ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

یلدا, روشنی دلهه 2


غرور چیزیه که نمیذاره آدم جز خودشو باور کنه . و همین غروره که باعث حسادت میشه . انسانها جای این که وقتشونو به حسادت و حسرت خوردن به ویژگیهای دیگران تلف کنند می تونن پشتکار داشته باشن  و با اراده خودشون برن به دنبال جبران کاستیهای خودشون .. من هیچوقت به خودم نمیگم تو یک میرزا بنویس خوبی یا یک آدم خیلی خوش اخلاقی که اگه هزار نفر در خیابون ببیننت میگن خدا پدرت رو بیامرزه و..با یه لبخند با یه محبت کوچولو میشه خوش اخلاق بود چون چیزی از ما کم نمیشه . این دیگه خیلی حماقت می خواد که به جای یک لبخند کوچولو بخوای گنده دماغ باشی ...بگذریم اما اون هنری که واقعا هنره و من افتخار می کنم و در من یک غرور با جا ایجاد می کنه اینه که هرگز حسادت نکردم حسادتی که بخواد منو بسوزونه ومانع از تلاشم بشه . اگه چیزی رو که حقم نبوده احساس کردم که حقم نیست دیگه واسش نسوختم . نگاه کردم و می کنم به اون چیزایی که خدا بهم داده . به خاطر اون خدا رو شکر می کنم . و من حس می کنم می تونم به این خصلت خودم افتخار کنم . چون دلم می خواد بقیه آدما هم این ویژگی رو داشته باشند . با این احساسه که اگه نگیم میشه در زندگی موفق بود می تونیم بگیم که امیدی هست به این که در آتش عذاب و حسرت همین دنیا نسوزیم . چون برای رنج کشیدن بازم می تونه خیلی چیزا وجود داشته باشه .. من رانندگی ام خوب نیست . هروقت پشت رل می شینم حس می کنم که دارم پیاده میرم . دارم قدم می زنم . چون از بس ذهن گرا هستم .. چرا به اونی که دست فرمونش خوبه حسادت کنم ؟! من با یکی  هفت سال هم کلاس بودم .از اول راهنمایی تا اخر دبیرستان .. پسر بدی نبود . ولی در تقلب دادن خیلی خسیس بود .. گاهی هم ظاهر و باطنش یکی نبود . از این هفت سالی پنج سال اولش رو من شاگرد اول کلاس بودم و اون دوم بود . ولی دو سال آخرشو اون شد اول یا ازم جلو زد .. یعنی من سال سوم و چهارم که میشه کلاس یازده و دوازده به خاطر عشق افت کردم .. اون دوستم حالا یکی از مشهور ترین و ماهر ترین پزشکان متخصصه .. اون وقتا به من حسادت می کرد چرا من سه سال راهنمایی و دو سال دبیرستان ازش جلو بودم .. حالا این درسته که من بیام به زندگی اون حسرت بخورم حسادت بکنم .؟. من می بینم خودم نتونستم پشتکار به خرج ندادم نشد ..اون وقتی که داشت بی خوابی می کشید سخت ترین کتابا رو می خوند من داشتم غصه اینو می خوردم که اگه فردا پس فردا من دانشجو شم یا برم سر بازی و یکی بیاد خواستگاری عشقم چی میشه ؟ به نظر شما درسته من افسوس بخورم که چرا مقام و موقعیت اونو ندارم و 5 سال ازش سر تر بودم ولی حالا باید صداش کنم آقای دکتر  ؟ که چرا چهار تا خونه بیشتر از من داره و یا این که در آمد سه روز اون به اندازه در آمد سی روز منه ؟/؟ ما که دست روز گار ما رو تا اینجا رسونده . منم که بعدا لیسانس خودمو گرفتم .. به اونی که می خواستم رسیدم . خونه که دارم .جز روزای ماه رمضون هر وقت که می خوام بخوابم گشنه که سرمو به بالین نمیذارم . همین اکسیژنی رو که بقیه دارن می فرستن به ریه هاشون منم دارم بالا می کشم . غصه چی رو بخورم ؟/؟ تازه اون دوستمون یه مدت یه بیماری سختی گرفت که   من براش دعا می کردم و خدا رو  هم به خاطر سلامتی خودم شکر کردم . دیگه نگفتم دلم خنک شد حالا که از نظر موقعیت اجتماعی وثروت ازم پیش افتادی خوب شد که مریض شدی . بندگان خدا هر کدومشون به فرا خورحالشون  در یه قسمتی یه استعدادی پیدا کردن . تمام درد های زندگی ما همینه .. دو سال پیش بود یا سه سال پیش و حتی همین چند وقت پیش برای یک بار دیگه که دست من و یکی از همکارا یه پولی اومد تقریبا به یک اندازه .. اون دل شیر داشت و با همون چندر غاز بازی کرد و انداختش توی دور ..پولش چند برابر شد ولی من ترسیدم ..به همون داشته ام قانع شدم .. بیام بهش حسادت کنم ؟/؟ حسرت بخورم ؟/؟ من باید شجاعت و ریسک پذیری اونو تحسین کنم . ضعف از منه ..چرا باید به اون حسادت کنم . بی عرضگی از من بوده ..چرا باید به بخت و شهامت دیگران حسادت کنم ؟/؟ البته گاهی هم از راه مال مردم خوری میشه پولدار شد دیگه به اون نازیدن و افتخار کردن نداره . مثل همینایی که حالا خون ملتو در شیشه کرده  ننگ و بد نامی رو به جان خریده فکر می کنن که از زیر قضاوت تاریخ در رفتن . به اونا هم حسادت کردن نداره .. فکر می کنین خاکی که از جنازه خلخالی درست شده یک خاک پاکه ؟/؟ و یا خاک مسافر ماهی که غرور اونو گرفته بود و اگرم نگیم که نفسا جنایتکار نبود انسان نابینایی بود که دین و کشور رو به قهقرا کشوند . به اینا دیگه افتخار کردن یا حسادت کردن نداره که چرا من مثل اون نشدم . قهرمانان ما انسانهایی هستند که با دل پاک خودشون به مردم و اونایی که دور و برشون بودن زور نگفتن . شرف و انسانیت خودشونو زیر پا نذاشتن .... دلشون  واسه درد های دیگران سوخت . با شادیهای برادر و خواهر خود شاد شدند . اراده داشته باش انسان!  پشتکار داشته باش ! حتی به زیبایی دیگران هم نباید حسادت کنی ..کی می دونه زشت ها و زیبایان قبل از ما حالا دارن چیکار می کنن کجا هستند . سرت رو بالا بگیر انسان !.. دنیا برای تو آفریده شده تو برای دنیا آفریده نشدی .. آره دنیا برای تو آفریده شده .. اونم مثل شیطان می خواد گولت بزنه . آخه دنیا فقط یک بار به دنیا میاد و اومده ولی تو ای انسان سرزمینی هست که آن سوی دنیا انتظارت رو می کشه .. جایی که بتونی عدالتها رو ببینی ..به خودت نگاه کن .. ببین که چی هستی و چی می تونی باشی . تو نقطه ای ثابت بر روی محور مختصات نیستی .. تو مدام در حرکتی . از سمت چپ و منفی و عدم حرکت کرده ای به نقطه صفر رسیده متولد گشته ای ..و اینک حرکتی به سوی بی نهایت خواهی داشت . تو همچنان خواهی رفت . مرگ نقطه پایان نیست . بیدار شو .. آخر حسادت برای چه .. برای آن چه که خاک می شود .. وقتی که  دنیای دنی سر انجامش مرگ و نابودیست وقتی که خورشید و ماه و ستاره می میرد تو چگونه می خواهی در این سر زمین جاودان بمانی ؟! بیدار شو .. ای عاشق .. بیدار شو ..کینه ها را از قلب مهربانت پاک کن .. از مهربان ترین و عاشق ترین بیاموز .........................گفته بودم گه پاییز را دوست نمی دارم گفته بودی که قلبش مهربان است . گفته بودم که پاییز بوی مرگ می دهد گفته بودی که من به تو زندگی خواهم داد . و تو در پاییز خود و زندگی را از من ربودی . همان اشکهای پاییزی را بدرقه راهت می سازم تا شاید به نزد من باز گردی . تا من هم چون تو بگویم که پاییز زیباست . تا بگویم وقتی که تو هم با من  باشی پاییز را بهار خواهم دید . حال چگونه پاییز را دوست بدارم وقتی که تو در پاییز به من گفتی که دیگر دوستم نمی داری .. پروانه نمی گردد شمع نمی سوزد اما من چون دیوانه ها در جستجوی توام چون شمع می سوزم . چون پروانه ای هستم که به دور شمع خود می گردم . چگونه پاییز را دوست بدارم وقتی که قلب پاییزی من مرا به آرامگاه زمستان می سپارد . چگونه پاییز را دوست بدارم که دوست می دارد غمهایش را با من قسمت کند درد هایش را نثار من سازد . چگونه دوستش بدارم وقتی که خود خواهانه خود را دوست بدارد . و تو با پاییز رفتی .. نه چون کوچ پرستوها که با بهار باز گردی نه چون شکوفه های بهاری .. که هیچ شکوفه ای همان شکوفه نخواهد بود . ومن جاودان شکوفه همیشه بهاری خود را می خواهم . همان نوای عشق تو را همان خنده های تو را که با من از عشق بگویی و چون زمزمه جویبار ها در آغوش نسیم بهار از پیوند دلهای سبزه و آب بسرایی . عشق من بگو که با بهار باز خواهی گشت . بگو که خواهی آمد تا من در بهارغم پاییزو زمستان آرامش آرام بگیرم . بگو تاهمچنان از لحظه های امید و انتظار بگریزم تا به شکوفه های بهاری رسم . شاخه های بهاری برگهای پاییزی را فراموش می کنند . شاخه ها به شکوفه ها دل نمی بندند . چه کوتاه است عمر عروس بهاری . با همه اینها من بهار را بیشتر از پاییزدوست می دارم . احساس می کردم که توبرای من  با تاجی از شکوفه پاییز  بهاری دیگر خواهی ساخت احساس می کردم که با تو جز بهار فصلی نخواهم داشت . گفته بودم که پاییز را دوست نمی دارم اما تو غم آن را زیبا می دانستی .. به راستی تو از غم چه می دانی !از سوز دل چه می دانی !تو از دیوانه ای که دیوانه ای دیگر را دوست بدارد چه می دانی !تو از آخرین پاییز چه می دانی !چه می دانی وقتی که اشکها ی شور,  نا امیدانه بر شوره زار ها می ریزند ! تو از درددل من چه می دانی ! تواز فریاد های بی صدا چه می دانی !باز هم پاییز خواهد آمد . اما این پاییز دیگر نخواهد آمد . ومن در پاییزی دیگر نخواهم بود . گفته بودم که پاییز را دوست نمی دارم گفته بودی که مرگ برگها زیباست . ومن خود را به یلدای دیگر می رسانم . به آخرین یلدا به یلدایی روشن تا دیگر پاییز را نبینیم . تامن و این یلدا چشمانمان را برای همیشه ببندیم و در آغوش زمستان آرام گیریم .........این چند سطر اخیر هم در مورد وداع پاییز بود . از نوشته های گذشته ام . .. پاییز هم داره میره . با همه قشنگی هاش . با همه شکستهاش .. نقاش طبیعت  پاییز رو خیلی زیبا کشیده ولی نه به زیبایی بهار .. برگهای تکیده پاییز وقتی که در کنار هم قرار می گیرن به نظر زنده میان . به راستی ما از پاییز چه می دونیم . یک هم دردی .. آره همدردی .. این است پیام پاییز . وقتی یک برگ خشکیده پاییزو به دستت بگیری جز زشتی هیچی نمی بینی وقتی این زشتیها در کنار هم قرار می گیرن وقتی حس می کنند سر نوشت مشترکی دارن ..ما آدما اونا رو زیبا می بینیم . زیبا احساسش می کنیم . به راستی ما از غم پاییز چه می دونیم !پاییز قشنگ هم داره میره ..داره می میره ..دوستش داریم ..اون بازم بر می گرده .. اما اون پاییز این پاییز نیست .. چشاتو باز کن .. ما هم یه روزی میریم ولی اینو باور نداریم . نباید به خاطر این که یه روزی میریم و می میریم با خودمون قهر باشیم و زانوی غم در بغل بگیریم . باید که بخندیم .. باید که شاد باشیم باید که برای باور کردن خودمون هم که شده شاد باشیم روحیه داشته باشیم از در کنار هم بودن لذت ببریم . وقتی که هم درد هم باشیم مثل  برگهای خشکیده شاخه های پاییز زیبا میشیم .. روحمون زیبا میشه .. خیلی قشنگ میشه که اینا یک شعار نباشه .. وقتی که از دست دادنها و به دست آوردنها رو ساده بدونی می تونی با سادگی هات بسازی ..بخند از یلدای خودت لذت ببر . عمر زندگی کوتاهه . ..خب من باید برم  کمی هم به یلدای فردا شب برسم .. خداوندا ! این دعای همیشگی من است .که قلبم را همچنان از کینه و حسد تهی داری . اگر بذری در خاک بکاریم ساقه ای شود و خوشه ای .. شاید که طوفانی بیاید و بر باد فنایش دهد اما آن بذری که در سر زمین عشق تو کاشته می گردد ساقه ها , خوشه ها ,  دانه ها خواهد داد .. مزعه ای به بزرگی دنیا .. هیچ طوفانی  حاصل بذر عشق من به تو را به باد فنا نخواهد داد . چه سودی بیش از این خواهد بود ؟! خداوندا شاخه ای از گل نیکی را تقدیم تو می دارم ..تو نیک می دانی که جز لبخند نیک تو را نمی خواهم اما می دانم آن قدر مهربانی که  این شاخه را گلستانش خواهی کرد ومرا در گلستان عشق و رحمت وگذشتت  جای خواهی داد . به امید آن که دلهایتان آرام گیرد البته با یاد خدا ..... نویسنده  : ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر