ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

هرکی به هرکی 205

-آریا تو وقتی پیش منی انگاری جز تو به هیچی دیگه اشتهایی ندارم . -عزیز دلم حالا این چیزا رو ولش بیا بریم پیش مادر بزرگ . اون ناراحت میشه از این که  من و تو به دست پختش بی توجهی کنیم .. بابا بزرگ آرمان وقتی شنید که آنی می خواد وارد جمع شه هم خوشحال شد و هم یه حالت خاصی بهش دست داد . انگاری اونم  در مورد انی یه تعصب خاصی داشت . نمی دونم چرا ما همه این جوری بودیم من یکی که فکر می کنم از همه شون بیشتر این حال و حالتو داشتم . چون این من بودم که اونو وارد دنیای جدیدش کرده بودم و تعلق خاطر خاصی نسبت بهش پیدا کرده بودم . به آنی جریانو گفتم . بهش گفتم آنیتا من خیلی دوستت دارم و عاشقتم که می خوام تو هم سهم عمده ای از هوس و زندگی داشته باشی . چون عاشقتم دلم می خواد عشق کنی -آریا و منم حاضرم که فقط مال تو باشم و در این مجالس شرکت نکنم .. توچشاش نگاه کردم حس کردم که در نگاهش چیزی جز صداقت موج نمی زنه . -اونو بوسیدم و گفتم به خاطر همین یکرنگی هاته که عاشقتم که دوستت دارم و حس می کنم هر کاری برات انجام بدم بازم کمه . دستامو تو دستاش نگه داشت . -داداش تنهام نذار . کنارم بمون . من حس می کنم اگه بعدا وارد جمع شم احساس خجالت بکنم . یه احساس شرم . -دشمنت شر منده باشه .من در کنار تو هستم . هیچوقت تنهات نمیذارم . این همیشه یادت باشه . تا آخرین نفس و تا پای جونم کنارت می مونم پیشت می مونم . مادر بزرگ بود آشپز خونه و من وآنی خیلی آروم حرف می زدیم . آرمان جون که گوشاش کمی سنگین بود متوجه نمی شد که چی داریم میگیم . شاید هم می فهمید و چیزی نمی گفت . صدامو خیلی پایین تر آورده و گفتم آنی یه چیزی بهت بگم از تعجب نمی دونی چیکار کنی . اگه بهت بگم بابا بزرگ مسئول تست و امتحان گیری از خانوماست چه حسی بهت دست میده .. -اوخیییییییی .. نه آریا .. اگه دست اون باشه همه رو قبول می کنه . چون خودش رفوزه هست . فداش شم من . طفلک ! -ببینم آنی طوری حرف می زنی که انگاری داداشت می خواد تو رو رفوزه کنه -راستش واسم فرق نمی کنه .. گاهی دوست دارم قبول شم . گاهی هم دوست دارم رفوزه شم تا فقط اسیر دستای تو باشم . ولی وقتی که فکرشو می کنم روزای زیادی رو باید دور از تو باشم . تو میری در یه مجلسی که من باید حرصشو بخورم که چرا در اون لحظات متعلق به من یا در کنارم نیستی . شاید مهم ترین دلیلی که من دوست داشته باشم بیام به مجلس عمومی اینه که کنار تو باشم . -آنی برای صدمین بار بهت گفته باشم که اگه منو با خیلی ها دیدی شلوغ بازی در نیار . اصلا چشاتو باز نکن به سمت من . برو یک طرف دیگه .. -خیلی بد جنسی .. خلاصه شامو در کنار پری و آرمان جون خوردیم و رفتیم به اتاق خودمون . به اتاق تست . -آریا پارتی بازی نکن . من می خوام امشب یه نمره بیست به من بدی . -حاضری ازت امتحان نگیرم همین جوری بهت بدم بیست ؟/؟ -من می خوام عدالت در مورد من رعایت بشه . -فدات شم پس بیا . -نه داداش تو بیا . منو با یه هل انداخت رو تخت .. لباسامو یکی یکی در آورد . کف دستشو گذاشت رو سینه ام و آروم آروم با موهای سینه ام بازی می کرد .. بعد لباشو جای دستش قرار داد .. کیرم طوری تیز شده بود که دوست داشت فوری بپره بره توی غلاف .. -آنی پس تو کی می خوای لخت شی .. -نمی خوام به این زودی امتحان تموم شه . باید خوب و سر فرصت به سوالات جواب بدم . -تو دیگه کی هستی . چند بار دستمو بردم طرف لباسش تا اونو لختش کنم ولی دست بردار نبود می رفت عقب . حس کردم صورتم داغ شده . داغ تر از همیشه ..  حس می کردم در این عالم نیستم . به هیچی نمی تونم فکر کنم . آنی قبل از شروع عطری به خودش زده بود که برای اولین باری بود که به مشامم می رسید .  خوشبوترین عطری که تا حالا تحریکم کرده بود . چشامو بسته بودم .. به خودم فشار می آوردم تا ساک زدنهای آنی همون اول کار دستم نده ولی اون خیلی استادانه با لبا و زبونش به کیر من حال می داد . خودمو ول کردم . حس کردم با سرعت و فشار زیادی آبمو دارم توی دهن خواهرم خالی می کنم . یه لحظه چشامو باز کردم تا حالت اونو ببینم سرش پایین بود . تپش قلبم شدید شده بود . رسیده بودم به اوج لذت .. سست شده بودم . حتی توان اونو نداشتم که یک بار دیگه خودمو به آنی برسونم و برای لخت کردنش تلاش کنم .. لباسشو در آورد و فتنه گری با شورت و سوتینو شروع کرد . یه چند دقیقه ای گذشت تا هوس من یک بار دیگه اوج گرفت .. از جام پا شدم ولی اون از دستم در می رفت . کیرم دوباره شق شده بود .. -خواهر کوچولو بالاخره شکارت می کنم اون قدر می کنمت تا خودت بگی بس کن .. -هر کاری کنی من برنده ام . چه از دستت در برم چه شکارم کنی بازم تویی که شکار منی .. .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر