ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

بابا بخش بر چهار 38

-بابا خوشم میاد . خوشم میاد کنار تو می خوابم . دلم می خواد مث اون وقتا که بچه بودم بغلم بزنی .. دیگه به حرفاش ادامه نداد. می دونستم اونم به این فکر می کنه که سینه هاشومیک می زدم . ولی حالا اون جوجوهاش دیگه خیلی درشت تر از بچگی هاش شده . اون دیگه الناز کوچولونبود . هر چند همیشه الناز ناز من بود . خودشو از پشت به من می مالید . می دونستم اون حسی که بقیه دخترا  به من داشتند نبود . اون خیلی خالصانه و با محبت خودشو در اختیار من قرار داده بود و من دلم می خواست اینو با تمام وجودم قبول کنم . همین کارو هم کردم . دوستت دارم . دوستت دارم دخترم .. روشو بر گردوند . -بابا دوست دارم بغلم بزنی . بغلش کردم . دستامونو دور گردن هم حلقه زدیم . اون منو به خودش فشرد . من سعی می کردم که وسط بدن من به وسط تن اون نچسبه . چون حتی اگرم هوسم نمی داشتم بازم تحریک شدن کیر من در اندازه ای بود که می شد گفت یه ورم و شقی خاصی داره و همین ممکن بود دخترمو به این تردید بندازه که باباش هوس اونو داره . ولی سینه هاش به سینه هام چسبیده بود . لبامو گذاشتم رو گونه های الناز .. صورت لطیف و نازش داغ کرده بود ولی من خیلی نجیبانه باهاش بر خورد کردم . نمی خواستم یه حس بدی راجه به من داشته باشه . می خواستم اون هم عشق خالصانه منو حس کنه . بلوزش طوری بود که چاک سینه هاشو انداخته بود توی دید . برای چند ثانیه ها به اون یینه و شکاف وسط اون خیره شده بودم . راستش فقط به این فکر می کردم که دخترم بچه بود سینه اش به چه حالتی بود و حالا به چه حالی !که در همین آن الناز که متوجه نگاه خیره من شده بود دستشو گذاشت روی صورت من و اونو روبروی صورتش قرار داده بود . شاید حس کرده بود نگاه من به سینه هاشو . راستی اون چه تصوری می تونست از این نگاه من داشته باشه . ؟/؟ ! یعنی فکر کرده که باباش مرد چش چرون و هوسبازیه ؟/؟ دوست نداشتم این فکرو بکنه . سرمو گذاشتم رو سینه دخترم . بر جستگی اونو حس می کردم . دلم نمی خواست اون سینه های خوشگلشو شل کنم و از حالت بندازم . چقدر خوشبو بود . الناز با دستاش موهای پرپشت سرمو نوازش کرده باهاشون بازی می کرد . یک بار دیگه لبمو گذاشتم روصورتش . چشام رو هم رفته بود . الناز هم که صبح باید می رفت دانشگاه کمی خسته نشون می داد . کیرم هم شق شده و اونم از اونجایی که همش خودشو بهم می چسبوند دیگه تا حالا متوجه شده بود که کیر پدر شق کرده .. یه لحظه خودش یه فاصله ای ایجاد کرد که با هم تماسی نداشته باشیم . دختر خوب و مهربونم دختر نجیبم متوجه شده بود که شرایط خیلی حساسه و یه وقتی نباید این رابطه پاکمون با نا خالصی ها تر کیب شه . وقتی که این افکار میومد به سراغم داشتم به مار مولک بازی خودم می خندیدم . ولی من که مار مولک نبودم . راجع به الناز که نظر اون جوری پیدا نکرده بودم و در مورد بقیه هم که من مقصر نبودم . نمی دونم چرا حس کردم که صورت الناز داغ شده . نفسهاش به شماره افتاده بود . از من فاصله گرفت . منم کاری به کارش نداشتم . بذار دخترم آزاد باشه . بذار خودش تشخیص بده چه کاری درسته و چه کاری غلط ولی من نگران سلامتش شده بود . -عزیزم حالت خوش نیست . چته دخترم .. -هیچی ..هیچی بابا .. فقط فشردگی درسها و سنگینی اونا رو من اثر گذاشته .. -عزیزم اگه حالت خوب نیست تو رو برسونم به یک دکتر -بابا جونم این قدر منو لوس نکن . مگه برای هر چیر کوچولویی آدم باید به دکتر بره ؟/؟.. حرکات الناز خیلی عجیب و غریب شده بود . حس کردم که اونم دچار نوعی حس شهوت و عطشی شده که شاید دخترای دیگه در شرایط اون نتونن نیاز خودشونو نشون بدن . من و الناز کنار هم خوابیدیم . نیمه های شب بود که صدای حرکات خش خشی رو روی تخت شنیدم . خیلی آروم بود . الناز دستشو فرو کرده بود لای شورتش و با خودش ور می رفت .. صدای ناله های هوس آلوده اون پاک منو به هم ریخته بود . نه من به این یکی دیگه فکر نمی کردم . بذار دخترم زندگی کنه . با هر آدم عاقل ومهربون و پولداری مثل خودش که دوست داره . ولی امروز باید دستشو بگیرم بدون این که بهش دستی بزنم . . پدر سوخته ها هر لحظه یه سازی می زنن . .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر