ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

لز با دوست دخترم 1


من و بهرام و دخترم شعله زندگی راحتی داشتیم .  شعله تنها فرزند من بود . با این که هیجده سالش بود ولی از بس اونو اسیر تربیت خودم کرده بودم و وابسته به خونه و زندگیش شده بود دیگه خیلی خجالتی بار اومده بود و من همینو تر جیح می دادم به این که بخواد جلف بازی در بیاره و با هر کی که از راه می رسه بپلکه . تازه سی و شش سالم تموم شده بود .  فعلا در این دوره زمونه به صاحبان این سن  نمیشه گفت پیر . خلاصه هر کس در هر دوره از زندگی حال و روز خودشو داره . یه تفریحات و سر گرمی هایی داره که اونو به زندگی پای بند می کنه . من و بهرام هر آزمایشی که می دادیم می گفت هیشکدومتون مشکلی ندارین . یه وقتایی می گفتند که مثلا لگنم تنگ و گشاده .. رحم من این شکلی و اون شکلیه .. خلاصه نشد که نشد .. شعله سال آخر تحصیلش بود و به تازگی با دختری به اسم لیدا خیلی جیک شده بود . منم از اون مادرایی که خیلی به این جور دوستی ها حساسم .. البته در عین حساسیت گاهی هم از این که بخوام زیادی به کار دخترم سرک بکشم واسه این که اونو خیلی حساس نکنم مراعات می کردم . من و بهرام تازگیها کمی در مورد مسائل جنسی و این که اون نمی تونست به خوبی ارضام کنه هماهنگی لازمو نداشتیم .  اسیر زود انزالی شده بود و اون حالی رو که باید بهم بده نمی تونست بده . خیلی زود آبش میومد . همین به شدت منو عصبی می کرد . با این حال به خاطر عشقی که نسبت به اون داشتم و حس می کردم که ممکنه  بار دار نشدنم به خاطر مشکل خودم باشه زیاد بهش سخت نمی گرفتم . شاید اونم از بس عجله می کرد که این بار  بار داری صورت می گیره این بار دیگه آخرشه دستپاچه می شد و با این همه ذوق و شوقی هم که داشت همیشه دماغ سوخته می شد .. واسه همین همیشه حس می کردم که یه چیزی گم کرده دارم و یا نیاز به چیزی رو حس می کردم که بتونه سبکم کنه . از نظر جنسی ار ضام کنه . بار ها و بار ها در مورد خیانت های زنان به شوهراشون یه چیزایی خونده بودم ولی مو بر تنم سیخ می شد  اگه گاهی وقتا خودمو جای اون زنا می ذاشتم . در ذات من این چیزا وجود نداشت . نمی دونم چطور بعضی زنا خودشونو قانع می کردند که به تعهد زناشویی خودشون پشت پا زده اونو زیر پا بذارن . خلاصه شعله  محجوب من که با کمتر دختری بر می خورد و لیدا همیشه با هم بودند .. -شعله تو حق نداری بری خونه شون . بذار اون همش بیاد این جا -چشم مامان .. -آخرش به من نگفتی مامان باباش کین . باباش چیکاره هست . مادرش چی .. شعله ! پدرت دبیر دبیرستانه و شغل آزاد هم داره .. مادرت هم که خودت می دونی به خاطر تو و تر بیت تو شغل آرایشگری خودشو گذاشت کنار . هر چند که در آمد خوبی داره -مامان تو می تونی به کارت ادامه بدی . من که مزاحمت نیستم .. -خب شعله جون می بینم که داری طفره میری . نمی خوای به من بگی پدر و مادر لیدا چه کاره ان . -مامانش خونه داره . باباش بنگاه معاملات ملکی داره .. -یعنی بنگاه دروغ پراکنی -مامان این جوری راجع به مردم قضاوت نکن . نمی دونم چرا شعله دوست نداشت در مورد پدر و مادر لیدا صحبتی به میون بیاد .. لیدا دختری بود که خیلی به خودش می رسید . میکاپی که می کرد فراتر از سنش بود . نشون می داد که می خواد جلب توجه کنه .  شاید این برای یه دختر در عصر امروز موردی نداشته باشه ولی من نمی تونستم اینو تحمل کنم . اصولا دختری که فکر و ذهنش به درس خوندنه چرا باید وقت زیادی رو به خاطر این کارا صرف کنه . یکی از روز ها که اونا تازه از مدرسه بر گشته بودند من از آیفون تصویری وبعد  مانیتور و دوربین مدار بسته داشتم فضایی رو که این دو تا دختر حرکت کرده  میومدن بالا بر رسی می کردم . دستاشون تو دستای هم بود و یه لحظه دیدم که لیدا دستشو دور کمر دخترم حلقه زد .. حس کردم حالم داره بد میشه . صمیمیت و رفاقت و دوستی خواهرانه هم یه حد و اندازه ای داره . دست توی دست هم .. دست دور کمر حلقه زدن .. این معناش چی می تونست باشه . یعنی لیدا با این هدف  با شعله ساده دلم دوست شده که با اون لز کنه ؟/؟و یا یه چیزایی در همین مایه ها ؟/؟ داشتم دیوونه می شدم . نمی تونستم ببینم دختر یه دونه من افتاده به دام این مسائل .. اون وقتا که محصل بودم  یکی دو مورد از اینا بین بچه های کلاسمون  وجود داشت . خیلی ازشون متنفر بودم . دلم می خواست برم و بذارم زیر گوش لیدا . ولی می دونستم که شعله خیلی ناراحت میشه . اون خیلی حساس و احساساتی بود . شاید هنوز نمی دونست که لیدا چه هدفی می تونه داشته باشه و چی می خواد . ... ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر