ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ماجراهای مامان زبل 76

خلاصه من اون شب تختمو طوری ردیف کردم که بتونم از یک زاویه مناسب همه چی رو تحت نظر داشته باشم لذت می بردم از این که ببینم دوست قدیمی و مومن من چه جوری می تونه از سکسش لذت ببره . برام جالب بود که ببینم این خانوم با دین و ایمان چه جوری وقتی که نوبت حال کردن و لذت بردن خودش میشه دیگه دین و ایمان رو یه جورایی حلش می کنه . بچه پرروهای بسیجی رو که دیده بودم حالا نوبت این خانوم خانوما بود . در هر حال از نظر اون منیره خواب بود و ایمان هم در حموم .. نمی دونست که دو تایی شون هستند حموم . از بس چاخانهای متفرقه براش ساخته بودم خودم هم قاطی کرده بودم . حتی به نظرم میاد یک بار هم بهش گفته باشم که من ممکنه برم پیش منیره بخوابم به عنوان درددل و بگم که شریف اومده اتاق من تنها باشه .. که در جواب به من گفت که پس کی می خواد مراقب این باشه که  ایمان از حموم که در اومد ضربتی به من خبر بده . دیدم بد حرفی نمی زنه و اما اصل مطلب .. این که می دونستم ماه منیر با فتنه گریهای خودش همچین می کنه که ایما ن نتونه از جاش تکون بخوره .. حتی ازم پرسید که  یه نوشیدنی بهش بخورونه که داخلش خواب آور بریزه که ازش خواستم تا دو ساعت این کارو نکنه . چون فکر نکنم کار مادر ایمان خان و مهندس شریف بیشتر از دو ساعت طول بکشه . احتیاط واجب اینه که اونا بیشتر از این مدت طولش ندن . من فکر کنم  این شریف به جای این کیری که قرار بود بفرسته توی کس احترام یک سفینه می خواست بفرسته فضا کارش راحت تر بود . شریف و احترام روبروی هم قرار گرفته بودند .. احترام رفت یه کتاب دعا و از این جور نوشته ها آورد که بخونه .. من از اون دور شاهد بودم . چراغ خواب و نور کم فضای شاعرانه ای به اونجا بخشیده بود . دلم می خواست که منم می رفتم وسط اون دو تا قرار می گرفتم ولی دیگه نمی شد . هر کدوم از زنا یه مرد در اختیار داشتند و اینجا سرمن بی کلاه مونده بود . عیبی نداشت فردا می تونستم با یکی از این آقایون حال کنم . اگه حالی براشون باقی مونده باشه . -احترام جون فکر نمی کنی الان باید دعا خوندن رو خلاصه اش کرد . این جزو مستحباته . اگه الان یک مشکلی پیش بیاد چی میشه .. -ما که حرام نمی کنیم . حق با شماست . ای کاش ما ایمانمان طوری بود که رضای خدا را ارجح بر رضای خلق خدا می دانستیم . شریف کمی بلند تر حرف می زد تا من بشنوم . سفارشش کرده بودم که می خوام حال کنم ولی احترام کمی آروم تر حرف می زد . شریف کتاب دعای احترامو از دستش گرفت و اونو گذاشت یه گوشه ای .. تازه احترام قصد داشت چادر نماز گل گلی خودشو سر کنه دو رکعت شکرونه بخونه ..باخودم گفتم  ای بابا تو که دنبال کیر می گشتی چرا این قدر قصه امیر ارسلان نامدار می گفتی ؟/؟ شریف که حوصله اش سر اومده بود تمام بند و بساطها و لباسها شو از تنش در آورد .. قیافه ها به خوبی مشخص نبود .. ولی می دونستم که احترام هنوز باورش نشده و هضم نکرده که باید بره زیر کیر شریف .. یکی دو قدم خودشو عقب کشید .. -خانوم من وقت ندارم . من شما رو لخت کنم یا شما خودت لخت میشی ؟/؟ به زور جلوخنده امو گرفته بودم . شریف طوری حرف می زد که انگاری کیسه کش حموم باشه و می خواد تن و بدن احترامو لیف و کیسه بکشه . سرمو بر گردوندم . برای لحظاتی از اون فضا دور شدم . صدای شر شر آبو از پشت در حموم می شنیدم . ناله های ماه منیر و ایمان به گوش می رسید .. -ایمان من نمی ذارم تا صبح از این جا تکون بخوری -ولی مامانم چی اون نگران میشه . اون میگه . دلواپس من میشه .. -نگران نباش . من یه جوری اشرف جونو می فرستم پیشش .. -تو اگه اشی رو بفرستی درست ولی اون با من کار داره .. -ایمان جان مثل این که یادت رفته مامانت از اون خوشخواب هاست . تازه من به این اشی جون  هم سپردم که یه جوری هوای ما رو داشته باشه .. عجب معرکه ای شده بود . مادرو پسر داشتند خلاف می کردند و  از کار هم خبر نداشتند . ایمان واقعی داشتن به همین میگن دیگه .  دوباره رفتم سراغ نو عروس دو ماد . واویلا بود . این شریف هم احترام رو برده بود جایی که بیش از همه نور چراغ خواب قرمر اونجا رو روشن می کرد . . -آقا شریف .. شریف جون یواشتر بذار من می ترسم .. خیلی تنگه ..  من خودم توی حموم  کسشو دیده بودم و واسش تیغ انداخته بودم . از اون کس های بشقابی اصل بود .. من نمی دونم کس بشقابی دهها سال کار کرده هم میشه اون زیر تنگ و غنچه ای باشه یا نه .؟/؟شریف هم کیرشو گرفت جلوی صورت احترام و گفت اینو می بینی هر چیر تنگو موقتا گشادش می کنه . وحشت نکن .. .. ناز و ادای احترام که عین دخترای چهار ده ساله داشت عشوه می کرد خودش یه دنیایی بود . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر