ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

هرکی به هر کی 192

خلاصه  بازم سردرد شدیدی اومده بود سراغم که نمی دونستم چیکار کنم . تمام بدنم درد گرفته بود . خیلی خسته بودم . کار به جایی رسیده بود که انگاری داشتم مسابقه کشتی بر گزار می کردم .  در بعضی از لحظات نمی دونستم  کی افتاده روم . مثل یه آدم بیهوشی که تازه چشاشو باز کرده باشه ندونه دور و برش چی میگذره . با این که در اکثر لحظات این کیر ما سفت و سخت نبود ولی کلفتی اون در حد و اندازه ای بود که حسابی به کار زنا بخوره . گاهی حس می کردم برای دقایقی خوابم برده و بعد با یه فشار بیدار می شدم . این زنا هم بعضی ها شون عجب حوصله ای داشتند . می خواستند هر جوری شده کیر منو سفت و شق کنن و به من نشون بدن که قدرت اینو دارن که منو به هوس بیارن . اعصاب من خط خطی شده بود . اصلا فلسقه و فعالیت شبانه ما به این صورت در اومده بود که ما فقط یک زنو بگیریم در کنار خودمون داشته باشیم و بعد استراحت کرده طوری هم تجدید قوا کنیم که برای فعالیت روز بعد آماده شیم .  دم صبح بود که حس کردم حالم داره بهتر میشه ولی کیرم به شدت می سوخت . امان از دست این زنا و دخترا .  نفهمیدم چند نفر خودشونو با این کیر ما ار ضا کردند .. آخر کار دیدم پریسا و آرمیلا و آهو و مامان و زن عمو دورمو گرفتن .. -ببینم خانوما شما اومدین مرده شوری ؟/؟ می خواین جنازه تحویل قبرستون بدین ؟/؟   زن عمو ثریا : اگه بدونی دیشب این زنا اینجا چه دانسی داشتند . مامانت اول تا آخرشو گذاشت رو ضبط .. مامان و زن عمو انگاری نسبت به هم کمی مهربون تر شده بودند . حال و حوصله کل کل کردن با اونا رو نداشتم . سعی کردم صبحانه ام رو مفصل بخورم و خودمو برای فعالیت و جنگندگیهای دیگه آماده کنم  .. تعجب کرده بودم که عارف و عفت  کجا هستند و چرا دیشب نیومدند این طرفا . بعدا متوجه شدم که این پسر و مادر از اون زرنگ های درجه یکی بوده که دو تایی با هم در یه چادر یا قسمت دیگه خلوت کرده بی سرو صدا با هم حال کردند وفکر کنم  چند ساعتی رو هم در کنار هم راحت خوابیدند . واقعا عقلشون خوب کار می کرد . البته زنا اگه خسته شن فوری ولو میشن این مردا هستند که باید نفسشون در آد و تا می تونن  بالا و پایین بپرن ..  حس کردم که این دور هم بودنها یک تنوع لازم داره . تابستون هم اومده بود و الوعده وفایی هم باید می داشتیم . به این صورت که قرار شده بود جلسه بعدی رو بریم  به سرعین اردبیل یا مناطقی در همون اطراف و به کوه و جنگل و دشت و در فضای آزاد و خارج از خانه بر نامه هامونو پیاده کنیم . زنا و مردا چه کفی می زدند . یک بر نامه حداقل یک  هفته ای بود که از همین حالا تاریخشو تعیین کرده بودیم که اونایی که کارمندن و می خوان مرخصی بگیرن یا اونایی که می خوان مغازه شونو بدن به دست یکی دیگه بتونن بر نامه هاشونو تنظیم کنن . .. یه سری گفتن که چطوره ما ماشین های خودمونو بیاریم .. ولی از اونجایی که می دونستم در میان جمع ما چهار پنج نفر اتوبوس دار هستند  و تازه هم اگه این طور نبود از جای دیگه هم کرایه می کردیم بد نبود رفتم پشت بلند گو و گفتم خانوما آقایون ما همه مون وسیله داریم امادر چنین محافل و گردشهایی که بیش از صد نفر دور همند باید به صورت هیئتی رفت . ثوابش بیشتره . اینو که گفتم دسته جمعی خندیدند .. ادامه دادم .. گذشته از شوخی .. ما قرض می کنیم حداقل سی تا وسیله شخصی بخوان از تهران راه بیفتن طرف شمال و شمال غربی کشور . خب این چی میشه . به نظر شما جلوه خوبی داره ؟/؟ همدیگه رو گم نمی کنین ؟/؟ احتمال تصادف وجود نداره ؟/؟ تازه یک مبصر هم لازم داریم که مرتب حاضر و غایب کنه . فرض می کنیم تمام این مشکلات حل شه . به نظر شما این سی تا ماشین که فکر کنم چهل تا هم بشه چون چشم و هم چشمی ها هم زیاده و زوج ها دوست دارن دو نفری برن تو یه ماشین ...کسی مشکوک نمیشه که چه خبره و هدف چیه ؟/؟ اگه این جوری بخواهیم بریم به جایی خوردنی ها و آشامیدنی ها چی میشه . هر کی نمی تونه که ساز خودشو بزنه و مهم ترین قسمت قضیه همون مشکوک شدن بقیه به ماست . که به هیچ وجه نمیشه با این قسمت قضیه کنار اومد . اون وقت فرض می کنیم ما می خواهیم بریم به یه چمنزاری .. دامنه کوهی بساط پهن کنیم چند تا رو به نوبت بذاریم نگهبان و عملیات رو شروع کنیم .. این سی چهل تا ماشین جای پارک نمی خواد ؟/؟ .. از گوشه و کنار صدای احسنت و آفرین بلند شده بود . در دل گفتم واقعا عجب کس خلایی هستن که خودشون متوجه جریان نبودند ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر