ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

شیطون بلا 20

یکی از این روز ها جناب سرپرست منطقه منو احضارم کرد توسط خدمتگزار مخصوص خودش .. اونم در خونه خودش .. نمی دونستم این دیگه چه صیغه ایه . اون چه کاری می تونست باهام داشته باشه . یه افکار مسخره ای هم  افتاده بود توی کله ام . این که نکنه به من نظر خاصی داره و می خواد که منم گرل فرند اون بشم . اصلا از این جور حرکات خوشم نمیومد . این که یک مرد زن داشته باشه و بخواد با زن دیگه ای رابطه بر قرار کنه . دلم می خواست و دوست داشتم که ازم خوشش بیاد در همون حدی که برام یه کاری انجام بده و به اصطلاح واسش نوعی فانتزی باشم ولی نمی دونستم که تا حدود زیادی روش اثر گذاشتم .. بعد از وقت اداری رفتم خونه شون . از طرف همون درب پارکینگی بانک می شد رفت خونه شون . کسی هم منو ندید . اجازه گرفتم که نیم ساعت زود تر برم . خودمو کمی مرتب کردم . اون چهار تا تار مویی رو هم که  از مقنعه من بیرون زده بود گذاشتم اون داخل و جون خودم خیلی با حجاب شده بودم .. ولی یه آرایش ملایمی هم رو صورتم انجام داده یه عطری هم به خودم زده بودم که چند ساعت خستگی اون نشاط و شادابی منو از بین نبرده باشه .. تازگی ها حس می کردم از این که از شر شوهرم خلاص شدم واقعا نعمتی به من رو کرده دیگه این برام مهم نبود که یک زن مطلقه هستم و دیگه مثل سابق دختر نیستم که خواستگارام دست اول دست اول باشن . این موضوع دیگه در جامعه ما به نوعی حل شده .. مثل کشور های غرب ولی متاسفانه هنوز بیشتر خانواده ها با ترحم و دید خاصی به دختران مطلقه خودشون نگاه می کنن . من که خودم خیالم نبوده اتفاقا کلی هم خوشحال بودم که از شر زبون نفهمی مث بهنام خلاص شدم ولی پدر و مادرم بد جوری دلسوزی می کردند و دست بر دار هم نبودند . نمی دونستم دیگه با اونا چه بر خوردی داشته باشم . همش از این نگران بودم که زن و بچه این سرپرست نیان و نگن که این دختره این جا چیکار می کنه . حتما آشنایی دارن با کار شوهرشون .. چه کاری می تونست با من داشته باشه .. من در مورد استخدامی خودم باهاش حرف زده بودم . واسه اون خیلی راحت بود که خارج از بر نامه بتونه یک اقدام عاجلی هم بکنه که حکم من زودتر بیاد .. درسته که در این زمینه بخشنامه هایی هم هست ولی اون برای استخدام اولیه بوده که کمی دشوار به نظر می رسه .. چه فضای سبز زیبایی داشت .. اصلا نشون نمی داد در دل شهر همچین خونه ای ساخته شده باشه ..آ دم دلش باز می شد .. سر و صدای ماشینها هم خیلی کم شده بود . اوه خدای من .. وقتی که سرپرست رو دیدم داشتم از تعجب شاخ در می آوردم . طوری به استقبالم اومده بود که انگاری  یکی اومده به پیشواز ملکه ای .. داشت خنده ام می گرفت ولی عصبی هم شده بودم . چطور به خودش اجازه داده که با لباس خونگی و ربدو شامبر جلوم ظاهر شه .. یک ربدو شامبر جیگری براق با چهار خونه های ریز و زمینه های مشکی و قرمز تنش کرده بود که خیلی بهش میومد . حتما رختخواب رو هم آماده کرده که برم کنارش بخوابم .. نه این دیگه کار من نبود . از این فکر خودم خنده ام گرفته بود .. شراره شراره دختردیوونه . این فکرای بد رو از خودت دور کن .. نکنه منو آورده که واسش آشپزی کنم . حتما زنش از اون سوسولاست . شایدم می خواد واسش از درس حسابداری بگم .. -شراره خانوم راحت باشین .. واااااااایییییی چه گستاخانه منو به اسم کوچیکم صدا می زد .. اون منو چی فرض کرده ..این که خیلی راحت بهش باج بدم ؟ از مقام خودش سوءاستفاده کنه .. کمی به خودم اومدم و دقت کردم دیدم شایدم حق با اون باشه . اما نه من نمی تونستم . -ببخشید قربان خانوم بچه ها تشریف ندارن ؟/؟ -اونا رفتن خونه یکی از اقوام در شهرستان .. -عذر می خوام در مورد تقاضای من امری داشتین ؟/؟ -تقاضای شما یا تقاضای من ؟/؟ .. جمله ای گفته بود که یخ شدم . واقعا متوجه نشدم که منظورش چیه و نمی خواستم که متوجه شم . حق با فریده و فریبا بود که می گفتند وقتی اون یک زن ببینه دست وپاشو گم می کنه . -من مزاحم خلوت شما شدم .. اگه امر خاصی نیست من رفع زحمت کنم . -خواهش می کنم من شما رو به اینجا دعوت کردم . شما مهمان من هستید و باید از شما پذیرایی کنم . می تونین مانتوتونو در بیارین . راحت باشین .. داشتم به این شک می کردم که نکنه این همون سرپرستی که قبلا دیدم نباشه . مثلا داداش دوقلوش باشه .. .. ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر