ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

لزبا دختر خجالتی 61

به یه حرکت بند نمی شدیم . با این که زهیدا انگشتاشو فرو کرده بود توی کسم و تا دلش می خواست باهاش ور می رفت و حال می کرد ولی دو تا دخترای دیگه هم بیکار ننشسته بودند . زلیخا که اومده بود داشت لبامو می بوسید و بهاره  سینه هامو گرفته بود توی دستاش و با لذت داشت با هاش ور می رفت و طوری نوک اونا رو میذاشت تو دهنش و میکشون می زد که از اون بار اولی هم که با هم لز کرده بودیم بیشتر عطش منو داشت . اولش فکر می کردم که اونا می خوان حال زهیدا رو بگیرن که این جور نسبت به من پر شور و حال تر نشون میدن . چه حالی می داد این سه تا باهام ور می رفتن . لبای زلیخا روی لبام . نوک سینه ام بین لبای بهاره و انگشتای زهیدا هم داخل کس من .. طوری منو به آتیش کشیده بود که حالا می تونستم به خوبی بفهمم که راحت حال کردن و حرکت یه وسیله ای حالا به کلفت و نازکش کار ندارم در داخل کس می تونه چه حالی به آدم بده . وقتی پاهامو به دو طرف فشار داده تا دست عشقمو بیشتر حسش کنم و اونم فشار بیشتری به من بیاره .. زهیدا هم انگار با جون گرفتگی و طراوتی بیشتر انگشتاشو داخل کسم در جهت های مختلفی حرکت می داد .. دیگه پیش  دخترای دیگه هم خجالت نمی کشید که احساسشو بگه -آهههههههه زیبا دوستت دارم . عاشقتم ... نمی تونستم چیزی بگم . لبای منو زلیخا قفل کرده بود .. ولی همون حرفی رو که من می خواستم بزنم بهاره بر زبون آورده بود طوری که حس کردم نکنه فکر منو خونده باشه -زهیدا ..طوری با هوس داری حرف می زنی که انگاری این زیباست که داره به تو حال میده .. -آخخخخخخ اگه بدونی آدم وقتی یکی رو دوست داره حال دادن هم یه نوع حال کردنه دیگه .. من و زیبا غرق در همیم . اون منو بیشتر از شما دوست داره ..زلیخا : چی داری میگی زیبا . پس تو هم اونو بیشتر از ما دوست داری .. - خواهر ! بس کن ضد حال نزن . لباتو دوباه بذار رولبای زیبا جونم که بیشتر حال کنه .. زلیخا : بازم خوبه که حسادت نمی کنی بهمون اجازه میدی که اونو ببوسیم و باهاش ور بریم .. چند بار خواستم در بحثشون شرکت کنم ولی گفتم شاید یه حرفی بزنم که خلاف خواسته یکی از اونا باشه . برای همین گفتم که ساکت بمونم بهتره .. فقط همینو به زهیدا گفتم که عشق من .. انگشت طلا .. داری جادو می کنی همین جوری خوبه همین جور نرم و با سرعتی بیشتر .. دارم اون جوری میشم . یه جوری که انگاری جیشم می خواد بریزه .. بهاره بذار بریزه .. این جیش اون جیش نیستا .. زهیدا : تو نمی خوای بهش یاد بدی .. اون موقع که این راهش هم باز نبود من می دونستم چیکار کنم کار خودمو بلد بودم .. -اووووووههههههه این قدر واسه ما افاده نکن . نوبرشو آوردی زهیدا ؟/؟ ببینم دیروز این موقع کشتی هات غرق بودا .حالا دوباره برگشته ساحل ؟/؟ بخت النصر خانوم ؟/؟ -چیه دوست دارین مثل دیروز عبوس باشم .. -بچه ها دخترا کارتونو بکنین من که نیستم با هم خوبین تا منو می بینین با هم میفتین دعوا ... دلتون نمی خواد که پیش شما باشم و با هم حال کنیم ؟/؟ زهیدا  : فدات میشم دختر! تو جون بخواه  دوباره در همون شرایط دقایقی قبل قرار گرفتم با این تفاوت که حرکات انگشتای زهیدامنسجم تر شده بود و دو ر قسمت داخلی کسم و مغز اونو به حد انفجار رسونده بود . دختره دیوونه می دونست که داره چیکار می کنه . من که با لبای قفل شده ام حرف بزن نبودم ولی اون همچنان به کارش ادامه می داد . حرکات هوس آلوده من خود کار شده بود ولی خودم هم کمی شدتشو زیاد می کردم تا زهیدا وضعیت منو بیشتر درک کنه . همینم شد اون داشت منو به اوجش می رسوند . و پس از جنبشهای بیشتر  هم اینکه انگشتاشو بیشتر توی کسم حرکت می داد و هم این که کف دستشو گذاشته بود روی کس من و کف دستشو بیشتر روی آن می گردوند .. لبای زلیخا در حال میک زدن لبام بوده ولی دلم می خواست جیغ بکشم اما صدای فریاد من بین لبامون خاموش شده بود .. حس می کردم که لذت گرم و نرمی داره ازم خارج میشه .. یه چیزی مثل پاشیدن یه مایعی  . چند پرش رو به جلو و بالا داشتم و زهیدا با حرکاتی مشابه سعی داشت که لدت منو به اوجش برسونه من ارگاسم شده بود م.. مثل همیشه بعد از این حالت دلم می خواست چشامو بذارم رو هم . بخوابم . اگرم کسی کارم داره ازم انتظاری نداشته باشه . یا حداقل این که ازم دلخور نشه که چرا من به حال خودم هستم و توجهی به اون ندارم . زهیدا هوای منو داشت . از اون دو تا خواست که برای دقایقی دست از سرم بر دارن. آخ که چقدر چند دقیقه خواب و استراحت بعد از لز به آدم روحیه و نشاط و انرژی میده ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر