ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

گناه عشق 38

نلی سرشو گذاشته بود رو سینه های لخت ناصر . انگاری دوست نداشت که باهاش خداحافظی کنه . نمی خواست باورکنه که باید بره سر اون خونه و زندگی که هیچ علاقه ای بهش نداره .. در کنار مردی که دوستش نداره . با این که در حقش جوانمردی کرده . ولی نلی اینو فهمیده بود که عشق و دوست داشتن بیشتر وقتا به این چیزا نیست . شاید یکی یکی رو با همه بد بودنهاش دوست داشته باشه ..ونتونه عاشق یه فرشته باشه . -ناصر من عذاب می کشم من نمی تونم برم خونه اون .. -نلی تازه هنوز یه نصف روز نشده . به همین زودی خسته شدی ؟/؟ آخه چرا . ما که این حرفا رو با هم نداریم . می تونی باز یه روز دیگه بیای -ناصر تو خیلی بی احساسی . در کم نمی کنی . تو دوستم نداری ؟/؟ فقط همین که اومدم پیشت و خاطرت تخت شد که تونستی پاد شاهی خودتو بر من ثابت کنی تموم شد و رفت ؟/؟ -نلی خواهش می کنم . -کی منتظرت باشم .. فر دا بیام ؟/؟ یه چند روزی رو سعی کن بیشتر باهام باشی . یه حس بدی دارم . نمی تونم خودمو با این زندگی عادت بدم . نمی تونم .  نمی تونمم حس کنم که شوهر دارم . ولی تو نوشینو دوست داری . می دونم . تو می تونی دو تا زنو با هم داشته باشی . دلت یه جوریه . من نمی دونم قلب شما مردا چه جوره . چه طور می تونین دو مدل احساس نشون بدین . پیش دو نفر ...-نلی گفتم بس کن .. ناصر حس می کرد نلی با این حرفاش داره روی اعصاب و وجدانش راه میره . بیشتر به یادش میومد که در حق زنش چیکار کرده . بیشتر به یادش میومد که خیانت کرده . باورش نمی شد که بعد از از دواج هم  بتونه به این کاراش ادامه بده ولی نلی حسابش با بقیه فرق می کرد . -سرم داد می کشی ؟/؟ سر اونی که خودشو خالصانه در اختیارت گذاشته داد می کشی ؟/؟ مگه من چه حرف بدی بهت زدم . باشه اگه نخواستی مجبور نیستی باهام باشی . فقط یادت باشه این تو بودی که منو به دامی انداختی که تا آخر عمرمم نمی خواستم درش بیفتم . نلی لباساشو پوشید و ناصر فقط نگاش می کرد . نمی خواست اونو به این قهر کردنا و نازکشیدنها عادت بده . ولی می دونست که اگه همین جورم   دل چرکین و ناراحت بذاره بره دلش می مونه . -نلی دلخوری ؟/؟ جوابمو نمیدی ؟/؟ به سمتش رفت . نلی می خواست خودشو کنار بکشه . حس کرد که اراده ای نداره . خودشو در آغوشش انداخت . حتی سعی کرد بر خودش مسلط شه تا دیگه اشکی نریزه . ناصر با بوسه ای گرم و طولانی نلی رو آرومش کرد .  زن دیگه به این فکر نمی کرد که فردا بیاد و خاطره امروزو تجدیدش کنه . ولی ناصر وقتی بهش گفت که می تونی برای فردا بیای انگاری که دنیا رو به نلی داده باشن .. -ببینم ناصر این خواسته خودته ؟/؟ -نه فقط خواسته من نیست . خواسته تو هم هست .-یعنی خودت هم دوست داری بیای ؟/؟ -نلی یه چیزی رو بهت بگم این که این قدر خودت رو عذاب نده . همش در فکر اینی که بخوای بفهمی من چقدر دوستت دارم . الان همین چیزی که بهت گفتم فردا هم دلم می خواد پیش من باشی رو می تونی از دو زاویه بر رسی کنی . یکی این که من دلم می خواد و هوس تو رو دارم و دوست دارم که پیشم باشی .. یکی دیگه این که من خسته ام با این وجود به خاطر این که به تو اهمیت میدم نمی خوام ناراحتت کنم و ازت می خوام که بیای . حالا برای چی دوست ندارم ناراحت شی ؟/؟ فقط به خاطر دلسوزی ؟ آخه که چی ؟ خیلی راحت می تونی متوجه شی که این به خاطر عشق و علاقه ایه که من به تو دارم .. -ناصر عشق من ..تو فلسفه و منطق خوندی ؟/؟ چقدر قشنگ و با احساس حرف می زنی . عاشقتم . الان اگه تو اجازه بدی میون کل عالم خودمو میندازم توی بغلت . میذارم دنیا ببینه و بفهمه که چقدر دوستت دارم -فدات شم . حالا با هم میریم بیرون که یه وقتی فکر نکنی که من دارم تو رو بیرون می کنم . دوستت دارم عشق من .. بوی تو یعنی بوی خوش زندگی . بوی عشق . بوی هستی . بوی مستی .. -ناصر چته همش حرفای قشنگ تحویلم میدی -واسه این که یه دختر قشنگ قشنگترین کارا رو واسم انجام داده . -ناصر وقتی پیشتم و یا هر وقت دیگه ای ..می خوام برای همیشه این حسو داشته باشم که متعلق یه توام . آره میگن آدما آزادن هر کسی اختیار خودشو داره ولی من می خوام که همیشه اسیر تو باشم . -نلی خیلی خوشگلی و امروز یه زیبایی دیگه ای داری . من حسودیم میشه . راستش دلم می خواد فقط مال من باشی . -من مال توام . باور کن فقط تویی که به من لذت میدی . امید میدی . به من  این حسو میدی که به زندگی ادامه بدم و فردا رو قشنگ تر از امروز ببینم ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر