ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

گناه عشق 36

از اون طرف نوشین اصلا حال و حوصله ادامه تحصیل در این یکی دو ترم رو نداشت . راستش اون نیازی به مدرک نداشت. فقط از این نظر که بتونه این اعتماد به نفسو داشته باشه که مدرکی گرفته و وجهه اجتماعی پیدا کنه به دنبالش بود . از طرفی دیگه تا چند وقت دیگه می رفت که زیر دکترا هم کلاس نداشته باشه . این روزا یکی از دانشجویانی که از جای دیگه ای به اینجا منتقل شده بود و اتفاقا اونم یک سالی از درسش مونده بود بد جوری رفته بود تونخش . اسمش بود نادر  .. به عناوین مختلف می خواست جلب توجه کنه .. ولی پسر خیلی ساکتی به نظر می رسید .  نادر تا حالا چند تایی دوست دختر داشت ولی همه اونا در حد همین حرف و صحبت و رفتن به تریا و گردش های معمولی  بود . اون از از دواج گریزان بود . پدرشم یکی از سرمایه دارای شهرستانی بود و از اونجایی که شریک یک نفر بابت مالکیت کار خانه ای در تهران بود و به علت مشغله زیاد نمی تونست امو ر اونجا رو کنترل کنه نادر قبول کرد که این یکسال آخرو بیاد تهران و بر کار اونجا نظارت داشته باشه . پدره اول می خواست  یه آپار تمان واسش بخره ولی عمه مولودش که بچه هاش  ازدواج کرده پخش و پلا شده بودند و شوهرشم مرده بود گفت نادر بیاد پیش من زندگی کنه و بی خود خونه نخره .  از روز اولی که نوشینو دیده بود یه گرایش خاصی نسبت به اون پیدا کرده بود . خیلی دلش می خواست باهاش دوست شه و به بهانه های مختلف با اون سر صحبتو باز کنه . هر چند می دونست در محیط دانشگاه به هر صحبتی که بین دخترا و پسرا پیش میاد نمیشه گفت دوستی یا علاقه خاص . دیگه اون دوران گذشته که  اگه نسیم بوی دختری رو از کنار پسری می گذروند انگاری که آسمون به زمین میومد . حالا دیگه گاهی اوقات پیش میومد که دخترا و پسرا با هم می رفتن اردو و می زدند و می رقصیدند و شوخی می کردند و سر به سر هم می ذاشتند و دیگه از اون حرفا که من دوست پسر تو ام و تو دوست دختر منی خبری نبود . با این حال نادر حس می کرد که یه فاصله ای بین اون و نوشین وجود داره که شکستن این فاصله و بر داشتن این دیوار تا حدود زیادی سخته . پسر خوش تیپ و خوش اندامی بود . خیلی هم مهربون و دلسوز . ولی در مقابل دخترا ضعف داشت . هیچوقت هم نتونسته بود در ان واحد با دو تا دوست باشه .. در زمانهای مختلف شاید ده تا دوست دختر هم عوض کرده بود . یکی دوبار هم دوست دختراشو بوسیده بود . ولی همین که می شنید که طرف طوری با اون گرم گرفته و داره از عشق و عاشقی میگه فوری قال قضیه رو می کند و ازش جدا می شد . اون نمی خواست خودشو وابسته کنه . می خواست از زندگی لذت ببره .. ولی حس می کرد این چند روزه بدجوری دلش پیش نوشین گیر کرده  نمی تونه از ش  دل بکنه . تا حالا رو هر دختری که روکه روش انگشت گذاشته بودر تونسته بود که باهاش دوست شه و بره بیرون .. حداقل برای چند روزی هم صحبت شن . حواسش جفت بود که کی می تونه بهونه ای پیدا کنه که سر صحبتشو با اون باز کنه .. نادر خیلی زود با بر و بچه های اونجا اخت شد .. فقط سه چهار نفری بودند که اون نتونسته بود با هاشون گرم بگیره .. که همه شونم دختر یا زن بودند . . با یکی به اسم جمشید دوست بود که اون دوست پسر سمانه بود که با نوشین خیلی صمیمی بود .. یه روز دلو زد به دریا و گفت جمشید جان تو چه جور رفیقی هستی که هوای رفیقتو نداری .. -چیه بگو داداش چی می خوای .. -بابا ما هم دل داریم . حالا یه خورده خجالتی و دست وپا چلفتی هستیم نباید هوای ما رو داشت ؟/؟ -بگو چی می خوای .. -ببینم می تونی به سمانه بگی که نوشینو بیاره سمت ما و یه گپی هم چهار تایی با هم بزنیم ؟/؟ اصلا چهار تایی با هم میریم بیرون . یه صفایی می کنیم .. باور کن من پسر شیطونی نیستما . خیلی هم چش پاکم .. -پس بگو چته نادر . این روزا همش عین عاشقای کشتی شکسته همش توی فکری . ببینم یه چیزی بهت میگم ناراحت نشی ها .. اون شوهر داره .. از دواج کرده .. من نمی دونم تو با این همه دقت و تیز بینی خودت تا حالا چطور به این مسئله دقت نکردی . پسر تو دیگه کی هستی .. -آخه من از کجا بدونم که اون از دواج کرده ولی چه اشکالی داره با هم گپ بزنیم و دوست باشیم . خب داشته باشه ولی من که نمی خوام بخورمش .. -نادر چرا رنگت پریده می دونم خیلی غافلگیر شدی و حالت گرفته شد ولی خب برو خدا روزیتو جای دیگه ای حواله کنه .. جمشید راست می گفت .. نادرقصد کرد که از این به بعد هر وقت نوشینو دید روشو بر گردونه . ولی نمی تونست . یه حسی یه نیرویی اونو به سمت نوشین می کشوند . با این که می دونست اون از دواج کرده ولی دلش می خواست پیش اون جلب توجه کنه . خودی نشون بده . نشون بده که یک پسر پاکه . در کارش غل و غشی نیست .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر