ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

اتوبوس هوس 38

می خواستیم بریم به نوشهر . یک شهر زیبا و ساحلی و تمیز که تا به حال چند باری رو به اونجا رفته بودم و در میان شهر های ساحلی شمال بعد از بابلسر بیشتر از نوشهر خوشم میومد .. پرده ها رو کشیده بودیم .   معین به من گفت که من بشم مجری و سخنران اون جمع و بر نامه ها رو اعلام کنم ولی من ازش خواستم که خودش این کارو انجام بده چون هر چی باشه اون معاون آموزشی بوده و می دونه چه جوری مسئله رو حل و فصلش کنه . معین رفت اون جلو و گفت .. ضمن عرض خیر مقدم به کلیه حضار . .به عرض می رساند هدف از این سفر نزدیکی و صمیمیت هر چه بیشتر ما دوستانه .. این که دلهای ما به هم نزدیک تر شه و بیش از گذشته متوجه شیم که خواستها و نیاز های مشترکی داریم . تو خواهر ..تو برادر هر آن چه که من می پسندم تو هم می پسندی پس در کنار هم زندگی شیرین تر می شود . می توان تابو ها را آرام آرام شکست و تحولی ایجاد نمود به معنای آزادی و دموکراسی واقعی در جامعه .... یه سری از این سخنرانی ها کرد و چرت و پرت ها گفت و بعدشم گفت الان برای شما یک فیلم پر تنش میذارم که شاید صحنه های خاصی هم درش باشه ولی ما می خواهیم با این قید و بند های اجتماعی مبارزه کنیم . باید از جایی از هم گسستن این رشته های دست و پا گیر را آغاز کرد . قید و بند هایی که فاصله ایجاد می کنه ..حاضرین همه کف می زدند و سوت می کشیدند . فریده و رستم کمی گیج و منگ به نظر می رسیدند ولی می دونستم اون فیلم نیمه اگه به نمایش گذاشته شه دیگه یواش یواش عادت می کنند . معین که می گفت از همون اول فیلم سوپر و سکسی کامل بذاریم که من با این کارش مخالف بودم و گفتم داداش برای ورزش اولش باید نرمش کرد . اینجا اتوبوسه جنده خونه که نیست .. با این عبارت دو تایی مون اشک چشامون در اومده بود از بس خندیدیم . یه نیمساعتی رو به راه افتادیم .. به معین گفته بودم فیلمه رو اولش نذاریم . بعد از یک ساعت بذاریم که رستم و فریده بیشتر آب بندی شده باشن .. آب بندی کردن فریده که  با معین بود و رستم رو هم که باید شیلا ردیف می کرد . من بیشتر نگران رستم بودم که یه وقتی نکنه کاسه کوزه ها رو به هم بزنه . داشتم به این فکر می کردم که کاش  اصلا اونو نمی آوردیم ولی اینم نمی شد . اگرم جریانو نمی فهمید می تونست این تردید درش وجود داشته باشه که چرا مادرش تنها به این سفر رفته . من و رویا دست در دست هم به جاده نگاه می کردیم . مسیرمونو جاده هراز انتخاب کرده بودیم . از جاده چالوس  هم می تونستیم بریم ولی بچه ها و خود منم این طور هوس کرده بودیم که از این مسیر بیاییم . و برگشتنی رو می شد از اون طرف اومد . رویا دستشو داده بود به دستم و همین لمس دستش باعث شد که کیرم شق شه . به همین راحتی .  دلم می خواست ببینم اون دو نفر جلوی ما چیکار می کنند . معین و فریده زن اکبر رو میگم که ظاهرا فریده داشت عادت می کرد به این که یک مرد غریبه کنارش نشسته باشه . هر چند طوری به نظر میومد که اونا قبلا یک سلام و علیکی رو با هم داشتند . ولی در همین اندازه ای که او به نوعی با کار شوهرش در ار تباط بوده .. بعضی از حرفاشونو نمی شنیدم . فریده خیلی آروم تر صحبت می کرد . شاید سختش بود از این که کنار یک غریبه نشسته . و شاید هم ملاحظه شوهرشو می کرد . اکبر که  پشت رل نشسته بود مدام در حال چایی خوردن بود . تازه یادش اومد که باید حداقل به پشت سری هاش تعارف کنه .. -فریده جون .. معین خان  اگه چایی میل دارین بفر مایید در خد مت شما هستیم . فقط  آقا معاون حواستون باشه این عیال ما سرتونو نبره . از بس حرف می زنه .. فریده به پزش بر خورده بود ..-اکبر آقا چرا آبروی منو می بری . اگه من حرف می زنم چهار تا کلام درست و حسابی میگم . دیگه همش نمی شینم چایی نمی خورم و سیگار که نمی کشم .. معین کف دستشو خیلی آروم گذاشت پشت دست فریده و گفت آبجی شما خودتونو ناراحت نکنین . مردا جماعت بیشترا همین جوری هستن . فریده یه لحظه دستشو حرکت داد ولی حس کردم دیگه روش نمیشه که خودشو کنار بکشه .. رویا : ایمان چت شده ! تو که همش حواست به اینه که معین و فریده چیکار می کنن . ما اومدیم اینجا خوش بگذرونیم نه این که بخواهیم در کارای دیگران سرک بکشیم .. -من واسم تنوع داره .می خوام ببینم کارشون به کجا می کشه . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر