ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

گناه عشق 33

نلی لبخند و آرامش رو در چهره عشقش می دید . همین آرومش می کرد احساس می کرد که داره رو ابرا پرواز می کنه .  حس می کرد که بزرگترین هدیه رو به ناصر داده .. مرد هم همین احساس رو داشت . نگاهشو به دختر عمه اش دو خته بود . به صداقت و ایثارش فکر می کرد . به این که  جواب این کارشو چه جوری بده . -نلی تو چیکار کردی . من نمی دونم چی بگم .. -اشک در چشای زن حلقه زده بود به چهره عشقش نگاه می کرد . -ناصر دلم می خواد ساعتها تو رو در همین حالت ببینم . ببینم که شگفت زده شدی . می دونی چقدر واسه رسیدن به این لحظه حرص خوردم ؟/؟ هم این که خودم دوست داشتم که تو منو به اینجا برسونی هم این که از وقتی به نیما بله رو گفتم و اون قول و قرار رو گذاشتیم می دونستم که یه همچین لحظه ای رو می بینم . چون من یک عاشقم با تمام وجودم . من هنوز تو رو از دست داده نمی دونم . می دونستم که می تونم خوشحالت کنم . ولی بار ها و بار ها تو بهم متلک گفتی خیطم کردی زخم زبونم زدی ..  چقدر به خودم فشار آوردم که دیروز در مجلس عروسی حقیتو بهت بگم ولی این کارو نکردم . چون می ترسیدم اگه بگم بازم یه اما و اگر دیگه بیاری . تو چطور دلت اومد منو تا این حد از خودت برنجونی .. آخه من تمام لحظه های زندگیم برای توست . من بدون تو می میرم . ناصر احساس غرور و پیروزی می کرد . به چشای زیبای نلی نگاه می کرد . به صورتش .  لذت می برد از این که بتونه این عشق و پاکی و صداقت رو در چهره زیبای نلی ببینه . نلی کمی لاغر تر و فانتزی تر از نوشین بود . هر دوی اونا دوستش داشتند . هر دو ی اونا عاشقش بودند .. نلی اونو تا سر حد مرگ دوست داشت . شاید نوشین هم همین احساس رو نسبت به اون داشت .. ولی اون چطور می تونست عاشق دو نفر باشه قلبش برای دو نفر بتپه ..  ناصر حس کرد که در هر لحظه از زندگی یه چیزی برای حسرت خوردن وجود داره . تا لحظاتی پیش حسرت اینو می خورد که چرا اون نتونسته  کسی باشه  که دختری دختر عمه شو می گیره .. حالا داشت به این فکر می کرد که در مقابل این هدیه سنگین چی می تونه بهش بده .. -نلی چرا چشات پر اشک شده . تو که می دونی من چقدر دوستت دارم . -عاشقمی ؟/؟ -چرا که نه ؟/؟ -عاشق نوشین نیستی ؟/؟ -نلی این چه سوالیه که می کنی . اون حالا زنمه . نمی تونم که اونو از خودم دور کنم . تازه تو هم از دواج کردی .. -تو مجبورم کردی .. ناصر ! چرا یه جوری بهم نگاه می کنی ؟/؟ انگار تا حالا هیچوقت این جوری نگام نکرده بودی . حالا فکر می کنم که یه جورایی دوستم داری . راستشو بگو چرا .. به چی فکر می کنی -حالا حتما باید بگم ؟/؟ -هر طور راحتی تو که می دونی دختر عمه ات همیشه خوبی تو رو می خواسته . همیشه دوستت داشته .. بیست سال عشقو با تمام وجودم حسش کردم ولی بر زبونش نیاوردم . فکر می کردم تو هم مث منی . ولی حالا خیلی دلم می خواد بدونم توی فکرت چی می گذره -نلی راستشو بخوای فکر می کنم من شایسته عشق پاک تو نیستم . منم حس می کنم دوستت دارم .. شاید اگه تعهد نمی دادم شاید اگه نوشین در زندگیم پیدا نمی شد شاید اگه شرایط امروز رو قبل از رفتن به دانشگاه می داشتم و نوع رابطه مون فرق می کرد من امروز ناصر بهتری برات می شدم . دارم به این فکر می کنم که من چطور می تونم این هدیه ای رو که تو به من دادی و خواستی خوشحالم کنی در مقابلش یه هدیه ای بدم که جبران شه ..-ناصر کسی که به کسی هدیه ای میده از روی عشق و محبت و علاقه شه . اون که نمی خواد به عوضش هدیه ای بگیره . -تو ازم چی می خوای ؟/؟ این که عاشقت باشم ؟/؟ دوستت داشته باشم .؟/؟. نلی در حالی که سرشو گذاشته بود رو سینه های ناصر و اونم با موهای سرش بازی می کرد گفت فکر کردی عاشق شدن یک قرار داده ؟/؟ اونایی که قرار دادی عاشق میشن آخرش شکسته . میگن یه عاشق چشاش کوره . نمی دونه چیکار داره می کنه . شاید از یک زاویه ای این حرف درست باشه ولی اینو هم باید قبول کرد که یه عاشق با تمام احساس و وجود و نیازش  به طرف محبوبش کشیده میشه . تو اگه دوستم نداشته باشی منو نخوای بازم می خوامت . دلم می خواد که یه روزی بیاد که نگاههای تو نگاههایی عاشقونه باشه .. این نگاه رو الان هم می بینم ولی حس می کنم از اونجاییه که شگفت زده شدی ...-نلی من اگه دوستت نداشتم اگه بهت اهمیت نمی دادم که اینجا کنارت نبودم . حتی وقتی که بار اول توی باغ با هم بودیم می تونستم باهات نباشم . -اینو راست میگی . چون من بودم که حتی در هوس هم بیشتر احساس نیاز می کردم . عشق برام هوسی رو به ار مغان آورد که نمی تونستم جلوشو بگیرم . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر