ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خانوما ساکت 77

مقنعه وچادر و هرچی از این بند و بساط ها رو از سر سیما کشیدم و انداختمش دور . دیدم همچنان داره مقاومت می کنه . لبامو از صورتش دور کرده با جفت دستام شونه هاشو نگه داشتم . -سیما من وحشی نیستم . نمی خوام کاری بکنم که تو بترسی . حالم ازت بهم می خوره . آدم دورو و حقه بازی هستی . سراسر حقه و نیرنگی . از اونایی که نون رو به نرخ روز می خورن . تو واسه این که واسه من مایه بیای و عذر منو بخوای که حالا هم داری موفق میشی و به این آرزوت می رسی دست به هر کاری زدی . من یکی که نمی بخشمت . چیه خانوم خانوما حالا خیلی سختته که روسری از سرت برداشته شده .. یادت رفت چند روز پیش چه جوری خودتو ردیف کرده بودی و شده بودی مثل زنای خوشگل غربی و باهام رفتی بیرون ؟/؟ من همون آدم دیروزم . هیچ فرقی نکردم . این تویی که عوض شدی . تو فقط کارت توطئه کردنه . هیچ احساسی نداری . نمی تونی داشته باشی . من که ازت خوشم نمیاد . هیچوقت هم نمیومد . تو لیاقت اونو نداری که کسی عاشقت شه . به خاطر همین اخلاق گندت بود که در ازدواج اولت شکست خوردی ... سیما لبخند تلخی تحویلم داد . هر لحظه آمادگی اینو داشت که بزنه زیر گریه . ولی من برام مهم نبود که اون به چی فکر می کنه .. -راستی سیما من هنوزم می تونم سیما صدات کنم ؟/؟ همون زن حقه بازی رو که با نشون دادن صمیمیت خودش قصد داشت ازم نقطه ضعف بگیره . -یعنی تو واقعا این طور در مورد من فکر می کنی ؟/؟ فکر می کنی که من می خواستم ازت نقطه ضعف بگیرم . من که بهت گفته بودم زندگیم چه جوری بود . یک شوهر معتاد و این که چشمش به دنبال دیگران بود . فرصت اونو پیدا نکردیم که زیر یک سقف با هم زندگی کنیم . می خواستم بهش بگم در عوض دختری تو رو گرفته . باهات حال کرده .. ولی یه چیزی مانعم شد . گفتم بهتره که رو زخم کسی نمک نپاشم .. -سیما خیلی فضولی .. بی خود می خوای در کار دیگران مداخله کنی .. باشه من سر کلاسای درسم میرم . دیگه هم کاری به کارت ندارم تا بتونی یه معلم جدید بذاری جای من . ازت هم ممنونم که ازم شکایت نکردی .. -هنوزم فکر می کنی که من آدم فروشم ؟/؟ -نه ..ولی واسه آدم خیلی مایه میای .تو دوست نداشتی من در مدرسه دخترانه باشم . حس کردی که وجود یک مرد برای دخترا و زنا خیلی خطر ناکه .. -هوتن !می دونم این حرفایی رو که در مورد من و به من می زنی بهش اعتقادی نداری -مگه تو کی هستی . یک خانوم مدیر خود خواهی که همه ازش می ترسن . فراری هستند با خودش قهره .. قبلا هم گفتم تو لیاقت اونو نداری که یکی دوستش داشته باشه . سیما سرشو می زد به دیوار.. چیکار داری می کنی .. -می خوام بمیرم . -واسه من ؟/؟ واسه منی که سایه شو با تیر می زدی ؟/؟ منظورم از واسه من این نبود که ازم خوشش بیاد . یه حرفی بود واسه این که یه چیزی گفته باشم .می خواستم برم .. سیما یه جور خاصی نگام می کرد -چرا این جوری بهم نگاه می کنی . چرا به این صورت بهم زل زدی ؟/؟-هوتن تا بهت ثابت نکردم که اشتباه می کنی دوست ندارم که از اینجا بری . حس کردم به مرحله ای از ناتوانی رسید ه که انگاری غرورشو زیر پا گذاشته -من اون جوری که فکر می کنی نیستم . من قصد آزار تو رو نداشتم . این حرفا رو طوری بر زبون می آورد که حس کردم دارم حرفاشو باور می کنم .. انگاری نگاهش بازم طور دیگه ای شده بود . غم خاصی در نگاهش نهفته بود .. -سیما خوب تغییر چهره میدی . هر لحظه فکر می کنم به یه چیزی فکر می کنی .-من تازگیها بیشتر وقتا به یک چیز فکر می کنم . -می خوای فکر نکن . تو از توطئه خسته نشدی ؟/؟.یک لحظه برق خاصی رو در نگاهش دیدم . برقی که منو وادارم کرد که حس کنم این بار وقتی که بغلش کنم و ببوسمش از آغوشم فرار نمی کنه .. همینم شد . سیما طوری پاسخ بوسه امو می داد که انگاری سالهاست عاشقمه .. یه حس خوبی رو به من منتقل کرده بود . حسی که دلم نمی خواست یک فریب باشه . وقتی لبامو از رو لبای سیما جدا کردم بازم واسه این که یه حرفی واسه گفتن داشته باشم گفتم خوب می تونی فیلم بازی کنی این بار خیلی سریع تر از دفعه قبل سوز سیلی رو رو صورتم احساس کردم . سرمو بالا گرفتم . نگاهشو به نگاهم دوخته بود . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر