ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

هر کی به هر کی 196

-حالا آنی تکلیف من چیه  ؟/؟ دلت می خواد که من برم و از تو دور شم ؟/؟ دیگه دوستم نداری . نمی خوای که امشب خاطره های قشنگمونو تجدید کنیم ؟/؟ -چرا داداش خیلی دلم می خواد .. ولی یه چیزی هم دلم می خواد که می دونم که خود خواهیه . یه حس خاص و قشنگی که می دونم برات اهمیتی نداره . میدونم اون جوری که من بهش اهمیت میدم واسه تو ارزشی نداره -به من بگو آنی . اون حس چیه . چرا ازم فاصله می گیری . حرف دلت رو بزن . -اصلا ولش . بهتره لحظه هامونو خرابش نکنیم . بهتره من و تو بریم حالمونو بکنیم . -آنی طوری با من حرف می زنی که انگاری داداش تو یه آدم هرزه باشه و تو هم به زور می خوای خودت رو در اختیارش بذاری . آره عزیزم ؟/؟ اینه اون فکر و فر هنگ تو -نه کی همچین حرفی زده . میشه از یک زاویه هم این جوری به قضیه نگاه کرد ولی نه به این تعبیر . راستشو بخوای من دوست دارم تو فقط مال من باشی . داداش پاک من باشی که جسم و روحش مال خواهرشه . حس می کنم که عاشقت شدم . آخه هیشکی بهم توجهی نداره . ولی تو بودی که بهم توجه داشتی .. هر چند گاهی وقتا فراموشم می کنی .. همه دارن کاری می کنن که من خودمو یه غریبه احساس کنم .. -آنی این جوری نیست . برای ورود به جلسه یا باید بالای هیجده بود یا از دواج کرد . اما برای زنا ازدواج ضروریه . مگر این که بکارتشونو از دست داده باشن . اینجا جزو مقرراته ..مامان اینا مجبور بودن این جور این مسائلو ازت پوشیده نگه داشته باشن . اونا نمی خواستن کاری کنن که تو احساس سر خوردگی کنی و حواست هم بره به جاهای دیگه .. چون نمی شد نیاز های جنسی تو رو رفعش کرد . همه اینا به خاطر علاقه شدیدیه که بهت دارن . -آریا واسه همین کاراو حرفاست که دوستت دارم . می دونم اینا رو واسه دلخوشی من داری میگی ولی همون که اینجایی تا منو خوشحالم کنی واسم یه دنیا ارزش داره . آنی طوری باهام حرف می زد و درددل می کرد که واقعا دلم سوخت . با این که اصلا دلم نمی خواست بدن لخت اونو مرد دیگه ای ببینه و شاید هم حتی به خواستگارش حسادت می کردم با این حال دوست داشتم که اونو خوشحال ببینم اونم اجتماعی شه .. اونم چهار تا مرد و زن دیگه رو ببینه . از این انزوا در بیاد و دچار افسردگی نشه . ولی این که می گفت من فقط مال اون باشم امکان نداشت . وجود من وقف محفل و مجلس شده بود و شاید تا حالا حدود شصت تا زن بودند که من اونا رو گاییده بودم .. با حساب چند تای خارج از مجلس . نمی شد به یکباره از همه اینا دست کشید و مادر بزرگ رو دست تنها گذاشت .. نشستیم و شاممونو خوردیم . -آنی خواهرم داداش فدات شه این دفعه کاری می کنم که دیگه از این کارم یعنی رفتن به محفل  پریشونی  به سراغت نیاد و ازم گله ای نداشته باشی .. -نمی دونم تو می خوای چیکار کنی آریا ولی من می خوام با تو باشم  پیش تو باشم . با تو حال کنم . به تو بگم دوستت دارم . عشق من .. -منم این حرفا رو همیشه و از ته دلم بهت میگم خواهر گلم . یه روزی تو هم از دواج می کنی مرد خودت رو پیدا می کنی . این که نمیشه داداشت باهات از دواج کنه .. فقط عزیزم حواست باشه مامان یا مادر یزرگ نفهمن که تو قرص ضد بار داری مصرف می کنی -عزیز جون که اصلا توی باغ نیست . -خلاصه گفته باشم .. راستش قصد داشتم کاری کنم که در سفر ما به آبگرم و گشت و گذار اتوبوسی , اونم همراه ما باشه .. چه شود ! آنی خوشگله من .. ولی خیلی کار می برد اگه می خواستم اونو وارد محفل خودمون بکنم .. باید انواع و اقسام دروغ ها رو تحویل می دادیم و اونم انواع و اقسام سر کوفت ها رو می شنید ولی من می تونستم جورش کنم .. گاهی هم مو بر تنم راست می شد از این که بخوام آنی رو در همچین جا هایی ببینم . می خواستم اون مال من باشه . فقط مال من . حس کردم که خیلی خود خواهم . چون وقتی که می خواستم اون فقط مال من باشه در عوض راضی نبودم که از بقیه دل بکنم ولی آنی به خاطر من حاضر بود هیچ مرد دیگه ای رو نخواد .. ولی هیچ خواهری که نمی تونه تا آخر عمرش تن بر هنه خودشو به آغوش برادر لختش بسپره . لبامو گذاشتم رو لبای آنی خوشگلم . می دونست که من از لباس خواب نازک بدن نما خوشم میاد .. آروم آروم دستمو رسوندم به صورتش . لبمو گذاشتم رو لبش .. چقدر خوشبو و هوس انگیز شده بود . اونم دستشو گذاشته بود رو شورتم و بر جستگی کیر کلفتمو لمس می کرد .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر