ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

انتقام میسترس 37

سرم همچنان رو فرمون ماشین قرار داشت . نه راه پس داشتم و نه راه پیش . نمی دونستم چه عذابی رو بابد تحمل کنم تا بتونم خودمو آروم کنم . اونو کجا برده بودند .  این نقشه از طرف کی بوده .. بر گشتم به ساختمون . تیمور و اون گروه سابقشو دیدم که اومدن طرف من . نمی دونستم که با هام چیکار دارن . ولی می دونستم که می خوان در مورد چی حرف بزنن . سعی کردم بر خودم مسلط شم . تا بتونم پیش اونا نشون بدم که بی خیال هستم -تیمور! بهزاد و تو با هم از دوستان صمیمی بودین . فکر نمی کنی شما یه دشمن مشترکی داشتین که خواسته انتقامشو از شما بگیره ؟/؟ -خانوم رئیس فکر نمی کنید که این یک نقشه ای از طرف خودش بوده و این که اون نفوذیه . می خواد به نوعی به ما خیانت کنه . زیر آب ما رو بزنه -تیمور من این طور فکر نمی کنم . تازه این کار چه سودی می تونست براش داشته باشه . .. همین حرف و حرکت تیمور سبب شد که من تا حدود زیادی به خود اون شک کنم . چون می دونستم که جنس اون خرده شیشه داره در حالی که از خیانت بهزاد می گفت .. اون چه ارزشی می تونست داشته باشه . یعنی اونا می دونن که برای من مهمه ؟/؟ در ازای اون چی می خوان . ؟/؟ جنس ؟/؟ احتمالا همین طور بود . حس کردم که نمی تونم بر خودم مسلط باشم . صحبت با این و اون فایده ای نداشت . عملیات پلیس باید زود تر شروع می شد . جان بهزاد در خطر بود و من نمی دونستم که باید با کدومشون بجنگم . خودمو انداخته بودم در آغوش سمیرا .. دیگه به این اهمیتی نمی دادم که اون در مورد رئیسش چه فکری می کنه . فقط اشک می ریختم . -شیما جون ناراحت نباش حتما یه خبری میشه . -ولی اگه نشه چی . اگه اونو بکشن و جنازه اش رو تحویل بدن چی ؟/؟ شایدم تحویل ندن .. دلم می خواست تنها باشم . اون شب سمیرا رو از خودم دور کردم . نیمه های شب موبایلم زنگ خورد . یکی بود که می خواست صداشو تغییر بده . ظاهرا من می شناختمش و اون با این کارش می خواست رد گم کنه . -خانوم رئیس اگه می خواین عشقتون زنده بمونه هر کاری رو که من میگم گوش می کنین .. به افراد تون هم خبر نمی دین .  بهزاد خان به درد کشته شدن هم نمی خوره اما چون می دونم برای شما مهمه من اونو با یه خورده از اون جنسای شیشه ای عوضش می کنم . این کثافت ارزشش به اینه که با همین چیزا طاقش زد و اگه هم ارزشی داره واسه اینه که شما اونوبالا بالا بردینش . وگرنه خودش که دوزار نمی ارزه . مجبور بودم که به حرفاش گوش کنم . باید می رفتم به جایی . می گفتند بهزاد رو در قبال دریافت جنسا آزادش می کنند . نمی دونم باید به چی فکر می کردم . خلاصه دستام به جایی بند نبود جز این که هر چی اونا می گفتنمد باید می گفتم چشم . رفتم به همون آدرسی که اونا می گفتند . چند تا خونه کنار هم بود . باید تنهای تنها می رفتم . باید با مشتی اراذل و اوباش کلنجار می رفتم که رحمی از انسانیت و جوانمردی سرشون نمی شد . به هیشکی هیچی نگفتم . حتی به پلیس .. برام مهم نبود که چی میشه . هیچ چیز واسم ارزشی نداشت . من باید اونو نجاتش می دادم .   تقریبا هراون چه را که می خواستند فراهم کردم تا بتونم زبونشونو بسته باشم . این جوری خیلی بهتر بود .  نمی دونم چرا اصلا احساس ترس نمی کردم . حس کردم که اگه رفتارم خونسردانه تر و گرم تر باشه و با تر فند های زنانه بخوام با اونا مقابله کنم احتمال موفقیت من خیلی بیشتره تا این که بخوام با اونا بپیچم و محکومشون کنم . می دونستم اخلاق و غرورشونو . می دونستم نقطه ضعف اونا رو . خیلی راحت می تونستم سرشون شیره بمالم . فقط باید صبر می کردم و عجله به خرج نمی دادم . چهره هایی رو دیدم که به غیر از یکی دو نفرشون یکی از یکی زشت تر بودند .. یکی از اونا اومد جلو .. بهم گفت سلام خانوم رئیس . جنسا رو آوردی ؟/؟ -تمام و کمال . ببینم آقا رئیس شمایی . یا رو در حالی که سبیلاشو تاب می داد و بهم می خندید گفت بفرمایید من خودم هستم . از اونجایی که  پس از در آوردن مانتوم لباسی دلبرانه بر تنم بود با دامنه ای کوتاه و مینی , اون انگشتاشو رو صورتم کشید و با موهای سرم بازی کرد . -بهت نمیاد دختر خوشگلی مثل تو بشه رئیس یک باند .. -حالا که شدیم . ولی فکر نمی کردم که یک مرد شجاعی مث تو بیاد و به باند این دختر تجاوز کنه و یکی از یاراش رو بدزده .. عین خر که از خوردن گلابی کیف می کنه اونم کیف کرده بود از این که این حرفو بهش زدم . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر