم ازت بپرسم بهش چی بگم .. -تو گه در این مورد چیزی بهم نگفتی -واسه این که تا امروز یه امیدی داشتم که بهم بگی دوستم داری . ترسیدم اگه این یه چشمه رو بهت بگم  دیگه پشیمون شی .. -شیرین تو هم دوستم داری ؟/؟راستش کارمو راحت کردی .. می دونی  چند دقیقه ای که از هم دور بودیم فرق بین منو تو در چه بود ؟ من روابرا پرواز می کردم تو روی همین زمین بودی -ولی حالا بیشتر از تو اوج گرفتم .. -دیوونه هنوز بلد نیستی چطور حرفای عاشقونه بزنی ؟/؟ بگو عشق من  ما دو تا پرنده ای هستیم که با هم و در کنار هم در آسمان عشق اوج گرفته ایم .. شیرین همچنان می خندید . اون دندونای خوشگل و سفید و یکدست اون صورت گرد و لبای غنچه ایش ...-شیرین تو اولین و آخرین عشق منی .. -ولی تو اولین و آخرین مردی هستی که وارد زندگیم میشی .. اگه همین جوری بی خیال می رفتی می کشتمت .. مرد که این قدر بی احساس نمی شه .. رضا وقتی این حرفا رو بهم می زدی و می گفتی که دوستم داری صورتم از هیجان سرخ شده بود . اگه سرت رو بالا می گرفتی حس منو می خوندی . -حس می کردم  وداع امروز واسم حکم مرگو داره ..-ولی حالا باید تولدی دوباره رو جشن بگیریم . تولد عشقمونو ..پیوند پاک و مقدس عشقمونو ..- تبریک میگم آقا رضا تو به دام شیرین عشق افتادی ... پایان ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر