ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

گناه عشق 44

-عزیزم چی شده که امشب داری همش از این حرفا می زنی . مگه حس می کنی که من دوستت ندارم ؟/؟ نوشین حس کرد که کمی تند رفته . و اگه بخواد بعدا پیگیر قضیه شه ممکنه به مشکل بخوره . برای همین سعی کرد که بر خودش مسلط شه و صبر کنه تا بعد چی پیش میاد .. -عزیزم دلم واست خیلی تنگ شده بود . -همین چند ساعته ؟/؟ -ما زنا که مثل شما مردا بی احساس نیستیم -اگه من بی احساسم چرا عاشقم شدی ؟/؟ -حالا ..... یه چیزی گفتم دیگه توی ذوق من نزن . ناصر به خوبی نوشین رو می شناخت . شاید واسه این که اون خالص و بی ریا بود . چیزی رو ازش پنهون نمی کرد و اگرم می خواست چیزی رو بنا به دلایلی در یه موقعیت زمانی خاصی نگه به خوبی متوجه تغییر حالتش می شد . همین تغییر رو حالا هم می دید . می دونست داره چیزی رو ازش پنهون می کنه . حس ششمش بهش می گفت که در مورد اون و نلی شک کرده .. خلاصه ناصر خیلی ناراحت بود . یک پیام واسه نلی فرستاد و ازش خواست که معمولی تر باشه ..اون حتی از این که با نلی تماس بگیره می ترسید . -عزیزم .. خانوم مهربون من . اگه چیزی شده .. مشکلی پیش اومده بهم بگو .. نوشین فقط متفکرانه به گوشه ای می نگریست و می گفت نه چیزی نشده . ولی ناصر حس کرد که اون بنا به دلایلی از گفتن حقیقت طفره میره . -خانومی می دونی که چقدر دوستت دارم . یادت باشه با هم بریم بازار هر چی که دوست داری برات بخرم . -من خودمم پول دارم . -مگه غیر از اینه که می گفتی زن هر چقدر پول داشته باشه وقتی که شوهرش واسش با پول خودش خرید می کنه یه لذت دیگه ای داره .. -خب ناصر من به این نتیجه رسیدم که نباید زیاد اذیتت کنم و رو دستت خرج بذارم -چه خرجی عزیزم . من و تو که نه تنها دستمون به دهنمون می رسه بلکه تا ته معده مون هم می رسه . من نمی دونم چیکار کنم و چی بگم . تو یه چیزیت میشه نوشین . -ناصر به نظرت من چه جور زنی هستم . می تونم خوشبختت کنم ؟/؟ می تونم اون چیزی رو که تو می خوای بهت بدم ؟/؟ تو رو هم از نظر عاطفی و هم از نظر جنسی تامینت کنم ؟/؟ این که دیگه مثلا هوس تنوع و رفتن به دنبال زن دیگه ای رو نکنی ؟/؟ -نوشین تو به من اعتماد نداری ؟/؟ چی شد که داری از این فکرا می کنی ؟/؟ -همین جوری پرسیدم . دلم می خواد بتونم زندگی خودمو حفظ کنم . آخه خیلی از هم کلاسام در دانشگاه به مشکل بر خوردن . هر چی بیشتر به خونه و زندگی و شوهرشون می رسیدن انگاری  مردشون فکر می کرد که این از وظایفیه که مختص زنه و خودشون یعنی مردا تافته جدا بافته هستند . واسه همین هر کاری که دلشون می خواست می کردند . -به نظر تو من همچین آدمی هستم ؟/؟ -حالا نه ولی می خوام کاری کنم که زندگی من همیشه بر پایه خوشی و عشق و صداقت باشه .. -نوشین نمی دونم چی میگی . حالا رو که خوشیم پس بذار خوش باشیم و از زندگی خودمون لذت ببریم . حال کنیم . زندگی یعنی عشق .. یعنی محبت یعنی با صفا و صمیمیت در کنار هم زندگی کردن . تا وقتی که داری با یک فکر و عقیده ای زندگی می کنی که خلاف اون ثابت نشده پس این قدر خودت رو زجر نده . به خاطر افکاری که نمی دونی چیه . از کجا آب می خوره .. چرا افتاده تو سرت ؟-حرفای قشنگی می زنی ناصر . ولی امید وارم کارای قشنگی هم بکنی . -می دونم اونو هم می تونم . حرفای قشنگ کارای قشنگ رو هم به دنبال داره . البته اون بسته به اون داره که چشای قشنگت قشنگ ببینه .من که خودمو وقف تو کردم . بدون تو نمی تونم زندگی کنم ..  ناصر کمی از فضای نوشین فاصله گرفت . به طرف دستشویی رفت تا آبی به سر و صورتش بزنه . احساس خفگی می کرد . به آینه نگاه کرد تا تصویر خودشو در اون ببینه . حس کرد که یک چهره شیطانی داره . از این که می خواد یه فرشته مهربونو آزارش بده . از این که داره به نوشین خیانت می کنه .. و از این که با رفتار خودش کاری کرده که نلی نمی تونه از اون دل بکنه . اون دختر ناصر رو همه چیز خودش می دونه و اگه دست خودش باشه میره به شوهرش همه چی رو میگه . میگه که از اول هم اونو دوست نداشته . همه اینا یک نقشه بوده .  دلش گرفته بود . تا می تونست به صورتش آب پا شوند . نمی دونست نوشین چه جوری بهش مشکوک شده . شاید اون و نلی این اواخر حرفایی زده باشن که نوشین نکته سنج با دقت به اونا این حرفا رو غیر عادی تشخیص داده . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر