ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

پسران طلایی 33

ولم نکن من نمی خوام . نمی خوام که این جوری منو در اختیارت بگیری . من نمی خوام تسلیم شم . -پس می خوای چیکارت کنم دختر . این قدر سیگار نکش -چیه بدت میاد . شما مردا که همه تون عاشق سیگارین . همه تون که از بوی بد عرق تنتون لذت می برین . دلتون می خواد طرفتون خیلی خوب و خوشبو و خوشگل باشه ولی خودتون اصلا به خودتون نرسین .. -ببینم تو هم می خوای جای اون مردای خشن  باشی .اصلا بهت نمیاد . دلم می خواد تو رو گازت بزنم و بخورم -دست از سرم بر دار .. -تو پس واسه چی منو آوردی اینجا آوردی که دست از سرم بر داری .. -ببین دختر من با کسی شوخی ندارم . من حاضرم اون پولی رو که سهم من شده بهت بر گردونم ولی تو رو که می تونی خوشحال باشی خوشحالت ببینم . -اووووووهههههه قهرمان من . شاهزاده رو یا های من .. مرد محبوب من دست از سر من بر دار . من چه جوری بگم که هیچ علاقه ای بهت ندارم و دوستت ندارم .. -مگه منو آوردی اینجا که دوستم داشته باشی و عاشقم باشی ؟/؟ منم دوستت ندارم . منم بهت علاقه ندارم . منم هوس تو رو دارم . تن خوشگل تو رو می خوام .. -بوی بد من باید آزارت بده .. بیا این تن عرقی من مال تو .. حالت باید بهم بخوره .باید چندشت بشه . باید بدت بیاد من لذت ببرم .. -اووووفففففف خیلی بدم میاد چندشم میشه . حالم بهم می خوره -بسه دیگه مسخره بازی بسه . دست از سرم بر دار . من نمی خوام .. ولی سینا زبونشو گذاشته بود رو بدن عرقی مونا کسشو لیس می زد . سینه هاشو میک می زد . دستشو گذاشته بود رو موهای مونا . با موهاش بازی می کرد . -دختر چقدر خوش طعم و خوش طراوتی .. بوی بد لاپا و کس مونا سینا رو خفه کرده بود با این حال اونو تحمل می کرد . اعتماد به نفس خاصی داشت از این که می تونست اونو به ار گاسم برسونه .و طوری سر حالش کنه که روحیه اش عوض شه . مونا حس می کرد که لحظه به لحظه داره به اوج هوس نزدیک میشه . اون نمی خواست که در مقابل سینا این قدر سست نشون بده ولی حس کرد که تمام جسم و تنش سست شده نمی تونست خودشو کنترل کنه . تنها کاری که از دستش بر میومد این بود که به سینا نگاه کنه که چطور سرشو گذاشته لاپاش .. اون   هیچوقت اون جوری که باید از سکس لذت نبرده بود ولی حس می کرد که در اون لحظات می تونه  به اوج لذت برسه .. هر بار که می رفت دستشو بذاره رو سر سینا از این کار منصرف می شد . حس می کرد که خیلی اذیتش کرده .. . داشت به این فکر می کرد که احساسات نو جوونی اون داره زنده میشه . .. احساسی که  دیگه فراموشش کرده بود و هر گز نمی خواست به دورانی بر گرده که جز رنج و عذاب براش ار مغان دیگه ای به همراه نداشته . لباشو گاز می گرفت . دوست نداشت سینا صداشو بشنوه . غرورشو نمی خواست شکسته ببینه . اون نمی خواست کم بیاره . می خواست کاری کنه که بگه حرف حرف منه ولی خودشو کاملا تسلیم شده حس می کرد .. -پسر خیلی رو داری .. -دختر وقتی بدن به این خوشگلی مثل پری دریایی رو آدم می بینه خب معلومه که روش باز میشه . چیکار میشه کرد . اگه دلت می خواد با من به خشونت رفتار کنی این کارو بکن . من حاضرم .. مونا همچین قصدی رو داشت . ولی نمی تونست این کارو انجام بده . -ببینم اگه تو دلت می خواد منو بزن . با من بد رفتار کن .. -مونا مثل این که تو عادت کردی که یکی با تو این کارو انجام بده . دختر تو خودت رو دست کم گرفتی . تو الان می تونی بهترین زندگی رو داشته باشی . -من تباه شدم .. -نه تو تباه نشدی . تو چند سال از زندگیت به هدر رفته . گذشته رو نگاه نکن . بر گذشته خط بطلان بکش . به آینده نگاه کن . آینده پیش روی توست . .. سینا داشت مونا رو نصیحت می کرد . در حالی که خودش داشت به این فکر می کرد که چی شد که  تن به خود فروشی داد . از نظر اون هرزه می تونست هرزه باشه چه زن چه مرد فرقی نمی کرد . دقایقی بود که سینا فقط به مونا نگاه می کرد و کف دستشو گذاشته بود رو کس مونا و باهاش بازی می کرد .. مونا چشاشو می بست و باز می کرد . پسر لباشو رو لبای مونا قرار داد . خیلی آروم اونو بوسید .. دختر حس کرد که کاملا تسلیم شده .. حالا بیش از هر وقت دیگه ای دوست داشت که بره حموم و خودشو تمیز و خوشبو کنه . از این که لجبازی کرده متاثر بود . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر