ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

بابا بخش بر چهار 43

-ممنون دخترم .. همه چی داریم .. خدا نگه دارت .. الهه ! زود باش همه چی رو مرتب کن . الان خواهرت سر می رسه . خوب اینجا رو مرتب کن . ببین آب کیری .. آب کسی چیزی نریخته باشه . من نمی خوام اون متوجه چیزی بشه -یعنی این قدر ازش می ترسی بابا ؟/؟  -دوست داری اون متوجه بشه و خودشم بیاد توی جمع ما ؟.. -سه نفر که هستیم . بشه چهار نفر چه اشکالی داره ! -خیلی دیوونه ای الهه -دیوونه توام بابا . شوخی کردم . همه چی رو ردیف کردیم . همه چی مرتب بود . فقط وقتی که الناز اومد خونه به طرز عجیبی  خواهرشو ورانداز می کرد -چیه الناز مگه جن دیدی ؟/؟ -شاید اگه جن می دیدم این قدر تعجب نمی کردم . این چه ریخت و قیافه ایه که واسه خودت درست کردی . راست می گفت . چقدر ناشیانه . الهه  یک بلوز تنش بود و یک شورت پاهاش تا بالا لخت بود . سابقه نداشت این جوری توی خونه باشه . -ببینم خواهر الناز مشکلی هست من می خواستم برم حموم دیدم که شما وارد شدی خواستم یه حال و احوال کنم بعدا برم . تازه پیش بابام این جوری بودم پیش غریبه که نبود . الناز یه نگاهی از خشم به خواهرش انداخت که من یکی جا رفتم . اصلا دلم نمی خواست که اون به چیزی شک کنه . نمی دونم چرا این طور شده بود . -الناز جان تو خودت رو ناراحت نکن . بین پدر و دختر که این حرفا نیست .. الهه واسه این که حرفش دروغ در نیاد رفت طرف حموم . الناز هم اومد پیش من و گفت بابا ببین اون باید حالا الگوی ما باشه . درسته که یک پدر و دختر این حرفا رو با هم ندارن ولی یه مسائل و چیزایی هست که باید رعایت شه .. -حالا عزیزم برو به درسات برس .  این جوری که معلوم بود  این یکی از اونایی بود که به هیچ وجه نمی شد شکارش کرد . با توپی پر اومده بود سراغ خواهرش .. الهه یه دوشی گرفت و با من خداحافظی کرد و رفت . دیگه النازو تحویل نگرفت . .. -عزیزم چت شده . چرا این قدر گرفته ای -بابا تو هم مثل این که بدت نمیاد دخترات ابن جور فانتزی پیشت باشن . -یعنی چه . واسه چی این حرفو می زنی . مگه نشنیدی الهام چی گفته . اصلا تو چرا امروز سعی داری همش گیر بدی .. -بابا چرا حالا سرم داد می زنی . خب معلومه دیگه اون که این جور خودشو نشون میده و خیلی سکسی و خوشگل می کنه تو توجهت به اون بیشتر میشه . دیگه واست اهمیتی نداره که به من اهمیت بدی یا نه ..-من کی به تو کم محلی کردم . من فکر می کردم تو از اونا بیشتر متوجه میشی -نه بابا من خیلی نفهم هستم -این قدر مغلطه بازی در نیار . رفتم طرف آشپز خونه تا یه چیزی درست کنم و بخوریم .. -من چیزی نمی خورم -بیرون غذا خوردی ؟/؟ -نه اشتهام کور شد . -نمیای بابا لپاتو بخوره ؟/؟ -برو لپای اون سه تا دختراتو بخور .. -الناز راستشو بگو ..در دانشگاه برات اتفاقی افتاده ؟/؟ با کسی حرفت شده ؟/؟ هوای مامان به سرت زده ؟/؟ اگه حس کنم که شما دخترا این جور اذیتم می کنین و سر به سرم میذارین مجبورم زن بگیرم . -اسمشو نمیاری بابا . من میذارم از این جا میرم . الناز برای دقایقی ازم دور شد . وقتی بر گشت اونو با یه چهره متفاوت دیدم . یه روژملایم قرمز و روژگونه و یه تغییر حالت در موهاش اونو خیلی جذاب تر از قبل کرده بود .  دامنشو هم عوض کرده یه کوتاه و فانتزی اونو پوشیده بود که یک وجب بالای زانوش بود  و پاهای لختشو در تر کیب با اون خیلی زیبا نشون می داد -الناز ! همه اینارو در عرض همین چند دقیقه انجام دادی ؟/؟ -ما اینیم دیگه . -فکر نمی کنی با این کارت داری به من میگی من پدری هستم که فقط به ظاهر دخترام توجه دارم و شخصیت و ادب و اخلاق اونا برام مهم نیست ؟/؟ -نه اصلا همچه چیزی هم نیست .. هر دو باید در کنار هم باشن . -ببینم حالا می تونم دختر گلمو ببوسم ؟/؟ -چند دقیقه پیش دوست نداشی منو ببوسی -چرا من همیشه دوست دارم که ببوسمت . رفتم جلو و  لبامو گذاشتم رو صورتش و یه بوس یه ثانیه ای هم از لباش بر داشته و دیگه مکث نکردم که یه وقتی خیال بد به سرش نزنه . دستاشو دور گردنم حلق آویز کرد و این بار الناز گلم بود که منو بوسید  . بوسه ای  داغ و چسبون . البته می دونستم که این بوسه بوسه ای از روی هوس نیست ولی اون می خواست به نوعی  طوری نشون بده که انگاری باباش از دنیای شیک و پیک ها و خانومای ناز فاصله نداشته باشه . -ببینم یه سوال الناز جان -بفر ما دو تا سوال ..-تو به الهه ایراد می گرفتی .. حالا ؟.... -بابا صمیمیت و صفای منو با حرکت جلف آمیز اون می سنجی ؟/؟ ...ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر