ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

بذار سر تا پاتو ببوسم

وقتی به من گفت که می تونه با دارو ندار من بسازه عاشقمه و از این حرفا حس کردم که این می تونه حرفای اول از دواج باشه فقط برای این که از هم جدا نشیم . برای این که حسرت لحظه های با هم بودنو نخوریم . من و محبوبه سه سال بود که با هم دوست بودیم . اون از یک خانواده ثروتمند و میلیاردر بود و من بابام کارمندی بودکه همیشه به روزای آخر ماه که می رسید شمارش معکوسو شروع می کرد . خونواده محبوبه با ازدواج ما مخالف بودند اما اون با این که خواستگارای خوبی داشت  به خاطر من با همه در گیر شد . راستش منم می خواستم به همه چی پشت پا بزنم . اون خیلی بریز و بپاش داشت . هزینه  دو سه روز محبوبه برابر بود به اندازه در آمد یک ماه کار مندی من .. با این که تک دختر خونواده بود ولی خونواده اش سر من باهاش در گیر شده بودند و اونم باهاشون در افتاده بود .. حس می کردم این جور طرفداری از من یه روزی کار دستمون میده .. ولی با همه اینا از این کارش احساس شرمساری می کردم . من لیاقت این همه لطف و محبت اونو نداشتم . -محبوبه باور کن من نمی خوام در گیرت کنم . نمی خوام زندگی تو رو خراب کنم . نمی خوام فکر کنی که من باعث شدم که از همه چی عقب بمونی .  شاید روزای اول با من همراهی کنی ولی این کار خیلی سخته .  می دونستم محبوبه شوق و ذوق ایثار گری داره . اون می خواست هر جوری که شده به من نشون بده که می تونه با من بیاد همراهم باشه . با سختیها بسازه .. تا یکی دوماه راحت بودیم . با این که خونواده اش   در فراهم آوردن مقدمات عروسی تا حدودی همراهمون بودند ولی با بر خورد سردی که با هر دوی ما داشته نشون دادند که نباید به همراهی اونا امید وار بود . -محبوبه حق نداری هیچ کمکی از اونا قبول کنی . خودت گفتی با من می سازی . خودت گفتی با من مدارا می کنی . من در تو نمی بینم . تو بچه سوسولی هستی که در یک خونواده مرفه بزرگ شدی . حالا اسیر کلمه عشق شدی و نمی دونی چی به چیه . اشکشو سر عقد در آورده بودم . -خیلی بد جنسی مرتضی . خیلی بدی .. خیلی .. منصوره دختر عموی محبوبه  با این که نیاز مالی نداشت همکار م بود و در همون مدرسه ای که من تدریس می کردم دبیر بود . اونم از من و محبوبه حمایت می کرد ولی همیشه حس می کردم که هدف خاصی از این حمایت داره .. محبوبه همونی شد که می گفت ولی من نتونستم خودم باشم . زجر می کشیدم وقتی که اون نمی تونست  گرون ترین و شیک ترین لباسا رو بخره . احساس سر افکندگی می کردم . وقتی بهم گفت که این دوره زمونه مردم چه راحت پول در میارن و شغل دوم می تونه خیلی از مشکلاتو حل کنه منو به فکر فرو برد . با قرض از این و اون یه شغل لوکس فروشی واسه خودم ردیف کردم که خب مغازه اش اجاره بود .. ساعت بیکاری رو می رفتم اونجا . چک و چک بازی شروع شده بود . تا یه مدتی به پشتیبانی سر مایه اولیه و چک هایی که می کشیدم   در اختیار محبوبه پولای زیادی میذاشتم تا حداقل یه سری از اون چیزایی رو که دوست داره بخره ..اما اون قدر گند کاری بالا آورده بودم که بعد از شش ماه افتادم زندان .. به خاطر کلی بدهی .. چک های بی محلی که نمی تونستم جاشو پر کنم . جنسایی که نسیه می فروختم . محبوبه اومد ملاقاتم .. -اخه چرا مرتضی .. -فقط به خاطر تو .. تو ...-من که بهت گفته بودم هیچی ازت نمی خوام -ولی گفتی که برم یه شغل دیگه بگیرم . -من کی بهت گفتم .. چرا زندگی قشنگمونو خراب کردی . مرتضی من از زندان درت میارم . تمام طلاهامو می فروشم . از این و اون کمک می گیرم . یه چیزی حدود صد و پنجاه میلیون بدهی داشتم . برای خونواده زنم این پولی نبود .. -محبوبه نگات نمی کنم اگه از اون نامردا کمک بخوای . اگه خونواده دوستت داشتند اون جور باهات مخالفت نمی کردند . -مرتضی کمی هم به اونا حق بده . بیست و پنج سال واسم زحمت کشیدند .اگه الان ازشون چیزی بخوام دریغ نمی کنن .  -محبوبه من دوسالی رو همین جا می مونم و آزاد میشم .. عیبی نداره . - اون وقت من بدون تو چیکار کنم . -اگه دوست داری تقاضای طلاق کن .. نگاهشو به نگاهم دوخت .. -می دونم این حرف از ته دلت نیست -محبوبه یه مرد دیگه خوشبختت می کنه .. -یه آدمی این حرفو می زنه که خیلی راحت بتونه بره با یکی غیر همسرش باشه . حاضرم ازت جدا بشم  ولی یه روزی که بفهمم تو نسبت به من دورویی . یه روزی که بفهمم تو می تونی با زن دیگه ای باشی .. ولی اون روز بازم جز تو به مرد دیگه ای نگاه نمی کنم .. محبوبه با چشایی گریون از اونجا رفت . خیلی بده در زندان و تنهایی بودن .. بقیه اون بیرون باشن و تو از نعمت آزادی بی بهره بوده حس کنی که بالهای پروازت آماده پریدنه ولی جایی نداری که بپری . من دل محبوبه رو شکسته بودم . چند روز بعد یه ملاقاتی عجیبی داشتم . منصوره بود . دختر عموی محبوبه ...همکار من . -تو این جا چیکار می کنی .. یه جوری نگام می کرد که انگاری پدرشو کشته باشم . -ببینم کی بهت گفته  بیای و خودت رو علاف تدریس کنی .. تو که بابات شریک کار خونه بابای محبوبه هست . -زندگی فقط پول نیست .. راستش چند مدت که تدریس می کردم خسته شده بودم . هر چند با کارم عشق می کردم تا این که تو اومدی .. یه جورایی از این که یه همکار خوب پیدا کردم خیلی خوشحال شده بودم . نمی دونستم این جوری میشه .. -ببینم شما سر مایه دارا معنای بی پولی رو می فهمین ؟/؟ من کت و شلوار دامادیم دوبرابر حقوق یه ماهم بود . من با پول شرافتم زندگی می کردم . -چرا اونو فروختی ..تو اصلا معلومه واسه چی با من دعوا داری ؟/؟  -منصوره اصلا ... -بگو حرفتو بزن . شجاع باش . همون شجاعتی رو که من نداشتم . نتونستم بگم که دوستت دارم . نتونستم بگم که عاشقتم . ولی منصوره تونست اینو بگه . من قبل از محبوبه باهات آشنا بودم . ولی تو عاشق اون شدی . به خاطر اون همه چیزت رو باختی . من حاضرم به یه شرط بهت کمک کنم ... هنوز در شوک حرفی بودم که به من زده بود . اون عاشقمه .. مجبور شد چند بار بهم بگه حاضره کمکم کنه به یه شرط -منصوره ! من شاید به این زودیها نتونم بدهی تو رو بدم . این پول حقوق دوازده سال من در حال حاضره .. -من ازت پسش نمی گیرم . من تو رو می خوام این که با من باشی .. -منصوره من نمی تونم . من زن دارم . اونو دوست دارم . اون دختر عموته -ولی همیشه یک قدم ازم جلو بوده . مگه من چمه . به اندازه اون خوشگلی دارم .. -منصوره چرا حالا داری این حرفا رو می زنی -اگه اون وقتا می گفتم عاشقم می شدی ؟/؟ -اصلا نمیشه گفت که عشق چه جوری میاد . خواهش می کنم .. نهههههه این کارو با من نکن .. تو اگه دوستم داری کمکم کن -فکرات رو بکن -نه .. نه .. من نمی تونم .. -خداحافظ مرتضی .. اون رفت و چند روز بعد من تسلیم شدم .. منصوره پول آزادی منو پرداخت کرد .. من به خونواده ام گفتم که همه جا بگن که اونا کمکم کردند و یه زمینی ارثی از جایی رسیده و اونا فروختنش .. تا محبوبه به من شک نکنه .. کار خطر ناکی کرده بودم . نمی دونستم بعدش چی میشه .. یه کار زشت . کاری که به عاقبتش فکر نکرده بودم . اولین باری که منصوره ازم خواست که برم خونه شون خیلی سختم بود .  به غیر از روز عروسی من اولین باری بود که اونو تا این حد میکاپ شده و عروسکی می دیدم .. -دختر چی شدی .. -خب واسه عشقم خودمو ردیف کردم . نگاش کردم .. -نمی خوای منو ببوسی ؟/؟ -منصوره خواهش می کنم .. -چیه مرتضی . تو خودت گفتی که می تونی با من باشی . -می خوای جسمم با تو باشه قلبم با یکی دیگه ؟/؟ اختیار دل من دست من نیست . منصوره من نمی تونم . یه روزی پولت رو بهت پس میدم -همین ؟/؟ مردونگی همینه ؟/؟ اگه راست میگی همین حالا پسش بده . اگه پسش دادی قبول می کنم . نزول هم نمی خوام . -چرا اخلاقت این جور شده ؟/؟ تو که خیلی مهربون بودی . -تو هم مهربون بودی . مگه به زنت خیانت نکردی ؟/؟ -نه من بهش خیانت نکردم . هنوز خیانت نکردم -خیانت به چی میگن . ؟/؟ تو به دروغ بهش گفتی که پول زمین باباتو دادی تا آزاد شدی . پنهونی میای منو می بینی .. حالا می تونی منو بغل بزنی ببوسی . می تونی بازم دروغ بگی .. می تونی .. -منصوره تو چطور می تونی یه آدم دروغ گو رو دوست داشته باشی . عاشقش باشی . خیلی ازت دلخورم .. -برات متاسفم ..-منصوره تو بزرگ ترین کمکو در حق من و محبوبه کردی .پول زبون بسته رو ریختی به پای من . -مرتضی من دوستت دارم . قبل از این که محبوبه بیاد مدرسه مون و ما رو با هم ببینه من دوستت داشتم . اون تو رو ازم گرفت . -اون منو از تو نگرفت .. اون سهم خودشو از عشق گرفت . من عاشقشم . اون فداکار ترین زن دنیاست . با من از دواج کرد . قبول کرد که به راحتی های مجردی پشت پا بزنه . کدوم دختر این کارو می کنه . -منم به خاطر تو این کارو می کردم . تازه بابای من فرهنگش خیلی بالاتر از بابای محبوبه هست . -منصوره اگه دوستم داشته باشی هرگز راضی نمیشی این حرفو بهم بزنی و این تقاضا رو داشته باشی . اشک از چشای منصوره جاری شده بود . انگاری داشت شکست رو می پذیرفت . روزبعد هم ازم خواست که برم پیشش . خودشو انداخت توی بغلم و من اونو پسش زدم . -خواهش می کنم منصوره ..من اگه خیانتی به زنم بکنم  دیگه نمی تونم تو روش نگاه کنم . خودمو می کشم و من نمی تونم .. اون شب من و محبوبه با هم رسیدیم خونه .. همون ورودی متوجه حالتم شده بود -ببینم کسی تو رو با مشت زده . ؟ چرا این قدر سر و صورتت سرخه ؟ -هیچی نیست .. -چرا این جوری نگام می کنی مرتضی .. چرا داری گریه می کنی . من دلشو ندارم اشکاتو ببینم ..-به خاطر خوبی های تو ..-راستی یه چیزی .. اگه بدونی چه سودی کردم یعنی چه در آمدی بهم زدم .. یه تیکه زمین داشتم تا سه روز پیش پنجاه تا فروش نمی رفت ولی امروز دویست تا فروختمش . می شد نگهش داشت تا پونصد تا هم ردش کرد . می دونی چرا ؟ از کنارش اتوبان رد میشه .. تازه چند روزه که اعلام شده . اصلا تجاری تجاری میشه .. یه جای خیلی خوب .. عزیز دلم من نمی خوام زیر بار منت بابات باشم . همون جوری که تو هم دوست نداشتی مدیون بابام باشی .. -این پول مال خودته .. -عزیزم تو از کسی که عاشقته پول قبول نمی کنی ؟/؟ .. یه جوری این حرفو زد که ترس برم داشت . چون من از منصوره پول گرفته بودم . -مرتضی تو الان دو تا خواهر دم بخت داری که باید ازدواج کنن . این صد و پنجاه تا پول چند تا وسیله میشه .. -نمی دونستم چی بگم ... -ببینم من باید به زودی این پولو پس بدم ؟/؟ -نه خودت رو بهم پس بدی کافیه .. نفهمیدم  چی داره میگه .. رفتم اتاق بغلی برای منصوره زنگ زدم .گفتم می خوام ببینمش . خبری پول نگفتم .. گفت که خونه شلوغه فردا بعد از ظهر بیام .. می تونستم این پولو در فضای مدرسه هم بهش بدم ولی یه حرفایی داشتم که باید بهش می گفتم و اونجا فضای مناسبی نبود . روز بعد من و منصوره بازم با هم تنها شدیم . چک صد و پنجاه میلیونی رو دادم دستش .. -بیا اینم بدهی من . -بدهی قلب من چی میشه . -منصوره منو ببخش . من خیلی بدم . نباید اون روز ازت قبول می کردم . فقط به خاطر محبوبه بود . ترسیدم که برای همیشه بره و تنهام بذاره . ترسیدم دیگه نیاد بهم سر بزنه .. ترسیدم دیگه نیاد تا از دلش در بیارم . به خدا حاضرم برم زندان تا این جور ازم دلخور نباشی .. -مرتضی پس بدهی من چی؟  بدهی قلب من چی .. دلتو نمی خوای به من بدی ؟/؟ -دل من پیش دختر عموته .. ببین اون حاضره پسش بده ؟/؟ حاضره اونو بده بهت ؟/؟ -اگه حاضر شد قلبتو بده به من چی ؟/؟ - اون می تونه دلمو بشکنه .. قلبمو پس بزنه .. ولی من تا آخرین نفسم دوستش دارم . عاشقشم .. اون هر کاری می تونه باهام بکنه . می تونه منو بکشه . جونمو بگیره .. چون تا حالا هزار تا جون بهم داده ولی نمی تونه اون نمی تونه دلمو بده به یکی دیگه .. آخه هرچی پسش بزنه بازم دلم پیش اونه .... در همین لحظه صدایی از پشت سر اومد .. صدایی همراه با اشک که به اشکهای منصوره اضافه شده بود . -بس کن منصوره .. دیگه کافی نیست ؟/؟ چرا این قدر عشقمو عذاب میدی .. چرا این قدر به من حسادت می کنی . اگه اون خیانت کنه بهم .. فردا هم به تو خیانت می کنه .. دلت میاد عشقی رو که نظیرشو توی قصه ها هم نخوندم و نخوندیم خرابش کنی ؟/؟ هرچند که نمی تونی خرابش کنی .. فقط یه کمی دروغگوست که خدمتش می رسم .. سر در نمی آوردم که محبوبه این جا چیکار می کنه . .. -شما دو تا داشتین منو دست مینداختین ؟/؟ مسخره ام کردین ؟/؟ ... ساعتی بعد همه چی واسم مشخص شده بود . روزای آخری که بودم زندان محبوبه میره پیش منصوره ازش کمک می خواد .. اونم گستاخانه این شرطو پیش می کشه . بدون این که محبوبه رو بدهکارش کنه . به شرطی که اگه من نپذیرفتم که با منصوره باشم اون دست از سرم بر داره . منصوره به محبوبه می گفت از اونجایی که منو می شناسه چقدر متعهدم قبول می کنه که باهاش باشم . محبوبه بهش می گفت عشق تعهد و یک اجبار نیست . -محبوبه تو چطور راضی شدی منو بندازی وسط یه میدونی که ندونم چه جوری به مقصد برسم -مقصد مشخص بود . درستی وفاداری و صداقت . اون روز قیمت زمینم بود پنجاه میلیون .. تمام این دفعاتی رو که تو و منصوره خلوت می کردین منم حضور داشتم .. اگه بدونی چقدر دلم می خواست خودمو مینداختم وسط و سر تا پاتو غرق بوسه می کردم .. همش از این می ترسیدم که تسلیم شی . -این منم که باید سر تاپای تو رو غرق بوسه کنم . ولی کار خطرناکی کرده بودی -من اون زندگی رو که بر پایه عشق نباشه نمی خوام . اگه به من خیانت می کردی مجبور بودم تحمل کنم ولی حالا که خیلی بیشتر و بهتر از گذشته شناختمت حس می کنم که از خوشبخت ترین آدم دنیا هم خوشبخت ترم . -راستی منصوره کجاست .. -نمی دونم .. دقایقی بعد منصوره بر گشت .. انگار نه انگار اتفاقی افتاده . شکست رو پذیرفته بود . واسمون چای و شیرینی آورد . اصلا در مورد اتفاقات اخیر حرف نزدیم .. من و عشقم بر گشتیم خونه . -محبوبه من ! حالا میذاری سر تاپاتو ببوسم ؟ -یه شرط داره -چه شرطی ! -دیگه به من دروغ نگی -مصلحتی بود -میری از دختر مردم پول می گیری میگی مصلحتی بود ؟ -حالا بذار ببوسمت .. دراز کشید تا اونو ببوسم .-مرتضی تو که از پا شزوع کردی -حالا تو بر عکس احساسش کن . بوسه های آرومو از پاش شروع کرده و یواش یواش رسیدم به صورتش . -چیه پسر این جوری نگام می کنی . ؟/؟ -گازت بگیرم ؟/؟ تو که به من میگی دروغ نگم خودت که حقه بازی کردی و منو کرده بودی عین توپ فوتبال .. محبوبه که دید جوابی نداره گفت هیچی نمیشه این یه تیکه رو خودم باید دست به کار شم . سرشو آورد جلو تر لباشو به لبام چسبوند . طوری هم چسبوند که من دیگه یادم رفت چی می خواستم بگم . اصلا حرفی برای گفتن نداشتم . دیگه به هیچی فکر نمی کردم . جز به بوسه شیرین و و پرواز در دنیای عشق با بالهای آن بوسه شیرین .... پایان .. نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر