ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

هرجایی 86

چند روزی بود که متوجه تغییراتی در روحیه نیلوفر شده بودم . انگاری یک هیجان خاصی داشت . یه چیزی می خواست به من بگه که دو دل بود ولی چیز دیگه ای مانعش می شد . حس کردم که داره عاشق میشه یا  یه چیزی در همین مایه ها .. دلم برای فضولی لک زده بود .. این چند روزه به علت خستگی زیادی که داشت ندیده بودم که  وقتی که از سر کار بر می گرده بره سر وقت دفترش . اون وقتی شروع می کرد به نوشتن دور و برشو شلوغ می کرد . انگاری دوست نداشت که من متوجه شم که اون داره چی می نویسه .  قصد داشتم دو سه بار که نوشت برم سر وقت دفترش ولی همون بار اول تر تیبشو دادم . دلم مثل سیر و سر که می جوشید . دامادم کی می تونه باشه . مثل خودشه ؟/؟ حتما دیگه اون که دیگه در محیط کاری معمولی نیست . تازه در خیلی از بیمارستانهای خصوصی هم کار می کنه .  دختر من معروف شده بود به آچار فرانسه ..  کارای حساسی که کسی ریسکشو قبول نمی کرد می دادن به اون . خودشم می گفت من از هیجان خیلی خوشم میاد -نیلوفر عزیزم تو هم سعی کن مث بقیه باشی . هیجان و این حرفا دیگه چیه . بزنی یک مریضو بکشی و لت و پارش کنی کجای این کار هیجان داره .. -مادر اگه بدونی من با این هیجانات عشق می کنم . -عزیزم  یه جوون خوش تیپ و با اخلاق و مناسب گیر نیاوردی ؟/؟ -توی همین مریضام ؟/؟ -نه  .. -حالا اگه اخلاق داشته باشه و خوش تیپ نباشه نمیشه ؟-چرا عزیزم اخلاق و نجابت در در جه اول اهمیت قرار داره . -جهت اطلاع مادر گرام باید به عرض برسانم که بیشتر بیمارای منو پیر مردا تشکیل میدن . خیلی هم با اخلاقند . پولدار و خوش تیپ هم داخلشون زیاد پیدا میشه . تا ببینیم مادر جونمون چه تصمیمی درمورد دخترش می گیره . -حالا ما رو دست میندازی ؟/؟ -نه مادر آدم دلش باید جوون باشه .. -یعنی تو قصد از دواج نداری ؟/؟ -حالا حالا ها نه .. -چرا ساکت شدی نیلوفر .. -هیچی مامان هیچی .... -من که حرف بدی نزدم . یعنی این قدر از از دواج بدت میاد ؟/؟ -نه مادر بدم نمیاد . آخه من ...من داشتم فکر می کردم اگه پدرم بود و من می خواستم از دواج کنم چه عکس العملی نشون می داد . میگن پدرا عاشق دختراشونن . دختر هم باباشو خیلی دوست داره .. من ازش بدم میاد . چون در حقم پدری نکرده .. ولی اون چیکار می کرد .. مادر منو ببخش با این حرفام ناراحتت می کنم . اصلا دوست ندارم این جوری شه . من هیچ مردی در زندگیم نبوده . نمی دونم .. -عزیزم عشق پدری با عشقی که یه مرد دیگه بخواد شریک زندگیت شه فرق می کنه . -من از هیشکدومش خیری ندیدم . اون یک بار هم که یکی می خواست بیاد خواستگاریم نمی دونستم که چه جوری باید دوستش داشته باشم . مامان من فقط بلدم تو رو دوست داشته باشم و جز تو هم هیشکی لیاقت دوست  داشتن منو نداره . من خاک زیر پاتم .. -عین لوتی ها حرف می زنی .. -چاکرتیم مامان . مخلصتیم ... نیلوفر بازیش گرفته بود ...  این صحبتامون درست ساعتی قبل از این بود که بخواد با خودش خلوت کنه .  و من رو ز بعدش متوجه شدم که پای عشق و عاشقی در میون نیست و اون هنوز به دنبال هویت گمشده خودشه . به دنبال پدری که ازش متنفره . می خواد وقتی که اونو دید سرش داد بکشه . بهش بگه که ازش نفرت داره .. بعد که دق دلی هاشو سرش خالی کرد روشو بر گردونه و ازش دور شه . .. .- وقتی که اونو ببینم اولش سرش داد نمی کشم .. میگن باید احترام پدرو نگه داشت .. ولی اون که واسه خودش جای احترام نذاشته .  مامان گفته اون می دونه که من به دنیا اومدم . گفته که من دو تا داداش دارم که مامانشون فرق می کنه . پس اون روز من اولین و تنها دخترش بودم . همون روزایی که منو به حال خودش گذاشت و رفت . اون منو ول کرد و رفت . به خاطر ترس از زنش . به خاطر این که نگه چرا رفتی با یکی دیگه از دواج کردی ..خیلی خنده داره . حتما داداشام هم می تونن جای بابام باشن . نمی دونم گاهی حس می کنم که زیادی خیال باف شدم . آخه در این درندشت من بابامو از کجا پیدا کنم . نه اون منو دیده و نه من اونو دیدم . شایدم مرده باشه . اگه بگم خدا کنه مرده باشه حرف بدیه . یه پزشک نباید مرگ کسی رو بخواد . و یک دختر هم نباید بخواد که خدا باباشو بکشه .. بیشتر مریضاو بیشتر اونایی که جراحی میشن  پیر مردن . یعنی ممکنه یه روزی بابام  هم یکی از اونا باشه ؟/؟.... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر