ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

عجب بله برونی ! 14

افسون یه جور عجیبی نگام می کرد . می دونست که  خیلی عصبی ام کرده . اما سرشو به علامت تاسف تکون داد . می دونستم که داره میگه مرد تو به کی میگی ؟/؟ تو که داری این جور به من حمله می کنی خودت که از همه بد تری . راست هم می گفت من هم داشتم مادرشو می کردم .. اون طرف هم  داشتم می دیدم که عمو افراز چه جوری کمر مامانو گرفته اونو به طرف خودش کشونده و همچین داره اونو میگاد که انگاری  تازه زن داداشه به گیرش افتاده و واسه اولین باره که داره اونو می کنه . این دیگه از اون حالتا بود که من تعجب می کردم .. -افشین بیا این جا افسر فدات شه .. حالا کاری می کنم که تمام درد ها و افکار پریشونت از بین بره . اگه ما چهار تا می خواستیم هر روز و هر ثانیه به این چیزا فکر کنیم که دیگه باید کار و زندگی خودمونو تعطیل می کردیم و شب و روز عزادار می بودیم . این بد مصب یه چیزی هست یه معجون و یه داروییه که همه چی رو ردیف می کنه . دیگه نمی ذاره تو غصه بخوری . قبل از این که کیر منو بگیره تو دهنش یه سری حرفایی زد که یه چیزایی در مایه جادو و هیپنو تیزم بود . -آروم باش عزیزم .. خیلی خیلی دوستت دارم .. خیلی ماهی .. لذت ..هوس شهوت .. کیرمو گذاشت توی دهنش .. این مادر زن ما واقعا جا دوگر بود . از همین لحظه بله برون جاد وی خودشو کرده و شروع کرده بود . فکر کنم طوری هم روی دخترش اثر میذاشت که  گاهی هم می تونست بیاد توی رختخواب ما و حتی به دخترش بگه بره استراحت . ولی کیر من و خودمن دو تایی مون خیلی حال می کردیم . چشامو بسته بودم . انگاری نمی خواستم دیگه چیزی ببینم . نمی خواستم ببینم که عشقم توسط بابام داره گاییده میشه یا عموم داره مامانمو می کنه . اما این خانوم معلم روان شناس ماهرانه و نرم نرمک کارشو انجام داده بود . -چشاتو باز کن افشین .. از حقیقت فرار نکن . واقعیت همینه که داری می بینی . حقیقتو لمسش کن .. تا ساعتی دیگه تو به بالاتر از حقیقت هم می رسی . به یک واقعیتی که من خودمو براش آماده کردم . تو هم باید خودت رو واسه روبرو شدن با اون آماده کنی .. هر چیز تلخی که بهت نزدیک میشه یه چیز شیرینی هم باهاش میاد . سعی کن تلخیها رو ندید بگیری و به سمت شیرینی ها بری . فقط اون لذتها رو ببینی .. چشامو باز کردم . به صحنه گاییدن شدن افسون توسط بابا نگاه می کردم . راست می گفت . نمی دونم تا چه حد تلقین در من اثر کرده بود و تا چه حد خود اراده نقش داشت . ولی فقط اینو می دونستم که دیگه از حد این چیزا گذشته .. افسر دهنشو از رو کیرم بر داشت و قبل از این که اثر هیپنوتیزم محو شه و دوباره افکار پریشان بیاد سراغم دیدم که این بار افسر  وسط بدنشو یا همون ناحیه کونشو رو سر کیر من قرار داد اومد رو من نشست و با یه فشار کیرم به طرف بالا حرکت کرد . -آخخخخخخخخخ جووووووووون خاله جون ..افسر جون .. مامان جون زن عمو جون من اون کونتو قربون ..  این افسر خانوم ما هم نه تنها قدرت بیان خوبی داشت و از نظر روانی رو من نفوذ زیادی هم کرده بود نشون داد که از قوای جسمانی خوبی هم بر خورداره و میشه رو اون حساب کرد . آخ جااااااااان واقعا که این اندام خوردن و کردن و گاییدن داشت که من دیگه داشتم همه رو با هم انجام می دادم .. -بده جلو افسر جون بده جلو اون سینه هاتو بنداز توی دهنم من می خوام میکش بزنم می خوام بخورمش کیف  کنم . جووووووون چه حالی داره چه کیفی میده به آدم . از این با مزه تر نمیشه . سینه های درشت افسر رو دهنم قرار گرفته بود . اون همچنان خودشو رو به جلو می کشید .  درست یک قدمی من پدر دو تا پای افسونو انداخته بود رو شونه هاش و سرشو هم روی کونش قرار داده بود و افسون هم دستاشو رو زمین قرار داده بود و به حالت مار مولکی می رفت و پدر هم پاهاشو داشت و همراه با اون رو به جلو حرکت می کرد .  من و افسر اونجا رو شلوغش کرده بودیم . افسون داشت نگاهمون می کرد . -افشین بد که نمی گذره . مامان یه خورده رعایت کنین .. -ببینم دختر چی شده نکنه می خوای بگی چشم و گوشت داره باز میشه . انگار یادت رفته قبل از ابن که ما به شما بگیم و یا این که در جریان باشین و از دواج کنین کار خودتونو ساختین . به این میگن سکس دسته جمعی . تازه ما قانونی در سکس نداریم که  باید حتما قانون سکوت رو رعایت کرد .به نظر من حتی اگه همسایه ها هم صدای آدمو بشنون بازم آدم باید فریاد سکوتشو بزنه .. اونایی که این صدا رو می شنون اگه خوششون نمیاد باید گوشاشونو بگیرن یا این که خودشونم فریاد بزنن تا متوجه شن که چه لذتی داره از روی هوس فریاد کشیدن !... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر