ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

شیطون بلا 19

من همون آدم دیروزی بودم . هیچ تفاوتی نداشتم همونی که  می تونست روحیه اش شاد و شنگول باشه و با همه کنار بیاد . خلاصه این سیامک خان هم بد جوری رفته بود توی نخ من .. خیلی دلم می خواست یه بلایی از همون بلاهایی که اول کار سر حسابدارمون در آورده بودم سر اونم در بیارم . یه روز که اون سر میزش نبود و دو سه ساعتی رو می خواست که دیرتر بیاد سر کار و مرخصی ساعتی گرفته بود من  یکی از دفاتر ترازشو گرفتم و طوری که متوجه نشه ماهرانه خیلی از اعداد رو دستکاری کردم . اون بعدا می تونست با بر رسی و کنترل متوجه اختلافات بشه ولی همین خیلی وقتشو می گرفت . به خوبی مراقب بودم که با یکی از پیر دخترای مجرد سابقه دار ریخته رو هم و می خواد بره بیرون . پایان ماه هم بود و باید حساب و کتابها رو می بستیم و تا این تراز ها و بیلان کار رو تحویل مسئول حسابداری نمی دادیم حق خروج از بانک رو نداشتیم . در این مورد چیزی به فریبا و فریده نگفتم . هر چند اونا با من از این گفتند که منیژه همون ترشیده دختر در مورد رابطه اش با سیا باهاشون حرف زده . مثلا می خواسته کلاس بذاره . در هر حال  من هنوز استخدام رسمی نشده بودم و کوچک ترین اشتباهی به ضررم تموم می شد .باید می دونستم چیکار دارم می کنم و نتیجه این کاری که می خوام انجام بدم چی می تونه باشه . خلاصه کاری کردم که اون شب تا نصفه شب این جناب سیامک خان داخل بانک بود و نتونست کاری بکنه دسته جمعی رفتن سر کار و با خبر شدم که تا صبح روز بعدش همه بودن و دوباره یک روز کاری بعد شروع شد . عجب حالی کرده بودم .. چند روز بعد جناب سیامک خانو به یک شعبه دیگه ای منتقل کردند . تشخیص دادن که این کار مند قوی نیست . سرپرست  منطقه هم  مدتی بود که اومده بود در شعبه ما جا خوش کرده بود . دست زن و بچه شو گرفته بود و اومده بود در خونه سازمانی و ویلایی اونجا کنگر خورده لنگر انداخته بود . خیلی هم مرد خوش تیپی بود و بیشتر از چهل سال هم سنش بود . همه ازش حساب می بردند . وقتی میومد واسه سر کشی  همه به اصطلاح مردا خایه هاشون جفت می شد . فریده و فریبا می گفتند که یکی دوباری که اونو دیدن یه حالتی داشت که زنا حس کردن که خیلی بد چشمه . آخه با یک خیرگی خاصی به زنا نگاه می کرد . انگاری یه چیزی از اونا می خواست . -نمی دونستم چی بگم و جوابشو چی بدم . این من بودم که باید مراقب خودم می بودم که شیطنت این مدیر کل کار دستم نده . اون زن داشت و حداقل پونزده سالی رو از من بزرگ تر بود . چه افکار مسخره ای ! دیگه جدا شدن از همسر هم گاهی فانتزی های مسخره ای رو به همراه داره .. راستش دوست داشتم یه دوست مرد بی درد سر می گرفتم . آقای عباس اشرفی سرپرست منطقه و چشم راست مدیر عامل بود . خرش خیلی می رفت . برای سرکشی اومده بود حسابداری ..  با این که محیط حسابداری و بانک بود ولی سریع رفتم خودمو مرتب تر کرده و یه آرایش خفیف هم رو صورتم انجام دادم و این جوری می خواستم  از همون اول روش اثر بذارم و بعد حرفمو بزنم . که البته رئیس حسابداری هم با تعریفی که ازم کرد کارمو راحت تر کرد . با یک سلام گرم و بعدش سکوت رفتم به استقبالش . اگه بفهمه و بدونه من از همسرم جدا شدم نکنه نسبت به اخلاق من مشکوک شده و در مورد رسمی شدن من اقدامی نکنه ؟/؟ این اقدام رو باید شعبه انجام می داد و بعدش  اون تصویب می کرد . با احترام و متانت خاصی باهاش حرف زدم . نمی دونم چرا حس می کردم اون با نگاهش داره منو می خوره . سعی داشتم توی چشاش نگاه نکنم ولی یک بار به طور تصادفی این کار انجام شد . داشت با نگاهش بهم لبخند می زد . دیگه انگاری اون استرس اولیه رو نداشتم . با مهربونی با هام حرف زد . -خیلی خوبه که  خانوما هم در امور بانکی پیشرفتهای قابل ملاحظه ای داشته باشن و در این راه قدمهای ارزنده ای بردارن . من دوست دارم بسیاری از قوانینی که این اجازه رو نمیده که بسیاری از پستهای کلیدی و حساس به اونا داده بشه از میان بره .. معلوم نبود چی داره میگه . من هنوز استخدام رسمی نبودم اون داشت از پستهای کلیدی حرف می زد . ازم چند تا سوال کرد و به خوبی به همه اونا جواب دادم . در مورد رشته تحصیلی ام حسابداری یه چیزایی پرسید . وقتی که رفت بقیه طوری به من نگاه می کردند و باهام حرف می زدند که کاملا نشون می داد که خیلی هاشون بهم حسادت می کنن که مورد توجه سرپرست قرار گرفتم .. فریده : شراره جون غلط نکنم این گلوش پیش تو یکی گیر کرده .. بچه ها میگن قبل از این که  به این جا برسه رئیس یکی از شعبات بود و خارج از سرویس توی آبدار خونه داشته با یکی از همکارای زنش حال می کرده . دیگه نمی دونست که خدمتگزاره هنوز خونه نرفته . با این که اون مستخدم همه چی رو گفت ولی رئیس پارتی داشت و خلاص شد . ... ادامه دارد ... نویسنده ..ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر