ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

یلدا , روشنی دلها 5 (قسمت آخر)


-منو فراموشم می کنی ؟/؟ -نه .. هیچوقت ..می دونی فرق ما با شما آدما در چیه ؟/؟ -نه یلدا تو بگو . دوست دارم از زبون خودت بشنوم .. -این که وقتی که ما شبا می میریم می تونیم بازم یکی رو مثل خودمون به دنیا بیاریم . ما یلدا ها فرق می کنیم . یلدای من سال دیگه میاد و پا به دنیای بزرگ میذاره . آدما رو با همه خوبی ها و بدیهاش می بینه .. یلدا خیلی سریع همه چیزو می بینه . با کینه ها با حسرت و حسادتها و کلا با یدیها و خوبی ها آشنا میشه .. یلدا عاشق خوبی هاست .. آدما چقدر دوست دارن جاودانه باشن .. جاودان زندگی کنن از زندگی لذت ببرن . خوشی ها شون تمومی نداشته باشه ولی یلدا می دونه که کی می میره . کی آخر عمرشه . اون می خواد از عشقش لذت ببره . من خیلی سردمه ایرونی بغلم کن . برام بنویس .. به من بگو که دوستم داری . بگو هیچوقت فراموشم نمی کنی .. مثل آدمایی که یه چند روزی اومدند و نفسی کشیدند و رفتند . بگو .. من خیلی زشتم ؟/؟  هنوزم صدای خنده ها از خیلی از خونه ها به گوش می رسه .. هیشکی  از این نمیگه که یلدا فقط برای شبی نبود .. یلدا نخواست که عمرش کوتاه باشه . وقتی که خورشید غروب کرد و من چشامو باز کردم مادر و مادر بزرگمو دیدم . اونا بهم خیر مقدم گفتند . از یه دنیای دیگه .. آخه زایمان ما تیره دلان مثل زایمان آدما نیست .. مادر منو به دنیا آورد ولی خودش در این دنیا نبود .. -یلدا جون این که ... -نترس شبهای زندگی آبستن طبیعت و گردش روزگارند . بوی یلدا رو به خوبی حس می کردم . حس کردم که باید در آغوشش بگیرم . نوازشش کنم . براش حرف بزنم . حس کردم که میشه دوستش داشت . دلم نمی خواست که ناراحتش کنم  . نگاهمو به نگاهش دوختم .. -یلدا ! دوستت دارم .. -عاشقونه ؟/؟ چشات نشون میده که دلت واسم می سوزه .. -آره .  واسه چی دلم نسوزه ؟/؟ واسه دختری که می تونه بیشتر از این ها از عشقش لذت ببره اما دست سر نوشت این اجازه رو بهش نمیده  که لحظه های عشق ورزیدن و لذت بردنش بیشتر از اینا باشه .. من دلم می سوزه ولی عاشقتم یلدا . دوستت دارم با تمام وجودم .. یه نگاهی بهم انداخت و گفت .. خوبی ما اینا که خیلی زود همه چی رو یاد می گیریم . وارد احساسات آدما میشیم . مگه میشه یه آدم عاشق چند نفر شه .. -یلدا تو خیلی چیزا رو می فهمی و می بینی .. اما به راز قلب آدما می خوای چه جوری پی ببری ؟/؟ تو که خدا نیستی . تو می تونی اطلاعات عمومی داشته باشی . اما غیر خودمون این فقط خداست که از اسرار ما با خبره -یعنی تو دوستم داری ؟/؟ عاشقمی ؟/؟ اگه بدونی چقدر راحت می میرم وقتی که این حرفو بهم می زنی . حس می کنم که خوشبخت ترین موجود روی زمینم . من با خودم عشقو می برم . عشق .. من با عشق می میرم . وقتی که خودمو در آغوش تو می بینم . مادرم  از عالمی دیگه حس خودشو بهم گفت وقتی که از این دنیا پاشو گذاشت به دنیایی دیگه . می گفت قشنگ تر از عشق,  احساس دیگه ای در این دنیا وجود نداره . این عشقه که با خودش همه چی میاره . ایثار و گذشت میاره . فداکاری و وفاداری میاره . می گفت عشق همه جوره اش قشنگه .. می گقت میلیونها نفر دوستت دارن ولی یه عشقی هست که می تونه کاری کنه که وقتی که داری چشاتو به روی این دنیا می بندی حسرت به خواب رفتنتو نخوری و اون عشق به کسی هست که به خاطر خودت دوستت داشته باشه و تو جزیی از خاطرات زندگیش شده باشی .. کسی  غیر از خودتو که به تو فکر کنه ..آدما دوستان شادی منند کاش می تونستن شریک غم منم باشن  . برام از عشق بگو ایرونی .. می دونم خیلی قشنگه می خوام حسش کنم .. نمی دونستم چی واسش بگم . از چی بگم . می خواستم براش از لحظه های انتظار بگم . ازشیرینی لحظه های انتظار . اون نمی دونست انتظار چیه .. فرصتی که گویی به اندازه پلک بر هم زدنی بوده به انتها می رسه واون سراسر این زمان را در کنارم بوده . اون تنهام نذاشته بود .. می خواستم واسش از لحظه های شیرینی بگم که به سر میاد و یک عاشق عشقشو می بینه .. -چی می خواستی بگی عزیزم .. بگو .. بگو ایرونی .. عزیز دلم بگو .. نخواستم بهش دروغ بگم . براش از لحظه های شیرین انتظار گفتم . اشک از چشاش جاری شد -بمیرم برات یلدا . کاش اینا رو بهت نمی گفتم ..نه این اشکا فقط اشک درد و جدایی و حسرت نیست .. من خوشحالم که اگه لحظه های انتظاری ندارم که طعم شیرین عشقو بیش از این ها بچشم این انتظارو دارم که از بی وفایی نشونی نبینم . چون اونایی که بهشون خیانت میشه مثل مرده هان حتی اگه زنده باشن .. اونایی که در کنار عشقشون و با حرفا و احساس قشنگ عشقشون می میرند برای همیشه زنده اند .. یلدا رو بغلش کردم . واسش از راز دل آدما گفتم . از عشق گفتم .. گفتم دوستش دارم . -بهم بگو ایرونی تا آخرین نفسم در کنارم می مونی -یلدا من چه طور می تونم مرگ تو رو ببینم .. -تو مرگ منو نمی بینی تو زندگی منو می بینی . اونی که با عشق و در کنار عشق می میره هر گز نمی میره . یلدا در آغوش من به خواب رفته بود . مظلومانه و معصومانه . دلم نمیومد بیدارش کنم تا مرگ خودشو ببینه ولی من چطور می تونستم شاهد مرگش باشم . درد ناک بود ولی می تونستم این آرامشو داشته باشم که اون با عشق و آرامش از این دنیا رفته . سپیده در حال دمیدن بود. یلدای زیبای من هنوز نفس می کشید . عشق من در آغوش من خفته بود . اما کم کم صدای نفسهاش کم و کم تر می شد .. یه لحظه حس کردم که چهره اون کم رنگ و کم رنگ تر شده و برای لحظاتی بعد دیگه اونو ندیدم . یلدای من یلدای ما رفته بود . اون دیگه پیشم نمیومد . یلدا رفته بود . اون با عشق بار سفرشو بسته بود . قبل از این که بخوابه همراه با شکیلا زمزمه می کرد امشب در سر شوری دارم ..امشب در دل نوری دارم . باز امشب در اوج آسمانم .. رازی باشد با ستارگانم .. جالب بود .. یلدا خود شب بود و از امشب می گفت . اوخودشو یک انسان فرض کرده بود . می گفت عشق یعنی زندگی .. عشق یعنی راز جاودانگی زندگی .. قطرات اشک گونه هایم را نوازش می داد . می دانستم که یلدا مرا می بیند می دانستم که هنوز هم دوستم می دارد . دو انگشتم را بر لبانم نهاده بوسه ای به سمت آسمان فرستادم . دوستت دارم یلدا .. دوستت دارم ........آره یلدای من رفته بود و حس کردم که میشه این متنو که قبلا هم منتشرش کرده بودم به یادش بخونم هر چند که دلم پر از درد جدایی بود ولی کسی رو داشتم که بتونه تسکینم بده و بتونم این حسو بیشتر باور کنم  سر نوشت یلدای آسمان این بوده که بیشتر از یک شب نتونه زندگی کنه . ............... بازهم یلدا آمده است وقتی که یلدا رفته است . احساس می کنم که خیلی تنها هستم . تنها تر از همیشه . تنها تر از یلدایی  که بر بالینش گرد آمده اند تا در سپیده دمی تلخ با او وداع گویند . یلدای من رفته است .کاش در کنار او وداع یلدا را می دیدم تا آن زمان که عروس سیاه بخت پاییزی خود را به دامان داماد سرد زمستان می سپارد در آغوشش کشم تا احساس کنم که یلدا هنوز هم با من است .. کاش یلدای من به اشکهای پاییزی من نمی خندید . پنجره تنهایی را می گشایم . به ستاره های سرد می نگرم .. هنوزکودک یلدا را غسل تعمیدش نداده اند هنوز درگوشش اذان نگفته اند چه کوتاهست  عمربلند ترین و چه غم انگیز است وقتی که یلدای ما با شادیها شبش را سر کند و نداند که چه بر سرش خواهد آمد . ویلدا زمانی چشمانش را می بندد که احساس  کند خوشبخت ترین است شاد ترین است . چون که به دلها شادی و آرامش بخشیده .. اما یلدای من رفته است . امشب یلدایپاییزی من حکومت می کند . یلدای پاییزی ما .. یلدایی به شکوه تاریخ به زیبایی لبخند خورشید و به لطافت باران . و من در میان یلدای پاییزی ما یلدای من را فریاد می زنم یلدایی را که دیوانه وار دوستش می داشتم . من امشب تنهای تنها هستم . یلدایمن پیش از پاپان پاییز رفته است تا دیگر یلدای من نباشد ومن در میان سایه های غم به روشنی یلدای سکوت می نگرم . پنجره های روشن شهر را می بینم . صدای خنده های یلدا و خنده یلدا ها را می شنوم  چقدر همه شادند . او رفته است و دیگر به من نمی اندیشد . دیگر هیچکس به من نمی اندیشد . دیگر کسی با خیال من خوش نیست . دیگر کسی برای من اشک نمی ریزد .. او رفته است .. احساس می کردم که یلدای من با سایه های سیاه یلدا باز گردد . می دانم که صدای مرا نمی شنود . ولی درزیر آسمان شب در سایه یلدای خیال فریاد می زنم یلدای من بگو با که می خندی بگو با که شادی بگو که گوهر قلب مرا به کدامین سنگ فروخته ای . بگو  دیگر چه کسی با اشکهایت خواهد گریست و با لبخند هایت خواهد خندید ؟ یلدای من !تو می دانستی و می دانی که من جانم را برای تو خواهم داد اما حالا باید جانم را به خاطر تو بدهم نه برای تو ... هنوز هم نمی دانم که به کدامین گناه تنهایم گذاشته ای .هنوز هم نمی دانم چرا نوازشم را با سیلی پاسخ داده ای ووفایم را با بی وفایی .. تو صدای مرا نمی شنوی و من یلدای ما را فریاد می زنم . یلدایی که خود نمی داند بر سرش چه خواهد آمد . کاش  سوار بر اسب سپیدمرگ مرا با خود به سرزمین نمی دانم ها می رسانید . .یلدای من تو قلب مرا شکسته ای اما من قلب یلدای ما را نخواهم شکست . بگذار یلدای ما بپندارد که  تا ابد زنده است . بگذار که با تمام وجود با خنده های ما بخندد آن چنان که من برای تویلدای خود خندیده ام . اشک تنهایی و اشک در تنهایی امانم نمی دهد .. یلدا از نیمه گذشته است . چراغهای روشن یکی یکی خاموش می شوند گوییا که می خواهند  با سکوت خود  در سکوت یلدا اشک بریزند . دیگر صدای خنده ها را کمتر می شنوم . بخندید آدمیان ! بخندید ای یلدا پرستان ! مگذارید که یلدای ما مرگ را احساس کند .. بگذار که یلدای سربلند و زندگی بخش با آرامش بمیرد . کاش  که من هم با یلدای ما می رفتم . پلکهایم را بر هم می نهم . نمی توانم رفتن یلدای ما را ببینم . نمی توانم مرگش را باور کنم .. می ترسم .. می ترسم چشمانم را بگشایم می دانم که با سپیده ای دیگر به یاد خواهم آورد که یلدای من با من چه کرده است .. ساعتها بعد وقتی که چشانم را گشودم دیگر یلدایی نداشتم . یلدای من یلدای ما هردو رفته بودند . صدای زنگ  در اعصابم را به هم ریخته بود . پاسخش را ندادم .. -باز کن منم یلدای تو .. یلدای تو. دیگر دوستم نداری ؟/؟ باورم نمی شد که او با رفتن یلدای ما به  سوی من باز گشته باشد .. -آمده ام تا باهم به سوی بهار برویم . به سوی زندگی .. به سوی غنچه ها شکوفه ها .. در را برویش گشودم . هرچند در قلبم را از لحظه آشنایی هرگز به رویش نبسته بودم . پنجره های زمستان را بار دیگرگشودم . یلدای خود را در آغوش کشیدم . اشکهای من بر گونه های سرخ یلدا می نشست و او با با اشکهای من می گریست . می گفت که آمده است تا برای همیشه در کنارم بماند و من باورش کردم . نگاه او به من می گفت که او برای همیشه در کنارم خواهد ماند یلدای من با بوی بهار , عشق خود را به آغوش من سپرده بود و من با بوسه ای داغ چشمانم را به آسمان آبی بی ستاره دوخته بودم . ستاره های سرد رفته بودند . بالهای سیاه پرنده ای را در انتهای آسمان می دیدم می رفت تا در آن سوی سرزمین های عشق و لبخند پروازکند یک لحظه رویش را برگرداند .. او یلدای ما بود .من اشک می ریختم و او لبخند می زد . برایش دست تکان دادم . می دانستم که او هم از جدایی ها گریزان است .. ستاره ها رفته بودند ولی در چشمک چشمان یلدای ما خواندم که به من می گوید صدای قلب مرا به گوش یلدا آفرین رسانده تا پس از رفتن او یلدای مرا  باز گرداند . آخر من که  دیشب با یلدای ما نخندیده بودم . یلدای ما دوستت دارم . وقتی که به  آسمانها می روی صدای مرا به گوش خدای آسمانها برسان به گوش خدای مهربان . به خدایی که دوستم می دارد . به خدایی که به خواهش قلب شکسته ام و به خواهشیلدای ما یلدای مرا به من بازگردانیده . خدایی که او را بیشتر از یلداها دوست می دارم ..یلدای ما رفته بود و دیگر صدای مرا نمی شنید . اما من در آغوش یلدای خود در نهایت آرامش و خوشبختی می گریستم و می خندیدم ..........یک توضیح کوتاه بدم که در این متن از دو تا یلدا استفاده  کردم یکی یلدا همون شب یلدا ست که با با استفاده از صنعت تشخیص براش شخصیتی انسانی قائل شدم و یکی دیگه همون یلدای زمینی و نام عشق یا محبوبه کسی هست که داره این ماجرا رو بیان می کنه .. البته انتخاب نام یلدابه خاطر این شخصیت زمینی .. به خاطر تناسب با شب یلدا بوده  و این ماجرا هم تخیلی می باشد ویلدای زمینی در آغاز شب یلدا معشوق خودشو ترک می کنه ..حالا چرا باهاش قهر کرده دیگه داستان به اینش کار نداره .. وقتی که یلدای آسمانی میره و راوی ناراحته یلدای قهر کرده آشتی می کنه و بر می گرده در انتها من شب یلدا را به پرنده ای سیاه رنگ تشبیه کردم که در حال محو شدنه ..آخه همه جا روز شده بود ولی هنوز یک اثری براش قائل بودم .اون در حال وداع و مرگ برای راوی آرزوی موفقیت کرد و گفت که از خدا خواسته یلدای منو به من بر گردونه ...خیلی شاعرانه و عشقولانه وسوزناکانه  شد و دیگه درست نیست بیشتر تفسیر کنم البته راوی به یلدای خودش رسید . .... زیاد خسته تون کردم .. یه خورده در شرح وقایع با زمان بر خوردی منطقی نشد  اون قسمتهایی که ایرونی یعنی من و یلدا با هم بودیمومیگم .  یک حلقه مفقوده و بهتره بگم اضافه در این ماجرا وجود داره . حالا شما فرض کنید که این متن در انتهای صبح نوشته شده ....یا ماجرای من و یلدا مربوط به سالهای گذشته می باشد .می تونستم این متن رو صبح هم منتشرش کنم . البته رفتن من به خونه پدرزن و بر نامه شام و یلدا در اونجا امری واقعیه ولی نوعی آینده نگریه .خواستم این مطالب رو زود تر و به طور پیوسته منتشرش کنم . آخ که چقدر حرص می خورم که  اصرار دارم به تخیلات خودمم هم جنبه طبیعی بدم ولی می بینم یه جای کار می لنگه . یعنی من در واقع از رابطه خودم و یلدا آینده نویسی کردم. ...خداوندا ! آن سوی شبهای تیره و تا ر روشنی ها نهفته ..پایان شب سیه سپید است .خداوندا ! نشان دادی  گاه تیرگیها به معنای تباهی ها نیست گاه زشتیها به معنای زشتیها نیست . دلم را از تیرگیهایی که مرا به سوی تباهی می کشاند پاک گردان . یلدا و یلدا ها و یلدا نشینان می روند .و تو می مانی . تو می مانی .. تو می مانی تا به من بگویی که من هم خواهم ماند اگر بخواهم که با تو بمانم  . دوستت دارم خدا ! تو چقدر مهربانی .....دوستان ! برادران ! خواهران !شب یلدا یادتون نره .. به خدا یلدا سیاه دل نیست . آخر,  ستاره های روشن زندگی در سینه پاک و قلب روشن یلدا جای دارند . دوستتان دارم .. پایان ..نویسنده  : ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر