ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

گناه عشق 45

ناصر احساس خفگی می کرد . بیزار از خود به سمت همسرش بر گشت . دیگه به این فکر نمی کرد که نیما و نلی بیرون دارن چیکار می کنن . خیلی خسته بود . خسته و عصبی . نلی .. نلی .. من نمی دونم چیکار کنم ... با خودش حرف می زد . قبل از این که به نوشین برسه مسیرشو به سمت دیگه ای عوض کرد  . حس کرد که می خواد تنها باشه . نه من نمی خوام نوشینو از دست بدم . اون در مقابل خیانت بد جوری ثابت قدمه . اگه بفهمه که من بهش خیانت می کنم به همه چی خاتمه میده . من دوستش دارم . من نلی رو دوست دارم تا زمانی که نوشین باشه . من هر دو تا رو می خوام ولی اگه قرار باشه یکی رو بخوام اون همسرمه .. فکرای بی خودی هم به سراغش میومد . اگه نیما و نوشین متوجه شن که من و نلی با هم رابطه داریم شاید اونا واسه تلافی هم که شده بخوان با هم جور شن . اینو دیگه نمی تونم تحمل کنم . هر سه تا شونو می کشم . من نمی تونم همسرمو با یکی دیگه ببینم . من نمی تونم . باید زود تر با نلی در این مورد حرف بزنم . بازم یه آبی به سر و صورتش زد . نتونست بیشتر از این نوشینو تنها بذاره -عزیزم چت شده .. عین تب کرده ها شدی . چرا صورتت سرخ شده . -نمی دونم حس می کنم حالم خوب نیست . خسته ام -ببینم نکنه جلسه کاری امروز روت اثر گذاشته . این قدر به فکر منافع مالی نباش . تو که در هر قرار دادی داری سود می کنی . حالا در یه قرار داد طرفت بیشتر سود کنه . این که ناراحتی نداره داری خودت رو به خاطر این چیزا از بین می بری . تازه من و تو اگه کار نکنیم و یه قسمتی از دارایی ها مونو بفروشیم و بذاریم سپرده ثابت می تونیم تا آخر عمرمون راحت بخوریم و بگردیم و حال کنیم . مگه می خواهیم چند سال زندگی کنیم که واسه این چیزا حرص بخوریم ؟/؟ واسه بچه ها مون بذاریم ؟/؟ اونا هم به اندازه کافی می تونن داشته باشن . چرا بی خود اعصابمونو ناراحت کنیم . ناصر دوست داشت سر نوشین فریاد بکشه . خسته شده بود از حرف زدن اون . اونم حرفایی که حس می کرد خیلی بی نتیجه و خسته کننده شده . چند ساعت بعد نلی و نیما به اونا پیوستند .. قبل از این که شب به خیر بگن و برن اتاق خودشون نلی ناصر رو خیلی ناراحت دید . -پسر دایی چت شده خیلی ناراحتی . نبینم این قدر گرفته باشی . مثل این که آب و هوای اینجا بهت نمی سازه . یه لحظه یه نگاهی به نوشین انداخت و متوجه شد که حرکات اونو زیر نظر داره .. -اگه بدونی غروبی با نیما جون چقدر بهمون خوش گذشت . جای شما خالی . کاش شما هم با ما میومدین . نوشین : نلی جون جلسه کاری ناصر خان بهش نساخته . انگاری امروز کوه کنده باشه . نوشین این حرفو با خشم خاصی بر زبون آورد . با این که هنوز اطمینان نداشت از این که اون دو تا با هم رابطه داشته باشن ولی تردید داشت اونو نابودش می کرد . دلش می خواست دیگه به این قضیه فکر نکنه ولی ظاهرا نمی تونست . نمی تونست همه چی رو فراموش کنه . نلی : نوشین جون مثل این که حال تو هم زیاد خوب نیست . از قرار معلوم بهتره فردا برگردیم طرف تهرون و قبلش خیلی دلم می خواد یه سری هم به دریا بزنیم . اگه بدونی آب و هوای شمال حالا چقدر معتدل و مطلوبه . خیلی رو آدم اثر داره . اگرم دوست داری مستقیم بر گردیم تهرون من و نیما جون حرفی نداریم . دستی هم رو صورت نیما کشید که نوشین مصنوعی بودن اونو حس می کرد . اون یک زن بود و به خوبی می دونست و حس می کرد نمایشی رو که یک زن بازی می کنه تا فکر یکی دیگه رو به جایی دیگه مشغول کنه .. -نه میریم دریا . بذار این سفر تا اون جایی که  جا داره واسمون لذت بخش باشه .. نلی با این که حس کرده بود فعلا اوضاع خطری شده بازم به این امید داشت که بتونه با ناصر خلوت کنه ولی حس کرده بود که توی تهرون راحت تر می تونه با ناصر باشه . این جا همش دردسر و حال بگیری بود . همش باید مراقب می بودند که نوشین و نیما چیزی نفهمن . چون دایره فعالیتها و ایمنی اونا به یه محدوده خاصی رسیده بود . بهانه ها برای گریز از دست اونا وجود نداشت . فکرشو نمی کرد که به یه همچین شرایطی برسن . نوشین لحظه به لحظه بیشتر عصبی می شد از این که می دید  اون دو نفر خیلی رعایت می کنند که دیگه هیچ حرکت خاصی رو نسبت به هم نداشته باشن .. اگه واقعا در کار اونا غشی نباشه پس چرا این همه دارن از هم فاصله می گیرن .. نوشین خودت رو این قدر عذاب نده .. الان که موقعیتی نیست که اونا بهونه بیارن با هم باشن . زن و شوهر دارن میرن اتاقشون بگیرن بخوابن . ناصر و نلی چیکار می تونن بکنن . بگن می خواهیم بریم در این هوای سرد زیر نور ستاره قدم بزنیم ؟/؟ ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر