ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

زن نامرئی 176

اکرم با چه لذت و هیجانی داشت کیر پسرش رو ساک می زد که من نمی تونستم جلوی خودمو بگیرم . کوفتت بشه زن . مثلا می خواستی مادر شوهر من بشی . کور خوندی .. با همه اینها دستمو بردم طرف دهن اکی وکیر کریم رو از دهن مادرش بیرون کشیدم  و بردم سمت دهن خودم . فکر کنم هر چی اون داخل بود رو مادره میک زده بود .  کریم فقط داشت ناله می کرد . اکرم کمی ترس برش داشته کمی هم حسادت می کرد . -پسرم چی شده . -منو ببخش مادر اون داره ساک می زنه دست خودم نیس.... .-حالا همه مرتب میشیم و میریم اون طرف .. من دارم زودتر میرم اون طرف . فقط حواستون باشه من ازتون می خوام  هرچی که توی دلتونه بیان کنین .. هنوز چند چشمه از کارامو نشونتون ندادم . اون جوری که از حرکات این مادر و پسر می دیدم اونا با این که خیلی با هم حال کرده بودند ولی وحشت زده نشون می دادند . وقتی که دسته جمعی نشسته بودیم و حتی نویان هم نیومده بود و به خواهرم هم نگفتن که بیاد به جای این که ما بگیم که فکرامونو می کنیم اونا گفتند که باید به ما اجازه فکر کردن بدین . -ببینم مگه مشکلاتتون حل نشد ؟/؟ -چرا ناصر خان ولی مسائل دیگه ای هست که باید بین طرفین حل شه . در همین موقع کریم هم به حرف اومد و گفت ازدواج مسئله مهمیه .. درسته که خیلی ها اونو یک قمار می دونن ولی در مواردی میشه نتیجه این قمار روقبل از بازی پیش بینی کرد .. ازدواج یک قماره که گاهی می بینی دو تا بازنده هم داره . مامان گلی : یعنی شما می فر مایید که در این بازی ممکنه هر دو نفرتون بازنده شین پس این چند ساعت مذاکره برای چی بود ... انگاری مامان گلی من خیلی ناراحت بود که من از دواج نمی کنم . اون خیلی دوست داشت که من سر و سامون بگیرم . فکر نمی کرد که کار به این جا بکشه .. -مامان ناراحت نباش . مگه من جام توی خونه بابا مامانم تنگه . میگن جنگ اول به از صلح آخر . گاهی وقتا می بینی که واسه یه دختر صد تا خواستگار میاد بعد ازدواج می کنه  . نمیشه رو اینا حساب کرد . خلاصه آقا کریم و اکرم خانوم خانواده خیلی محترمی هستند و من از آشنایی با ایشان خیلی خوشوقت شدم . دلیل نمیشه که ما نتونیم از این به بعد با هم دوستان خوبی باشیم . امید وارم هر دختر دیگه ای که پا به خونه بخت ایشون میذاره بختی خوش همراش باشه و خوشبخت شه .. با اجازه من کمی خسته ام زود تر از خد متتون مرخص شم . می خوام بخوابم .. پدر و مادر شگفت زده شده بودند چون سابقه نداشت تا مهمون از خونه بیرون نرفته من برم پی کارم ولی بر نامه داشتم . می خواستم همراه مادر و پسر برم خونه شون حالشونو اونجا هم بگیرم . طوری که شیطون توی جلدشون نره و هوس بر گشتن و خواستگاری مجدد به سرشون نزنه .. در اتاقمو قفل کردم . واسم مهم نبود که حتی در رو هم بشکنن و جای خالی منو نبینن . بالاخره بر می گشتم . .. مادر و پسر که سوار ماشین شدند منم پشت سرشون نشسته بودم .. -مادر فکر می کنی که نادیا ناراحت شده باشه از این که  ما گفتیم که منصرف شدیم ؟/؟ -نمی دونم این همون چیزی بوده که همزادش می خواسته . اون دو تا خودشون با هم کنار میان . چه اشکالی داره که نادیا ناراحت شده باشه .اون که خودش کاره ای نیست . همه چی زیر سر اونیه که باهاشه . اون بعدا برای ما درد سر می شد . هیچ بعید نبود که هوس مردای غریبه رو بکنه پای اونا رو به خونه مون باز کنه . اون وقت تو غیرتت قبول می کرد که این مردا بیان و به مادرت نظر بد داشته باشن ؟/؟ -چی داری میگی مامان ؟/؟ تو باز شوهر نداری . اگه میومدن با خود نا دیا کاری می کردند آبروی من در خطر بود .. -پسر چی داری میگی یعنی عصمت و عفت مادرت برات مهم نبود ؟/؟ -چرا مامان اول تومهمی . تو برام در اولویت هستی . لبخند رو لبای دو تایی شون نشسته بود . حس کردم هر دو تا شون  یه چیز خیلی خوبی از این بر نامه امشب نصیبشون شده بود و این که به هم رسیده بودند .از این بهتر نمی شد براشون . دیگه این کریم زن می خواست چیکار کنه . باید برای خودش درد سر می آورد . منم خیلی سخت گرفته بودم . دفعه دیگه خیلی راحت تر می تونستم به یکی بگم که کاسه کوزه هاشو جمع کنه و بره . همراه اونا تا خونه ویلایی و شیکشون رفتم . عجب جایی بود . حالا نمی دونستم آیا قرار بود که منم با اونا در این جا زندگی کنم یا نه چون کریم که نمی تونست مادرشو تنها بذره .. از این جای قضیه واسم جالب تر می شد . حالا این مادر و پسر رو می شد خیلی راحت تر به هم وصل کرد . شاید اونا خیلی زود تر از اونی که من فکرشو می کردم به هم جوش می خوردند .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر