ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مرز زندایی , سرزمین مامان

از وقتی که بابا مرده بود و خواهرم هم از دواج کرده بود من و مامان شیلا تنها زندگی می کردیم . من تازه رفته بودم دانشگاه.. مامانم زن زیاد خوشگلی نبود . در عوض تیپ من به بابای مرحومم که خیلی خوش تیپ بود رفته و دختری از دخترای فامیل نبود که از دستم امون داشته باشه .. دیگه در سکس خیلی بی پروا شده بودم .  این که در خونه  مزاحمی نداشته باشم منو خیلی بی پروا کرده بود . خوندن داستانهای سکسی و تماشای فیلمهای اون جوری سبب شده بود که وقتی چشام به تن و بدن آبدار مامان شیلا میفتاد به طرز خاصی وسوسه می شدم . اوایلش خودمم سختم بود ولی خوندن این داستانها خیلی پر رو ترم کرده بود . طوری که جلوی خود مامان نگاه می کردم به اندامش و می خواستم که درسته قورتش بدم . اونم یه چیزایی رو حس کرده بود . سعی کرد که قسمتهای سکسی بدنشو پوشش بیشتری بده . سینه های درشت و خوشگلشو همون نصفشو هم نشون نده . تابستون دیگه خودشو نیمه برهنه نکنه .. ولی برجستگی بدنشو نتونست دیگه کاری بکنه یا حواسش نبود که کاری بکنه .. از بس خوش تیپ و خوش هیکل بودم دو سه تا از زنای بزرگ تر فامیل رو هم تور کرده بودم اونایی رو که بیشتر اهل حال بودند ویا این که یه اختلاف سنی با شوهرشون داشتند .. خیلی هم تو نخ این زندایی جونم بودم که چیکار می تونم باهاش بکنم . راستش واسه این که بخوام از یه جایی شروع کنم باید یه بهونه ای پیدا می کرد م . رفتم تزریقات آمپول و وصل کردن سرم رو یاد گرفتم . بیشترش به این خاطر که بتونم با کون این خانوما حال کنم .. اولین بار خواهر همین زندایی سارا رو گاییدم . اون حدود پنجاه سالش بود شوهرشم مرده بود . بیست سال از زندایی بزرگتر بود .. از اونجایی که قبلا یه چشمک هایی بین ما رد و بدل شده بود اونو به وقت آمپول زدن تکمیلش کردم و تر تیبشو دادم . ولی زندایی سارا رو که خیلی هم خوشگل بود و همش با من در مورد دوست دخترام و طرز رفتار و بر خورد با اونا صحبت می کرد نمی دونستم چیکارش کنم . گاهی وقتا  حس می کردم که اون خیلی دلش می خواد که من باهاش باشم ولی روش نمیشه بگه . مامان منم اکثرا از دستش عصبی بود . می گفت اصلا به حرفای برادرش توجهی نداره و در مهمونی ها خیلی فانتزی و سکسی می پوشه و همش می خواد جلب توجه دیگرانو بکنه و با مردای غریبه هم خیلی بر می خوره . راستش من از این که اون این کارا رو بکنه حسودیم می شد ولی ازش دفاع می کردم و می گفتم مامان بعضی ها خصلتشون همینه نمیشه به اونا ایرادی گرفت . میگن کور از خدا چی می خواد دو چشم بینا .. یا این که مار از پونه بدش میاد دم لونه اش سبز میشه . اولیش به من می خورد و دومی به مامان . از این نظر که زندایی و دایی دعواشون میشه و اون قهر می کنه میاد خونه مون .. اوخ پسر این چی درست کرده بود . انگاری  شده بود یه جنده ای که می خواد بره سر قرار . مامان هم قربونش برم از اونجایی که زن مهمون نوازی بود دیگه از خونه ننداختش بیرون . بد جوری اون و دایی شده بودن عین سگ و گربه . مامان خیلی دلش می خواست اون و دایی از هم جدا شن . با این که دو سالی می شد که از دواج کرده بودند و سن این خانوم هم به سی رسیده بودولی هنوز می گفت که بچه نمی خواد و می خواد راحت باشه ... هیچوقت تا به این حد این زن به من چراغ سبز نشون نداده بود . همش از این می گفت که دایی جونم اهل خیانت و زن بازیه ولی تا اونجایی که یادم میومددایی  اهل این بر نامه ها نبود . اون جین استرچی که ساراپوشیده بود و مامانو خیلی عصبی کرده بود منو دیگه از خود بی خود کرده بود . با این که کون ندیده نبودم مجبور شدم برم دستشویی یه جقی بزنم و آروم شم وگرنه پیش مامان رسوایی به بار می آوردم . نگاههای رد و بدل شده بین ما خیلی معنا داشت . یه نگاهی بهم انداخت  وقتی که مامان رفته بود آشپز خونه گفت شهروز جان این بحث با دایی جونت بد چوری منو ریخته بهم هم احساس ضعف و سر گیجه شدید می کنم . -نکنه بار دار شدی زن دایی -شهروز داری حرفای ممنوعه می زنی ها .. دایی ات جلو گیری می کنه .. -جلوگیری یعنی چه ؟/؟ ..خندید و گفت هر وقت موقعش شد خودم بهت میگم . اینو که گفت گفتم زن دایی موقعش نزدیکه نمی تونی حالا به من بگی ؟/؟ -کی جلو این مامانت ؟/؟ من همرام یه آمپول تقویتی آوردم اگه می تونی بهم تزریقش کنی فکر کنم حالم بهتر شه ...................... فقط آمپولوهر وقت مامانت خوابید بزنیش بهتره . واسه خوابیدن مامان ثانیه شماری می کردم . اون که می خوابید دیگه تا صبح بیدار نمی شد . تازه اتاق منم جدا بود و می تونستم خودمو به اتاق سارا جون که یه ده سالی رو ازم بزرگتر بود برسونم . شب از نیمه گذشته بود . شهر در امن و امان بود و داروغه هم خواب بود . من رفتم سراغ زن دایی . تا رسیدم به اتاقش دیدم خودش آمپولو آماده کرده و منم که پنبه و الکلو با خودم آورده بودم ولی یه چیز عجیب دیگه این که شلوارشو تا زانو کشیده بود پایین و درسته کونشو انداخته بود توی دید . همونجا دستمو رو کیرم مالیدم -سارا جون از کی تا حالا این جوری هستی .. -یه چند دقیقه ای میشه گفتم که تو راحت باشی .. اون جای تزریقو خوب تشخبیص بدی ..  در قسمت بالای بدنش فقط یه لباس خواب تنش بود که  حس کردم زیر اون سوتینی هم نداره . کف دو تا دستامو گذاشتم روی کون زن دایی . کیرم شده بود عین باطوم سفت و سخت طوری که زن دایی جون که یه لحظه سرشو به عقب بر گردونده بود به خوبی صحنه رو دیده بود و متوجه جریان شده بود . کف دو تا دستام انگاری روی تنوری داغ قرار گرفته باشن ..خیلی حال می داد . کونشو که به دو طرف باز کردم خیسی کس اونو می دیدم که به با لا تر نفوذ کرده . از اونجایی که تجریه گاییدن خیلی ها رو داشتم می دونستم که با این که اون ازم بزرگتره و یه سدی تابوهایی هم باید بین ما وجود داشته باشه ولی دیگه کار ما از حد و مرز گذشته و من حالا باید از مرز زندایی بگذرم . -زندایی جون یه تقویتی قوی دارم که باید بهت بزنم اگه می خوای اول اونو بزنم بعدا اینو -اووووووففففففف بزن شاید اگه اونو بزنی دیگه نیازی نباشه که اون کوچیک تره رو بزنی .. وقتی که این حرفو زد و بین دو تا آمپول مقایسه کوچیک و بزرگو انجام داد فهمیدم که داره صحبت کیر رو می کنه . هوش از سرم برده وربوده بود . یه لحظه صورت دایی جونو به جای کون زن دایی مجسم کردم . لعنتی مرگ بر وجدان بیدار .. این جوری نمیشه . شلوارمو کشیدم پایین . با انجام این کار دیگه صورت دایی جون دیگه محو شده و حالا فقط کون زن دایی جونو می دیدم . عجب کونی -زندایی جون این طرفو نگاه نکن ممکنه نگات به آمپول بیفته هول کنی فشارت بیاد پایین دیگه تقویتی اثرشو نبخشه .. -ببینم وجب نمی زنی اندازه نمی گیری ؟/؟ -این از اون آمپولاییه که اون وسط تزریق میشه .. وسط در وسط ولی خب در عوض یه جای دیگه ای هم هست که می تونی تزریقش کنی  یه خورده بالاتر از وسط -حالا وسطشو بزن . بالاتر از وسطو بذار سر فرصت . حس می کنم حالم خیلی بده . سرم داره گیج میره . معطلش نکن . انگشتمو گذاشتم روی کس نابش .. چه سوراخ کوچولویی داشت .. جووووووووون چه حالی می داد . طوری دستپاچه و ذوق زده شده بودم که دیگه خودمو بر هنه هم نکردم . فقط پیژامه و شورتو به همون مقداری که کیرمو واسه کسش تنظیم کنه کشیدم پایین . کیر لحظه به لحظه به مقصد نزدیک تر می شد از بس کون و رون تپلی داشت باید لاپاشو باز می کردم تا این کیرمو فرو می کردم توی کسش .. سر کیرم رسیده بود به سر کس سارا .. -آخخخخخخخ شهروز فدات شم . چه آمپولیه خیلی قویه . از همین حالا دارم حس می کنم خیلی داغ شدم . بوی شفا و درمان رو احساس می کنم . دارم بهتر میشم . اینجا  مرز آخرین تابو بود که باید با یه حرکت دیگه از خط پایان می گذشتم .. وااااااییییییی صدای فریاد مادر اومد .. -شهرووووووووووووز .. کجایی .. دست و پام می لرزیدند ولی در جا شورت و شلوارو کشیدم بالا و سرنگی رو که زندایی آماده کرده بود در دستم گرفتم .. اون کنار در وایساده بود . نمی دونستم  اون جا چیکار می کنه . دیگه فرصت نشده بود که یک طرف قاچ کون زندایی رو بپوشونم .. -شما داشتین چیکار می کردین ؟/؟ -حالم خوش نبود داشت بهم آمپول می زد . شیلا خانوم نصفه شبی آدم که این جور فریاد نمی کشه . من حالم خوش نیست .  اون جوری که داداشت باهام بحث کرد و روحیه منو کسل کرد انتظار داشتی حالم خوب باشه ؟/؟ دیگه خالی واسه آدم نمی مونه . کیرم با این که ترسیده بود ولی هنوز نخوابیده بود . مامان رنگش شده بود عین میت .. حالش خیلی بد شده بود . من خیلی عصبی شده بودم . زمین و زمان رو فحش می دادم . خیلی عصبی بودم از این نظر که  اون اومده بود و تمام بر نامه هامو به هم زده بود . این فکر که آیا اون کیر منو دیده که داره میره توی کس یا نه اعصابمو بیشتر به هم ریخته بود .  مامان من حدود چهل سالش بود . ولی چشاش کمی ضعیف شده بود .................. اما کیر به اون درشتی رو دیدن از راه دور فکر نکنم عینک خواسته باشه . مامان یکسره داشت به کون سارا جون نگاه می کرد . خودش اونو کشید بالاتر و منم آمپول تقویتی رو بهش زدم .. بر شانس بد لعنت .. بر شیطون لعنت .. این کجا بود پیداش شد . می خواستم توی دلم اونو فحش بدم که لبامو گاز گرفتم . هر چی باشه مادرمه درست نیست به خاطر یه تیکه گوشت یا همون کس کوچولوی آتشین بخوام این جور اونو ببندم به فحش .. کس مادرم خیلی گنده نشون می داد .. یه بار که از حموم اومده بود بیرون اونو دیده بودم . از لای در اتاقم اونو به خوبی دید می زدم . ولی حالا دیگه به اندازه کافی اعصابم خرد شده بود .  شانس آوردم که مامان و زن دایی با هم گلاویز نشدند .نمی دونستم مامان چه عکس العملی نشون میده . من خودم به اندازه کافی اعصابم خرد بود . داشتم می رفتم طرف اتاقم که با حسرت کس و کون زندایی که می تونستم بعدا در یک فرصت مناسب می تونم بکنمش بخوابم که مامان صدام کرد بیا باهات کار دارم . می دونستم چی می خواد بگه . -پسر تو خجالت نمی کشی . من این جور بچه تر بیت کردم ؟/؟ نباید این حرفا رو بهت بزنم . تو روت خیلی زیاد شده . معلوم نیست به کی رفتی و پدرت با اون عظمت و خوش قیافگی جز من با هیشکی دیگه دوست نبود اصلا اهل خلاف نبود . این قسمت از حرفای مامان منو به فکر فرو برده بود واز ته دل داشتم می خندیدم . چون بابا به من می گفت پسر خودت رو وابسته به یک زن نکن از هر بوته گلی بچین و برو . از دوست دخترای قبل از ازدواجش می گفت و از این که مادرت هیچی نمی دونه حالا این مامان داشت پز بابای مرحوممو می داد . توی ذوقش نزدم چون هم حالش گرفته می شد هم می گفت که تو داری دروغ میگی تازه اگه بابای زن ذلیل منم زنده بود می گفت من کی همچین حرفی زدم .. -شهروز ! تو با زن دایی ات ؟/؟ اینو از همون اول می دونستم حالش خرابه .. -مامان این جوری هام که تو فکر می کنی نیست .. -نذار بیشتر از این چاک دهنم وا شه .. تو حتی اگه پاش بیاد به مادرت هم رحم نمی کنی . اصلا نگاههای تو شیطانیه .. من هر چی که فکر می کنم لقمه حرام نخوردم و به تو لقمه حرام هم ندادم . خیلی کثیفی .. با زن برادرم . دایی چقدر دوستت داره . روی تو حساب می کنه . ناموس اون الان در اختیار ماست ..ما باید برای حفظ و سلامت اون بکوشیم اون مهمان ماست -مادر جون منم برای سلامت اون بود که می خواستم بهش آمپول بزنم -کسی که واقعا اعصابش خرد باشه این طور خودشو نمی ماله و نمیاد این جا .. در همین لحظه مادر که منو بسته بود به رگبار فحش و ناسزا و متلک و اعصابمو به هم ریخته بود و پاهامو به زمین فشار می دادم تا دست از پا خطا نکنم یهو حالش بد شد و اونو کشان کشان بردم طرف تخت -مامان این قدر حرص نخور خودت رو برای یکی که به نظر خودت ارزششو نداره که براش حرص بخوری ناراحت نکن . -شهروز من برای تو و دیوانگی ها و بد چشمی های توست که دارم حرص می خورم . فشارم اومده پایین .. جااااااااان الان یک آمپول زدنو افتادیم . دیگه می تونم یه دید حسابی به کون این مامان جون بندازیم و یک حال درست و حسابی باهاش بکنیم . مادر می خواست بره بیرون تزریق کنه . انگاری دیگه سختش بود که کون لختشو من ببینم . -مادر این وقت شب کجا باز بود بری تزریق کنی . تازه من تو رو سوارت کنم بری در مانگاه شبانه روزی سرت گیج میره فشارت میاد پایین .. بالاخره رضایتشو جلب کردم که خودم آمپولشو بزنم .. شیطون داشت می رفت توی جلدم . خیلی بهم گیر می داد . اعصابمو خرد کرده بود . با این که خیلی دوستش داشتم ولی از این که زیادی به من گیر میده حالم گرفته بود . شلوارشو به همون اندازه استاندارد کشیدم پایین .. دلم می خواست بیشتر پایین می کشیدمش . بازم حواسم رفت به جای دیگه . یک لحظه تصور کردم دارم کون سارا جونو دیدش می زنم . شورت و شلوارشو با هم تا زیر کون کشیدم پایین -داری چیکار می کنی شهروز .. دیگه دیوونه ام کرده بود . تمام خطرات احتمالی رو به جون خریده بودم . دیگه تصمیم گرفته بودم که مامانمو بکنم . هر چه بادا باد . هر چند کس گنده و گشادی داشت ولی کونش خیلی آدمو به هوس می آورد . تازه بعید نبود با این سنی که داره یک دوست پسر یا مرد بگیره یا صیغه شه و از دواج کنه . باید خودم تامینش می کردم ...........................کیرم از شلوار بیرون کشیده شد .. دستمو گذاشتم جلوی دهن مامان و اونو سفت نگه داشتم . دست و پا می زد . خسته اش کرده بودم . دیگه جونی نداشت . فشارشم افت کرده بود و انگاری بازم دچار سر گیجه شده بود . می دونستم وقتی که کیرمو وارد کسش کنم اولش ناراحت میشه ولی کدوم زنی رو تا حالا دیدی که کیر فرو بره توی کسش و لذت نبره . حتی اونی که بهش تجاوز میشه یه نموره ای هم که شده حال می کنه . کیرمو به درز کون مامان چسبوندم . اون دو تا رون و قاچای کونشو به هم چسبونده بود این جوری فایده ای نداشت . کیر وارد کس نمی شد . ولی من ولش نمی کردم . هر دو تامون در یه حالت ثابت قرار گرفته بودیم . کیر من روی شکاف کونش بود ودستم هم رو دهنش که یه وقتی حرفی نزنه که وجدان من تحت تاثیر قرار بگیره . کیرمو روی چاک کونش حرکت می دادم . مراقب بودم که آبم نیاد . چون مامان به نجس و پاکی خیلی اهمیت می داد و اون وقت لحاف وتشک نجس می شد و کلی رخت و ملافه باید می شستیم . بعد از چند دقیقه دیدم مامان سنگین شده . بدنش گرم بود و نفسش هم میومد . انگاری حالش درست نبود وحالا چی شد دیگه بیحال رها شد نمی دونستم . بهترین وقتی بود که می شد اونو گایید . دستمو از جلو دهنش بر نداشتم . چون اون وقت ممکن بود با ضربه اول از خواب بیدار شه . کیرمو محکم به سوراخ کسش فشار دادم . با خودم گفتم مامان مامان حقته که کونتو جرش بدم . باید تو رو از کون بگام . تو حالمو گرفتی . ولی فعلا حوصله شو ندارم خشک خشک بگامت و اون وقت از یک کون جر خورده در خونه ام نگه داری کنم . سر کیرمو به سر کس مامان فشار می دادم . از داخل کمی خیس بود ولی ربطی به هوس اون نداشت چون بیدار نبود . یه حالت انقباض داشت . قبل از این که بیدار می شد یا به هوش میومد باید کیرمو فرو می کردم توی کسش . دو سه سانت اول رفت .. خشک بود و منقبض ولی تا یه حدی کیرمو فرو کردم که دیگه جاش محکم باشه . اون یه تکونی خورد . فهمید که چه خبره ولی نتونست کاری کنه . به نفع من تموم شده بود . حالا باید با این کیر می ساخت . چند بار خواست خودشو به طرف عقب بکشونه ولی کیر من بیشتر بهش می چسبید. غروبی یه بار جق زده بودم ولی حس کردم کمرم سنگین شده هر لحظه ممکنه توی کس شیلا جونم آب بریزم ولی به خودم فشار می آوردم که این کار صورت نگیره . نصف کیر 16 سانتی من توی کس مامان قرار داشت . .. ووووویییییی چی احساس می کردم . انگاری کس شیلا جون لحظه به لحظه شل تر و خیس تر می شد و کیر من نرم نرم داشت رو به جلو حرکت می کرد . باورم نمی شد . جااااااااااان مامان چه دلش می خواست چه نمی خواست به هوس اومده بود . کسش به هوس اومده بود . هور مونهای جنسی اون فعالیت کرده ناحیه کسشو لغزنده کرده تا راحت بتونه کیرمو قبول کنه . خیلی به خودم فشار می آوردم تا آبمو توی کس نریزم . یه لحظه یادم اومد که مامانم چند سال قبل از فوت بابا سر لوله شو بسته .. خاطرم آسوده شد .. این ملافه ها رو هم خودم میندازم توی ماشین لباسشویی . دست که نمی خواد بشوره .. این چه وضعی بود . کاش کاملا بر هنه در کنار هم بودیم ..حالا در شرایطی بودم که می تونستم چند سانتی کیرمو حرکتش بدم . همین کارو هم کردم . دلم می خواست اونو لختش کنم . بدنمو رو تن مامان محکم نگهش داشته بوده  لباسشو در آوردم . سوتینشو هم باز کردم همه اینا رو یه دستی انجام دادم . اون همش می خواست کف دستمو گاز بگیره ولی من با تمام زورم به صورتش فشار می آوردم . -مامان .. مامان جووووون بگو تسلیمی . نگاه کن  کست که تسلیم شده خودت هم تسلیم شو بهم حرفای قشنگ بزن . مامان دوستت دارم . باور کن این جوری با هم صمیمی تر میشیم . این جوری خیلی بیشتر با هم حال می کنیم .. اووووخخخخخخ مامان!  فدات .. اولش کیرمو سه چهار سانت می کشیدم عقب و اونو رو به جلو حرکتش می دادم حالا نصف کیرمو می کشیدم عقب و دوباره روبه جلو اونو به ته کس می فرستادم . دستامو روی کمرش حرکت می دادم . بدن ما مان کاملا داغ شده بود . داغ داغ . . چشاشو بسته بود . می دونستم با تمام وجودش داره لذت می بره . دستمو از جلو دهنش بر داشتم ساکت شده بود . فکر می کردم بیشتر از اینها مقاومت کنه . ولی تسلیم خواسته کسش شده بود . شاید اگه دست خودش بود همچنان با من می جنگید . ولی بیشتر آدما بنده کیر و کس خودشون هستند . درجه تسلیم شدن یا مقاومت اونا هم فرق می کنه ........................ حالا کیرمو تا ته می کردمش توی کس مامان  وقتی که اونو بیرون می کشیدم ترشحات و لکه های سفید هوس کس مادر رو روش می دیدم . چشاشو بسته بود و صورتشو از خجالت گذاشته بود زمین تا من اونو نبینم . دیگه مثل موم تو دستای من بود . دو تایی مونو کاملالختش کردم . سینه های درشتش به تخت چسبیده بود . سرشو بلند نمی کرد . خجالت می کشید . این شرم زیبای اون هوس منو بیشتر می کرد . مامان خوشگل و دوست داشتنی من این جوری خیلی خواستنی تر و هوس انگیز تر نشون می داد . دوستش داشتم . فداش شم خیلی با حال بود . خیلی دلم می خواست هر طوری شده اونو به ار گاسم برسونم  . ولی هوس زیاد سبب شده بود که آب کیرم مثل جوی روان توی کس مامان جونم خالی شه ... اون دیگه اون حساسیتو به خرج نداد . کون درشت و هیکل درشت و سینه های درشت و کس گشاد اون دیگه نمی تونست بر من فر ماندهی کنه . من شده بودم سلطان اون منطقه .. -مامان کیر پسرت رو داری ؟ توی کست خالی کرده ولی بازم تا صبح کی تونه تو رو بکنه .. جااااااااان .. چه هندونه ای ! چه هلویی ! چه لیمویی ! سرمو بر گردوندم . سینه چپ مامانو که در دسترس بود میکش زده و نوکشو بین لبام می گردوندم . شدت گاییدنمو زیادش کردم .. -اوووووووفففففف جاااااان مامان فدای اون کس تنگت بشم .. این دیگه از اون هندونه زیر بغل گذاشتن ها بود . یه لحظه متوجه شدم که مامان بالشو به دهنش نزدیک کرد و به شدت اونو گاز می زد پنجه هاشو هم به به تشک و ملافه فشار می داد .. اونم آب کسشو خالی کرد .. آروم گرفته بود . چشاشو بسته بود .. -مامان دوباره خوابش برده بود . رفتم طرف دستشویی . با موبایلم یه زنگ به زن دایی زدم . با همون زنگ اول موبایلشو بر داشت .. -ببین سارا جون بی سر و صدا میری حموم شیر آبو بازش نمی کنی تا من بیام ..در اتاقتم قفل کن .. از اون طرف بر گشتم پیش مامان که هنوزم  یک کلمه حرف نزده بود . اتاق خواب مامان حموم داشت ولی خب عادت داشت حموم ما مجزا باشه .. مامان من دارم میرم یه  دوش بگیرم بیام . چشاشو باز کرد . با عشق و سرزنش نگام کرد و گفت بالاخره کارت رو کردی .. باشه .. یک زن واقعا در مانده هست .. نمی دونم .. جواب این گناهمو باید خودم بدم . منم دلم می خواست منم نیاز داشتم .. نمی تونم تکون بخورم .. دوست داشتم باهات میومدم حموم جون ندارم ..فقط قول بده سراغ سارا نری .. من نمی خوام با اون آلوده طرف شی بیای طرف من .. متاسفم برای خودم و برای تو که این جور بنده هوسمون نباشیم -حق با شماست مادر از این انسان دوپا هر کاری که بگی بر میاد انجام میده .. کسشو داده بود حالا داشت واسه ما نصیحت می کرد . بازم ریسک عجیبی کرده بودم ولی دیگه زنی رو که یه بار نجس کردی یعنی این که دیگه سلطان اون شدی .. حالا می خوای زن ذلیل باشی می خوای دنیا رو به پاش بریزی در واقع تو با کیرت برش سلطنت کردی .. این بار زندایی حشری من که می خواست همون اول کیر منو ساک بزنه منتظرم بود . کیر طعم کس مادرمو می داد . خودمو شستم کیرمو فرو کردم توی دهنش .. بعد از اون کار نیمه تموم دو ساعت قبلو تمومش کردم کسشو از پشت گاییدم لا پاشو باز کرد . کف حموم طاقباز دراز کشید . گاییدن از روبرو رو شروع کردم . دستمو جلو دهنش داشتم و اون قدر گازم گرفت تا ار گاسم شد . کونشو که گاییدم اونو با ترس و لرز فرستادم که بره .. وقتی که رفتم اتاق .. مامانو دیدم که اون از حموم اتاق بر گشته آرایش ملایمی کرده این بار روی تخت طاقباز شده با لبخند به من نگاه می کرد . حس کردم که دیگه دنیا روی خوششو به من نشون داده . اون با تمام وجودش خودشو در اختیار من قرار داده بود . از جام پا شدم در اتاقو از داخل قفل کردم . چون کار زن دایی سارا مشخص نمی کرد . یهو دم صبح پا می شد میومد سراغ ما .. منم دیگه دوست داشتم کاملا لخت در کنار مادرم می خوابیدم . مامانو حسابی بوسیدم . یادم نمیومد لبای مامان خشنمو که خیلی نرم شده بود بوسیده باشمش . قبل از این که کسشو بگام دهنمو گذاشتم روی کس . دهنمو خیلی بازش کردم تا روی کسش قالب شه .. کس از حموم بر گشته اون خیلی خوش طعم شده بود . حالا دیگه وقت اون بود که تا دلم می خواد به این کس لیس بزنم و چقدر خوشمزه بود . موهای سرمو می کشید .. -خیلی شبیه بابات سکس می کنی . خیلی حال میدی .. -سعی می کنم جای خالی اونو واست پر کنم مامان .. از جام پا شدم . کیرمو به کسش نزدیک کرده با یه فشار اونو فرستادم که تا ته بره .. ما حرکتمونو برای ارضا شدن دوم شروع کرده بودیم ... پایان ... نویسنده ... ایرانی 

2 نظرات:

sia گفت...

هییییی.. چی میشد منم زندایی خوشکل و چشم سبزمو از کوس و کون بکنم.. اگه بشه چی میشه!!!

ایرانی گفت...

دعا می کنم به آرزوت برسی به شرطی که زندایی ات هم بخواد .. شاد باشی سیا جان روزت خوش ...ایرانی

 

ابزار وبمستر