ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

پسران طلایی 30

-مونا خانوم با اجازه یه نکته ای هست که باید با سینا در میون بذارم -خواهش می کنم بفر مایید .. شیرین منو به اتاقی برد و گفت عزیزم باید باهاش بسازی اون خیلی سختی کشیده .. شایدم چند حرکت عجیب و غریب هم از اون ببینی ولی مردا خیلی در حقش نامردی کردند . -ببینم این مثل اون قبلیه شوهر داره ؟/؟ -نمی دونم .. فکر نکنم . نتونستم در این مورد زیاد بفهمم . نمیشه از مشتریا هم انتظار داشت که واسه یه روز حال کردن کل اسرار خانوادگی خودشونو بریزن رو دایره -سالم هست ؟/؟ -اونش مشکلی نداره ..ولی سینا فدای اون شکل ماهت شه شیرین بر خودت مسلط باش . -کاری به این کارا ندارم . فعلا که اون کار فر ماست . حالا یه روز می بینی کار فر ما مهربون تره یه روز خشن تر باید با هر دو دسته ساخت . چاره چیه . -قربونت سینا جون . جبران می کنم . این بار سینا سوار ماشین مونا شد . تقریبا سی ساله به نظر می رسید . غمی پنهان همراه با خشم در چهره اش موج می زد . سکوت کشنده ای بین اونا حکمفر ما بود . برای سینا زیاد فرقی نمی کرد . اون باید یک شب مهمون این زن می بود . دم و دستگاه و وضع زندگی این زن مثل زندگی ملیسا نبود ولی یه خونه ویلایی بزرگ داشت که می گفت از باباش بهش رسیده .. دیگه بیشتر از این توضیح نداد و سینا هم چیزی نپرسید . پسر از ماجرای ملیسا آموخته بود که نباید به خود سکس اونم در ابتدای کار زیاد فکر کنه . باید به این فکر کنه که اومده اینجا عملگی کنه .. بیل بزنه .. زمین شخم بزنه .. رفت  روی تخت اتاق حواب دراز کشید . مونا گوشه ای روی صندلی نشسته بود . سیگاری رو به لب گذاشت دودشو حلقه می کرد و خیلی آروم به فضا می فرستاد . خوشش میومد از این که از این دود حلقه ها درست کنه اونو به طرف سقف بفرسته . لذت می برد . هر سیگارشو با سیگار بعدی روشن می کرد . سینا احساس خفگی می کرد .. -چیه پسر از بوی دود بدت میاد ؟/؟ این قدر سوسول بازی در نیار . شما مردا که باید زیاد اهل دود و دم باشین . بهت نمیاد این قدر ناز نازو باشی .. داری واسه ما فیلم میای و کلاس میای ؟/؟ می خوای برات کف بزنم و هورا بکشم که از دود بدت میاد آقای با کلاس ؟/؟ -مونا خانوم این روزا این زنا و دخترا هستند که با قلیون کشیدن و گاهی هم سیگار می خوان کلاس بیان و بگن ما مرد شدیم .. . چشای مونا داشت از حدقه در میومد . -ای تف به هرچی نامرده . -دوست داشتی مرد باشی ؟/؟ -از این نامردایی که عین مور و ملخ ریختن به جون دخترای مردم نه .. ما آدما اگه جون به جونمون کنن همون پستی که بودیم هستیم . سینا هر چه سعی می کرد ساکت بمونه نمی تونست .. -خودت خوبی ؟/؟ فکر می کنی تو پست نیستی ؟/؟ اگه احساس خوبی نسبت به خودت داری پس چرا سعی می کنی خودت رو بد نشون بدی ؟/؟ -تو از کجا اینو حس می کنی -آخه بهت نمیاد بد باشی . -اتفاقاخیلی هم بهم میاد . نمی دونم شایدم حق با تو باشه . می خوام بدونم بد بودن چه لذتی داره . چقدر به آدم حال میده . حال آدمو جا میاره . زندگی آدمو روشن می کنه . سراسر عشق و حال و خوشی .. مونا سیگاری رو که دستش بود خاموش کرد و به طرف سینا رفت .. -می بینم که شازده پسر رفته رو تخت دراز کشیده منتظر معشوقه شه .. ببینم هوس جنده رو کردی .. ؟/؟ حالا ما می خوایم یه بارم که شده واسه خودمون پادشاهی کنیم . وقتی که یه مرد با بوی گند عرق و سیگارش میاد رو تنت و به زور می خواد لختت کنه و این کارو می کنه تو چه احساسی داری . وقتی از خونه ات فرار می کنی و جایی رو نداری که بری ..بوی سیگارو عرق تن آدمایی که دو سه برابرت سن دارن و میفتن روت دیگه چه حالی برات میذاره .. خودم خنده ام می گیره از اون وقتی که با ته مونده بوی سیگار اونایی که تنمو می خواستن به سرفه می افتادم .دستاشو رو پیراهن سینا قرار داد .. -پسر تو که هنوز دگمه هاتو باز نکردی . نترس نمی کشمت . فقط می خوام لختت کنم . تو حالا راضی هستی که من باهات باشم . ولی اون روز من دوست نداشتم که با اون باشم . فکر می کنی جایی رو نداشتم ؟/؟ همین خونه ای همین جایی رو که الان باهاتم سه نفر درش زندگی می کردن .. لختت می کنم .. دگمه های پیراهن سینا رو یکی یکی و به خشونت باز می کرد . یکیشون سفت بود به زور اونو کشید و کنده شد . حس کرد که  نمی تونه خشن باشه . سینا اینو به خوبی فهمیده بود . واسه همینم کاری به کارش نداشت . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر