ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

انتقام میسترس 39

درد و خشم رو در چهره اش می دیدم . -اعتراف کن که شکست خوردی صنوبر . خیلی راحت تر از اونی که فکرشو می کردی . حس کردم که زیادی به اون رحم کردم . گاهی وقتا اگه به دشمن فرصت بدی آن چنان لت و پارت می کنه که از دل رحمی خودت پشیمون میشی . من نمی خواستم  که بلایی سرم بیاد .. دستشو ول کرده لگد محکمی به شکمش زدم . نفسش نمیومد . نقش زمین شد .. -ببینم کسی هست که بخواد با من در بیفته ؟/؟ من دوست دارم چند تا گماشته و محافظ واسه خودم استخدام کنم اگه شما ها عرضه شو دارین می تونم استخدامتون کنم . طوری بی خیال نشون دادم که انگاری مسئله بهزاد رو فراموشش کرده ام ولی دل توی دلم نبود جابر و جاسم و آتیلا رو لختشون کردم و اونا رو بستمشون به ستون . نمی دونستم که دیگه چه کاری باید انجام بدم تا بتونم پلیس رو به اونجا بکشونم یا این که بتونم بهزاد رو نجاتش بدم . یواش یواش داشتم نا امید می شدم . دلم نمی خواست این حس نا امیدی در من قوت بگیره . اگه این حسو می کردم دیگه هیچ چیز واسم ارزش نداشت . من باید تلاشمو می کردم . لباسای صنوبر خوش اندام ولی سبزه پوست رو یکی یکی از تنش در آوردم . اونو هم که دیگه رمقی براش نمونده بود برهنه اش کردم .. جابر در حالی که با نگاهی عجیب ور اندازم می کرد به من گفت ببینم تو خودت چی خودت رو لخت نمی کنی ؟/؟ واسه یه لحظه حس کردم که چندشم میشه اگه این کار رو انجام بدم و این یک ظلم و خیانتی خواهد بود در حق بهزاد . ولی ماموران پلیس منتظر فرصتی بودند تا به این ناحیه یورش بیا رن و خیلی ها رو هم دستگیر کنن .  نمی دونستم جای بهزاد کجاست . خیلی دلم می خواست اونو می دیدم و انرژی دوباره ای می گرفتم . مطمئن می شدم که هنوز زنده هست ولی اگه اونو از بین برده باشن چی می شد . سه تا مرد با سه تا کیر شق شده . اونا رو بد جوری بسته بودم به ستون های سنگی یا بتنی .. قسمتی از بدنشونو به صورتی آزاد گذاشته بودم که بتونم به هر صورتی که دلم می خواد از اونا کار بکشم و به اصطلاح نوعی حال دادن و حال کردن رو با اونا پیاده کنم .. صنوبر کاملا برهنه شده بود . مثل اون سه تا مرد دیگه . قبل از این که اونو ببندم به ستون خواستم که به اندازه کافی حالشو بگیرم . بهش فرصت دادم که خودشو بگیره و پیدا کنه . خیلی آروم صبر کردم تا جون بگیره . کفشمو گذاشتم رو صورتش .. -آشغال با بد کسی در افتادی .. اصلا خوشم نمیومد پیش مردا برهنه شم ولی باید یه جورایی سرشونو گرم می کردم . معطلشون می کردم تا اونا حس کنن که منم اهل حالم و بهم شک نکنن . باید برای نجات بهزاد هر کاری که از دستم بر میومد انجام می دادم .-پاشو عوضی . حالا کارت به جایی رسیده که با شیر در میفتی روباه کثیف ؟/؟ اگه من بیام توی باندتون شاخ و شونه ات رو می شکنم . همین حالا هم شکسته ام . فکر کردین منو تر سوندین ؟/؟ برای من شخص اهمیت نداره . من امروز با یکی حال می کنم و فردا با یکی دیگه . الان هم با این سه تا مرد خوش تیپ و تو دل برو حال می کنم .... با این کارام می خواستم بهشون بگم که فکر نکنن با گروگان گیری به هدفشون رسیدن . ولی باید توضیحات دیگه ای هم می دادم که مسئله براشون روشن شه . یکی این که اگه گروگان گرفته شدن بهروز واسم اهمیتی نداشت پس واسه چی من جنس و مواد زیادی رو برای مبادله با خودم آورده تحویل اونا دادم ... -بچه ها فکر نکنین این جنسا رو از ترس تحویل شما دادم و این که گروگان آزاد شه .. می تونین هر کاری باهاش بکنین ....من فقط قسمتی از اجناسو با خودم آوردم .. قدرت من خیلی زیاده و بازم دارم . ....از اونجایی که می دونستم و حس کرده بودم با بی خیال بودن خودم می تونم زود تر به موفقیت برسم این جور حرف می زدم . ظاهرا داشت درشون اثر می کرد .. جابر : اگه بهزاد خان بفهمه که تو چه جور آدمی هستی حتما میاد جزو  دارو دسته ما میشه .. -ببینم آقایون شما رو به جون کیراتون قسمتون میدم  کدوم کوس رو دیدین که سرور کیرها باشه .. تا من هستم هیچ مردی نمی تونه بر این باند فرمانروایی کنه .. من تیمور رو سه سوته ساندویچش کردم و هر کاری هم که می خواد انجام بده تا بتونه شکستم بده موفق نمیشه .. آقایون نشون بدین که خیلی راحت می تونین به حرفای سرورتون گوش بدین . اون جوری که بوش میاد صنوبر خانوم رئیس شماست . ارباب حالا ایشون رو کنار تک تکتون میذاره تا از وجود گرانقدرش به نوایی برسین .... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر