ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مامان بخش بر چهار 50

بقیه همه  یکی یکی کیرشونو فرو می کردن توی کون من و می رفتند . به نوبت این کارو انجام می دادند . منو بازم به یاد فیلمی انداخته بودند که زنی در میان هفت هشت تا مرد دست و پا می زد و اونا در حال گاییدنش بودند . چه لحظات با شکوهی بود . خیلی می چسبید . خیلی حال می داد . اون قدر منو گاییدن و گاییدن تا خودشون خسته شده ولم کردند . -ببینم پسرا خوب کارتونو کردین ؟/؟ دسته جمعی : بععععععله مامان .. دیگه چیزی احتیاج ندارین ؟/؟ -دست شما درد نکنه مامان .. -بفر مایید قابلی نداره . تا هر وقت که دلتون می خواد در خدمت شماست . احسان : مامان داری ما رو دست میندازی ؟/؟ اشکان : خسته ات کردیم ؟/؟ -نمی دونم بچه ها . هر وقت باشه این هیکل و این تن و بدن مال شماست . موم و خمیر بازی که نیست  اونو به هر شکل که بخواین درش بیارین و هر وقت که بخواین باهاش بازی کنین . من فقط دلواپس اینم که نتونم بعدا بهتون خوب حال بدم . هدفم فقط شما هستین . حالا که می دونیم هر وقتی می تونیم همو داشته باشیم از این به بعد باید به کیفیت کار هم توجه داشته باشیم . اسحاق : مامان یعنی می فر مایی هفته ای یک بار بیاییم سراغت ؟/؟ -ووووووییییییی پسر من کی حرفی زدم که تو همچین بر داشتی کردی . اصلا تو چرا همش داری آیه یاس می خونی شما اگه دو روز سراغم نیاین من آتیش می گیرم . با کف دستم یکی زدم به کسم و یکی هم زدم به سوراخ کونم و گفتم اگه دیر شه و من لبامو باز نکنم این دو تا خودشونو باز می کنن و صداتون می کنن . انگشت گذاشتم رو کونم و گفتم این که لباش مث لب ماهیه و یه اشاره به کس خودم کرده و گفتم  اینم که مث لبای وارو شده آدماست . با این دو تا صداتون می کنم که بیایین . اسحاق : مامان چقدر با حال شدی . همین کارا رومی کنی که تو رو واسه ما از یه دختر,  پر هیجان و اکشن تر ساخته . افشین : و گاییدنی تر .. -ببینم پسر مگه با دخترای دیگه هم حال کردی . ؟/؟ چند بار باید بگم این  دوره و زمونه معلوم نیست دخترا با کی می پلکن . هر کدومشون چند تا دوست دختر دارن . اون وقت می خواین با اونا باشین و بعد بیایین سراغ من و منو مریضم کنین ؟/؟ -حالا چرا بهت بر می خوره مامان ؟/؟ من کی گفتم که با دختر دیگه ای رابطه دارم . من از اون احساسات و نیاز های خودم گفتم و به طور تئوری مقایسه کردم -خلاصه یه وقتی عملی نکنی که اون روی سگم بالا میاد . -ولی مادر جون تو رو که می تونیم عملی بکنیم -اووووووههههههه اون که دیگه گفتن نمی خواد . شما هر جوری که دلتون می خواد می تونین منو بکنین . چند روز بعد یه شب جمعه ای عروسی یکی از همکلاسای افشین در یکی از تالار های تهرون دعوت بودیم . اون همکلاسش یه چهار پنج سالی رو از پسرای من بزرگ تر بود . منوچهر خان و بچه کرج هم بود . زنش تهرونی بود . از اونجایی که یه نسبت دور فامیلی هم با ما داشتند من و اسحاق و احسان هم به نوعی دعوت شدیم . من و چهار تا پسرام دیگه واسه اون شب سنگ تموم گذاشتیم . -پسرا حواستون باشه که حواس من به شما هست . دختر دیدین خودتونو نکشین . احسان : مامان تو مراقبی که مردا بهت جسارت نکنن ؟/؟ -من خودم صد تا مرد رو حریفم . هنوز مردی زاده نشده که بخواد به من تو هین و جسارت کنه . جفت تخم چشاشو از کاسه در میارم . طوری داشتم هارت و پورت می کردم که خودمم باورم شده بود . چهار تا کیر پسرا رو با اشتها میل کردم اشتهامو تازه باز کرده بود . خودم از این تیپ خودم هیجان زده شده بودم . اگه  یه کمی وزن بدنم کمتر می شد دیگه می تونستم همه رو راحت گول بزنم در این مورد که مثلا بگم زیر سی سن دارم .  اگه مردا بفهمن که من چهار تا پسر دارم شاید کمتر دلشون بخواد با من باشن . نمی دونم .. یه پیراهن پارچه ای  به رنگ پوست پیازی و تقریبا برنزی تنم کردم که خیلی هم کیپ و چسبون بود . اولش زیاد نذاشتم پسرای حسودم روش زیاد زوم کنن تا اومدن چیزی بگن فوری مانتومو انداختم روش . حالا تا مهمونی کلی راه بود . خیلی هم دلشون بخواد . بقیه که همه لختی پختی میومدن . ولی اون تیپی که  من زده بودم دست کمی هم از حالت لخت شدن نداشت . طوری کونم به پیرهنم چسبیده بود که می شد قالب اون و خط درز کون رو مشخص کرد . دو تا برش کون و درز وسط و شکاف کاملا مشخص و محدوده اون معلوم بود . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر