ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

یلدا , روشنی دلها 4

ادامه از بالا ...............-برای چی باهام میای یلدا .. می تونی شب که بر گشتیم بیای پیشم . به شرطی که دختر خوبی باشی و فکرای بد به سرت نیفته -ایرونی من می خوام ببینمت می خوام حست کنم . مگه من چند ساعت زنده هستم ؟ چرا آدما از لحظه های زندگیشون حداکثر استفاده رو نمی کنن ؟ چرا قدر عشقو نمی دونن .؟-یلدا همین دو ساعتی این قدر کسب اطلاعات کردی ؟/؟ یلدا عاشقم شده بود .. بهش اجازه دادم که باهام بیاد مهمونی . فقط من بودم که اونو به این صورت می دیدم . اون خیلی خوشگل تر از قبل شده بود ..خیلی خوشگلی یلدا .. با این که تیره ای . نمی دونم چرا از این که فقط دوست داری با من باشی خوشحالم ....بیا برات یه نوشته ای از نوشته هامو بخونم . . ..........................باز هم یلدایی دیگر و خاطره ای درکنار فردایی دیگر . پاییز می رود تا غمهایش را به زمستان بسپارد . یلدا می رود تا برای ما از روشنی ها بگوید . از دلهای پاکی که گذشته ها را فراموش می کنند و به آینده ها می اندیشند . یلدا یعنی عشق یعنی زندگی .. یعنی فریاد سیاهی تابناک بر سر ستم زمانه وپژمردگیهای قلب پاییز خسته . , پلی بین پاییز و زمستان . یلدا یعنی شور یعنی نشاط روشندلان و سپید اندیشانی که پایان ظلمت را طلوع خورشید حقیقت می دانند ومی دانند که اهورا همیشه بر اهریمن پیروز بوده است . اهریمنی که خود آفریده اهوراست چگونه می تواند با او در افتد . یلدا با قلبی پر از ستاره وخورشید و ماه .. . خورشیدی که عاشقانه دوستش می دارد تا سحرگاهان میوه نور را تقدیم یلدا پرستان نماید . تا به اهریمن یلدا ستیز بفهماند که  دوران حکومتش به سر آمده است . یلدا یعنی نوری در تاریکی . نشستن دلهایی پاک و پر مهر و صفا در کنار یکدیگر . خواندن از عشق و محبت و وفا . یلدا یعنی عشق یعنی شادی .. شادی سوته دلان خسته از اندوه و عزا .. بنوازید ای یلدا پرستان که اینک وقت نواختن است . وقت از شادیها سرودن . وقت آن است که فریاد بر آوریم که دیو سیاه در پایان این شب سیاه  ولی روشن دل خواهد رفت . یلدای مهربان من برگهای پاییز را به دست سپیده دم زمستان خواهد داد تا قبل از رفتن مژده  بهار را بیاورد . یلدای مهربان من , یلداری مهربان مارا هیچکس نتوانسته که خاموش گرداند . یلدای اهورایی فرزند خود را به دست آسمان می سپارد خود می رود تا در پشت خورشید حقیقت در کنار یلدا و یلدا های دیگر قرار گیرد . و باز هم یلداییدیگر خواهد آمد تا به عاشقان طلوع مهربانیها بگوید که عشق و محبت هنوز  هم نفس می کشد . می گویند یلدا بلند است  اما نفسهای او به کوتاهی نفسهای شب تابیست که با غروب یلدا و طلوع خورشید غروب می کند یلدا آغوش خود را برای اهورا صفتان می گشاید و دام خود را برای کوردلان می گستراند . من با یلدا از خاطره هایم می گویم و او از نیاکان خود . او آخرین پیام پاییز سرد را به گوش جهانیان می رساند و خود را فدای خورشید  می سازد . یلدای من به من می گوید که از نیاکانش بگویم از روزگارانی که نبوده است اما من به بلندای تاریخ , یلدا و یلدا ها را می نوازم . بخوان یلدای من !بخوان یلدای ما !بخوان یلدای خوبیها یلدای روشنیها ! بخوان یلدای اهورا .. زمستان هم خواهد رفت . دیو زندانبان سیاه سر را به کوره آتش دماوند سپید همیشه بیدار خواهیم انداخت تا بهار زیبا را در آغوش شکوفه های  ایران زمین جشن بگیریم تا ما جمشیدیان خدا پرست میهن دوست در کنار تخت جمشید فریاد بر آوریم یلداهای به خواب رفته ! آسوده بخوابید زیرا که ما بیداریم . ............  ....-.وقتی بر گشتم بازم بیای به دیدنم . -من می خوام امشب پیش تو باشم در کنار تو .. -یلدا تو رو خدا با من از این شوخی ها نکن . من  که مجرد نیستم .. -ولی می تونی احساس منو درک کنی . من که نمی خوام بریم دفتر خونه عقدشیم . مثل یه سایه در کنارتم . می تونیم با هم به ستاره ها نگاه کنیم . به آسمون خدا . مامان و مامان بزرگم خیلی از ترانه غوغای ستارگان با صدای شکیلا خوششون میومد باید امشب اونو واسم بذاری و بعدش بغلم کنی .. -ببین دختر اذیتم نکن ..-من می دونم تو تا دم صبح بیداری و نویسندگی می کنی و میری با دوستای اینترنتی خودت گرم می گیری  ...کمتر گپ بزن و بیا کنار من .. اون یکی یلدا هم متوجه نمیشه نرفتی پیشش همون زنتو میگم .. . خلاصه نشستیم و این غذاهایی که می خوردیم به زور از گلومون پایین می رفت . شامو خیلی کم خوردم . تازه آبگوشت هم بود .. آبشو اصلا نمی خورم با این که میگن خیلی خاصیت داره ولی ورم میاره .. همش به این فکر می کردم بر گردم خونه چی میشه .. چند تا خرت و پرت خوردم و چند قاچ هندونه و از گیل و پشمکی هم خوردم و تخمه هم شکستم .. یلدا نگران بود .. گاه از جمعیت فاصله می گرفتم می رفتم کنار پنجره .. تا به بیرون نگاه کرده ببینم اون چیکار می کنه .. فوری میومد کنار من .-ببینم من اینجام .. -مگه به جاهای دیگه سرک نمی کشی -چرا ولی من در همه جا هستم اما وقتی که تو رو حس کنم فوری میام پیشت . فقط زیاد پر خوری نکنی .. باید تا صبح با هم گپ بزنیم .. -امان از دست تو . واقعا از تو کنه تر من ندیدم . خیلی سمج تر از  منی هستی که اون روزا زمین و زمانو یکسره کرده بودم که مرغ یک پا داره و من همین دوست دخترمو باید بگیرم زنم کنم . یلدا چشاش پر اشک شده بود .. -چرا این قدر رو من منت می ذاری ... دلم سوخت .. -باشه سعی می کنم زود تر بیام .. راستش قبل از این که بیام اینجا یه سری به خونه پدرم زدم و بهش گفتم که تو هم دعوتی و اونم اهل حافظ و این بر نامه هاست ولی از بس خسته بود و کمی هم بیمار دیگه نشد که بیاد .. حالا اینجا یه بنده خدایی هم دیوان حافظو باز می کرد و برای همه به نوبت فال می گرفت .. در فال من افتاده بود که یه معشوقه ای منتظرمه .. -پدرت رو در میارم اگه  چشات دنبال یه زن دیگه باشه .. هنوز هیچی نشده یلدا واسه ما شر درست کرده بود . -این فال حافظه عیال !. به همه چی می خوره ..ممکنه به هیچی هم نخوره .. داشتم به تته پته می افتادم . اصلا معلوم نبود چی دارم میگم . ادامه دادم : عزیزم این که فال قهوه نیست که مستقیما انگشت بذاره رو چیزای خاص .. الان دوباره فال بگیری یه چیز دیگه میفته ... خلاصه  وقتی بر گشتیم خونه من در جا رفتم سراغ کامپیوتر و سری هم به دوستان اینترنتی ام زدم تا یه یلدایی هم اونجا داشته باشیم . .. از دست این یلدا زیاد نموندم . -بس کن چقدر چاق سلامتی می کنی -ببین یلدا همه جا صحبت توست . چه ولوله ای به پا کردی -من دوست دارم فقط برای تو ولوله به پا کنم . . تو بیشتر از بقیه دوستم داشته باشی . یه دوست داشتنی که با دوست داشتن بقیه فرق داشته باشه .-دلت نمی خواد بقیه عاشقت باشن یلدا ؟/؟ -چرا ولی طوری که توی ایرونی  حسودی کنی .. من فقط تا چند ساعت دیگه زنده ام . چشامو به روی این دنیا می بندم . .. در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن ..من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود . من می خوام عاشق باشم .. من نمی خوام مرگ خودمو ببینم . می خوام برام حرفای قشنگ بزنی . و من در آغوش تو آروم شم . لذت می برم . خوابم می گیره.. مرگ خودمو نمی بینم . تو می بینی که من چه جوری می میرم و دیگه در آغوش تو نیستم . منم با لذت می میرم . مرگی آروم . مرگی همراه با عشق . پس واسه چی میگن که مرگ در آغوش عشق  یعنی زندگی .. صبح که بشه دیگه من در کنارت نیستم . دیگه موهای بلندمو نمی بینی . دیگه لبخندمو نمی بینی .. دیگه بهم نمیگی سیاه سوخته .. شاید دلت واسه این سیاه سوخته تنگ شه .. پس بیا و از زندگیت لذت ببر .. به من لذت بده .. بذار آروم بگیرم  . شاید در این دنیای خاکی خیلی ها باشن مث من .... راستش توی یخچال خونه ام کمی از آثار شب یلدا وجود داشت و منم بد جوری هوس از گیل و پشمک و تخمه کرده بودم .. هندونه رو دیگه وقتش نبود .. به اندازه کافی خورده بودم . -میای باهم یه چیزی بخوریم ؟/؟- می تونم بیام بغلت ؟/؟ -یلدا تو که حالا تمام دنیا رو گرفتی توی بغلت . - اونا رو بغل حساب نکن . حس می کنم تو می تونی حس منو بنویسی . برام از پروانه ای بگی که دور شمع می گرده و جونشو میده .. اون شمع هم بالاخره یه وقتی خاموش میشه . پروانه عشقشو نشون داده .. شمع می بینه سوختن پروانه رو .. ولی من می خوام در آغوش تو بسوزم . حس نکنم که این خورشیده که داره منو می سوزونه . ..... ادامه دارد ...نویسنده ....ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر