ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

هرجایی 83

وقتی به خونه بر گشتم نیلوفر منتظرم بود . نمی دونستم این دخترم به کی رفته . هرچی فکر می کردم از فک و فامیلام کسی رو پیدا می کنم که بگم نیلوی من شبیه اونه کسی رو پیدا نمی کردم . نیلوفر من تک بود . خودش بود و خودش . -مامان کجا بودی .-یکی از دوستان قدیمو دیده بودم و باهاش گپ می زدم . البته مال اون زمانی بود که تو تازه به دنیا اومده بودی و بابات هم تازه رفته بود به امریکا . نمی دونم چرا نیلوفر یه نگاهی به زیر گلوم انداخت و کمی رفت تو هم و ناراحت شد . ولی چیزی نگفت . شروین می خواست بهم پول بده اونم صد تومن و می گفت اینو به عنوان هدیه بپذیرم ولی من ازش قبول نکردم . می خواستم این حسو که یک زن بد کاره ام در خودم بکشم ولی حالا حتما نیلوفر یه چیزی رو در چهره من روی پوست من دیده که حس می کنه من بازم رفتم دنبال هرزگی -نیلوفر چی شده یهو پکر شدی . اگه مشکلی داری به من بگو . -نه مامان من مشکل ندارم . این منم که مشکل دارم . خیلی زود باورم . خیلی زود به همه چی اعتماد می کنم . این حرفش برام خیلی گرون تموم شد . هر چند حق با اون بود .اون که نمی دونست من به دنبال کاسبی نبودم . من چه جوری بهش می گفتم که به دنبال پول در آوردن نبودم . بین من و اون سدی بود به عنوان احترام . این که هنوز بین من و اون یه حیایی وجود داره که زیبایی رابطه ما رو حفظ می کنه . هر چند گاهی اوقات صداقت لازمه تداوم روابطه اما در اینجا نیازی احساس نمیشه که من و نیلوفر بخواهیم   مشکلات گذشته رو دوباره بریزم روی دایره و گذشته های شوم و خسته کننده ای رو به یاد خودمون بیاریم . روز بعد که نیلوفر از خونه رفت بیرون دفتر خاطراتشو ورق زدم . چون شبش حس کردم که داره یه چیزایی رو داخلش می نویسه . ولی اصلا راجع  به این که  دیروز وقتی به خونه بر گشتم چه اتفاقی افتاد چیزی در دفترش ننوشته بود . خودمو در آینه دیدم و متوجه چیزی نشدم . یه بار دیگه هم رفتم روبرو آینه . کمی با نیم رخ کردن صورتم گردنمو یه پهلو کردم . وای خدای من یه لکه کبودی که نشون  دهنده میک زدن این شروین خان بود منو رسوا کرده بود در حالی که این لک صبح اون روز وجود نداشت . سعی کردم خودمو از فکرش بیارم بیرون . دفتر خاطرات مهربون  و زیبا ترین و بهترین دختر دنیا رو ورق زدم . البته خیلی از مادرای دنیا همچین عقیده ای رو راجع به دختراشون دارن . نیلوفر من بازم خدا رو شکر می کرد به خاطر چیزایی که بهش داده بود . به خاطر این که اونو به جایی رسونده بود که همه بهش افتخار می کردند ... ..اینم از نوشته های نیلوفرم : .. نمی دونم چرا وقتی آدمایی راکه حس می کنن کسی بهشون توجهی نداره و بهشون توجه میشه خیلی دوستشون دارم . البته این آدما ممکنه وضع مالی خوبی داشته باشن . ممکنم هست وضع مالیشون خوب نباشه . برای من مهم نیست از چه طبقه ای هستند . محبت دیگه دارا و ندار نمی شناسه . گاهی آدم ممکنه بیشترین ثروتها رو داشته باشه ولی اسیر فقر محبت باشه .  یه زنی رو امروز آوردند تا  روده شو عمل کنم . هرچی می خورد بالا می آورد و خونریزی شدیدی هم داشت . وضع مالی اونم خیلی خوب بود . دو تا دختر و دو تا پسر داشت شوهر هم نداشت . دست به دامن من شده بود که کاری کنم که اون زیر عمل بمیره و بهوش نیاد . راستش اولش فکر کردم داره شوخی می کنه . ولی خیلی جدی می گفت . می گفت بچه بزرگ کردم و همه شونو به جایی رسوندم . پسراش دندانپزشک بودند و دختراش هم مهندسی خونده بودند . تنهاش گذاشته بودند و اونم یه پرستار برای خودش گرفته بود . می گفت درسته که اونا از دواج کردن ولی ماهی یک بار هم بهش سر نمی زنن . وقتی هم که میان یک ساعت نمی شینن و میرن . یادشون رفت وقتی که باباشون می مرد من تنهایی با چه سختی اونا رو بزرگ کردم . درسته باباش  اون قدر برامون گذاشت که اگه صد سال هم می نشستیم و می خوردیم تموم نمی شد و هیچوقت نیاز مالی نداشتیم ولی بچه ها محبت می خواستند . سایه یه پدر بالا سرشون لازم بود .ولی من واسشون هم مادر شدم هم پدر .  به خاطر اونا از دواج نکردم و اونا رو در سخت ترین شرایط بزرگ کردم .وقتی این زن داشت این چیزا رو تعریف می کرد من به یاد مامان خودم افتادم . به این که مادر منم منو بزرگ کرد بدون سایه پدر  .. مادر منم روزی دو وعده و گاهی هم یک وعده غذا می خورد تا سیرم کنه ... سرمو گذاشتم رو سینه اون زن .. دلم واسش سوخت . واسش از خودم گفتم و از بد بختی های بچگی خودم .. اما بهش گفتم من با همه بد بختی هام حالا که فکرشو می کنم خودمو باید که خوشبخت ترین بدونم . مامان من  غذا کم می خورد تا من بیشتر بخورم . می رفت خونه های مردم کار می کرد .. چی بهش می گفتم .. مامان من یک فرشته مهربونه .. وقتی اینو به اون زن گفتم اون داشت اشک می ریخت .. به من گفت فرشته ها در کنار فرشته ها قرار می گیرند . شاید که من خیلی بد باشم یک شیطان که دخترام پسرام ازم فرار می کنن .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر