ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

بابا بخش بر چهار 33

در خونه الهامو زدم .. پس از لحظاتی درو به روم باز کرد . ولی وقتی که وارد شدم کسی رو ندیدم که به استقبالم بیاد خودشو ازم پنهون کرده بود . از این کارش تعجب می کردم . انتظار اینو داشتم که بیشتر تحویلم بگیره . شایدم کار دیگه ای داشت . -الهام دخترم عزیزم کجایی . بابا اومده دختر گلشو ببینه . عجب روزی بود امروز .. دیدم  کنج آشپز خونه ایستاده و خیلی آروم به من سلام کرد -چی شده عزیزم .. سرشو بالا گرفت و یه نگاهی توی چپشام انداخت -دخترم چته . چشات قر مزه . نبینم این قدر ناراحت باشی .  ببینم سر ما خوردی ؟/؟ - ما رو گرفتی بابا ؟/؟ -امروز صبح و دیروز گرفتمت . -فقط منو گرفتی ؟/؟ -چی داری میگی . منو باش که از دست خواهرات در رفتم و حالا تو داری با من این جور رفتار می کنی ؟/؟ -ببینم ازت سیر شدن ولت کردن ؟/؟ -الهام دیگه نداشتیما . الهه و المیرا خواهرای تو هستن .تو که نباید در مورد اونا این طور حرف بزنی . این انصاف نیست که این جور ازشون انتقاد کنی . -از تو که می تونم انتقاد کنم -به خاطر چی . واسه این که توبه جای این که بیای و ببینی من چه حالی دارم و چیکار می کنم و کجام همونجا موندی .. و به اونا حال دادی . من خوب اون دو تا رو می شناسم . بابا اونا هم  کلی خلاف داشتن . قبل از این که عروسی کنند . پرونده اونا زیر دست منه . -الهام من این طور فکر نمی کنم . -چیه بابا بازم سرت شیره مالیدن ؟/؟ -عزیزم تو که زود تر از اونا با من بودی ؟/؟ .. واااااییییییی پیش این یکی دخترهم سوتی داده بودم . هر چند بالاخره متوجه می شد که من با الهه و المیرا هم سکس داشتم ولی نمی خواستم که در این لحظات متوجه چیزی شه .. -الهام تو باید شرایط منو هم درک کنی . فکر می کنی برای یک پدر راحته اون رابطه و تابوی خاصی که بین اون و دخترش حدود بیست سال وجود داشته رو بشکنه ؟/؟ وقتی اونا اومدن و در اون شرایط ما رو غافلگیر کردن چه انتظاری داشتی ؟/؟ انتظار داشتی که مبو مدم همرات و به اونا پشت می کردم که من همسر جدید گرفتم و الهام شده نا مادریتون . طوری قیافه حق به جانب گرفته و با الهام حرف می زدم که فقط اشک اونو در نیاورده بودم . با این حال یه جور خاصی نگام می کرد . اومد طرف من و بغلم زد .. -عزیزم . چقدر تنت گرمه فدات شم .  صورت و موهای سرمو می بویید .  گونه هامو بوسیده و اونجا ها رو هم بو می کرد و پیراهنمو .. -خودشو به حالت قهر ازم جدا کرد و به طرفی رفت .. منم به دنبالش دویدم . این بار نمی خواستم که حرفاشو ازم قایم کنه . اون چه در در دلشه رو باید به من می گفت . می دونستم چشه . حس ششمش بهش می گقت که من با اون دو تا خواهرش سکس کردم . شاید این خصلت ژنتیکی یعنی هوس نسبت به بابا را در خواهراش هم دیده بود و می دونست که من صاف از دست اون دو تا در نرفتم . واسه همین خیلی گرفته نشون می داد . منم پشت سرش رفتم . از پشت کمرشو گرفته دستامو دور کمرش حلقه زدم . دست و پا می زد و می خواست از دستم در ره . -الهام چته .. -دو تا خواهرام دیگه هیچی برات نذاشتن . تمام تنت بوی عطر تن اون دو نفر رو میده .. تازه دوزاریم افتاد . این زنای زرنگ و حساس که ای کاش همیشه مخشونو به کار مینداختن .. آدم از دستشون باید چیکار کنه . آخه اینم شده بود مچ به گیری ؟/؟-الهام عزیزم من حق دارم دخترامو بغل کنم یا نه . حق بوسیدن اونا رو دارم یا نه ؟/؟ من که نمی تونم متعلق به یک نفر از اونا باشم ؟/؟ چرا داری دیوونه ام می کنی . -بابا تو هیچوقت به من دروغ نمیگی . اصلا به دخترات دروغ نمیگی .. قبلش هم اینو بهت بگم اونا از سکس من با تو خبر دارن دیگه نمی دونن که تو با زن بیوه همسایه هم بودی . یعنی من برم به اونا بگم که تو یک خلاف  دیگه هم داشتی و من به خاطر این که گرد خلاف نگردی حاضر شدم خودمو تسلیم کنم ؟/؟-کارت به جایی رسیده که داری منو تهدید می کنی ؟/؟ باز خوبه که من این جا پنج تا واحد آپارتمان دارم و راستش حداقل یکی از اونا متعلق به خودمه که نمی تونن منو بندازن بیرون . حالا هم با اجازه دارم میرم .. اما بسوزه پدر حسادت که این بار دستمو گرفت و منو به طرف خودش کشوند .-حالا قهر نکن پدر . بیا با هم بخوابیم . -الهام خسته ام . عصبی هستم . شما به جای این که هوای باباتو نو داشته باشین همش دارین سر به سرش می ذارین . سرمو که گذاشته بودم رو شونه هاش تازه چشام افتاد به اون سینه های درشتش . صدای نفس زدنهاش نشون می داد که بازم اشتها داره .  با این که تحریک شده بودم ولی در خودم نمی دیدم که بازم بتونم فعالیتی داشته باشم ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر