ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

سیزده سال و نیم بعد

درورودی دانشگاه تهران قبول شده بودم و دیگه عمو جونم  که خیلی دوستم داشت گفت نمی خوای خونه یا خوابگاه بگیری و باش خونه مون همین جا بخور و بخواب و فقط درساتو بخون . عمو جان ارتشی بود و از روزی که یادمه این طرف و اون طرف می رفت مامویت و محل خدمتش هم دور از اینجا بود منتها هر یه ماه چند روزشو میود خونه . می گفت تا جوونه باید کاسبی کرد . زن عموی منم سمانه خانوم با این که هنوز سی و شش سالو تموم نکرده بود و به اون صورت خوشگل نبود ولی اندام تپلی داشت . فقط یه پسر داشت به اسم سامان که هنوز سیزده سالش نشده بود .. . پسر خیلی ساده ای بود . خیلی هم بی شیله و پیله . من از این زن عموم سمانه و خواهرش یه خاطره عجیبی دارم که بر می گرده به سیزده چهارده سال پیش . وقتی پدرم اینا اومده بودن تهرون .. عموم هم نبود . می خواستن برن قم .. منو گذاشتن یه شب پیش زن عموم بمونم . چهار پنج سالم بود . ولی اونا منو خیلی کوچیک حساب کرده بودند . اونا رو می دیدم که کنار هم رو تخت لخت شده دارن به بدن هم دست می زنند .  راستش فقط بعضی از اون صحنه ها یادمه . گاه زن عمو می رفت رو خواهرش سودابه و گاهی سودابه میومد رو اون . من یه حسی داشتم مثل این حس که مامان منو برده به حموم زنونه که تمام اندام یک زن بیفته توی دید من . ولی از این تعجب می کردم که از دوش آب خبری نیست و چرا این دو رو هم می غلتند . از جملاتی هم که رد و بدل می کردن چیز زیادی به یادم نمونده . فقط به خاطرم هست که  یکی دوبار در مورد من حرف زدن و سمانه جون گفت که اون یک بچه هست . اون شب دو تایی شون همدیگه رو تا می تونستن بغل زدن و بوسیدن . منم که دیگه اهمیتی نمی دادم به این که اینا دارن چیکار می کنن .. فقط یه بار با همون لحن بچه گونه ام گفتم دارین حموم می تونین ؟.. سمانه جون تا این حرفو شنید گفت ..سودابه شامپو رو بیار .. تو رو هم بشورم آقا خوشگله ؟/؟ -ناچ .. آخه من از حموم خوشم نمیومد . ولی مامان هر روز منو حموم می کرد . پوست سفیدی داشته مثل حالا خیلی خوشگل بودم . چشام آبی و موهام طلایی بود .. بعضی از زنا به شوخی به مامانم می گفتن راستشو بگو باباش کیه ؟/؟ .. اون شب زن عمو و خواهرش منو وسط خودشون گرفته بودند .  زن عمو شلوارمو پایین کشیده بود با شومبولم یا همون کیرم بازی می کرد . فقط یادم میومد که اجازه داده بودم این کارو باهام انجام بده  یه بار دردم گرفته بود .. این جمله از سودابه یادمه که می گفت فسقلی نیم وجبی که یه وجب کیر داره بزرگ شه می خواد چی شه .. دو تایی شون کاملا لخت شده بودند . به نوبت منو بغل می کردند ..  کیرمنو به لاپاشون فشار می آوردند و حرکات عجیب غریبی از خودشون نشون می دادن . دیگه تنها چیزی که از اون شب یادمه کون گنده سمانه جونه که چند بار که چش باز کردم اونو می دیدم که هر جوری شده می خواد خودشو به من بچسبونه . حالا که فکرشو می کنم خنده ام می گیره . تمام هیکل من می شد قالب کونش .. و الان من در همون خونه درس می خونم . می دونم و یادمه که زن عمو اون روز و اون شب چیکار کرده . خیلی دلم می خواست بازم می تونستم بغلش بزنم. ولی بین ما سد و تابویی وجود داشت . شب جمعه ای من و سامان و سمانه تنها بودیم . سامان می خواست بره خونه پدر بزرگ .. اون وقت من و سمانه تنها می شدیم و خوب نبود .. منم درس داشتم . نمی تونستم همراه سامان برم خونه بابا بزرگ.. پدر پدر و عموم . -سامان جان تو برو من به خاله سودابه میگم بیاد .. اوووووففففف همون  که من لختش دیده بودم . از اون سال تا حالا ندیده بودمش .چون در شهرستان زندگی کرده کاری با هم نداشتیم . همون موقع هم شوهر داشت . اون شب ما سه تایی تنها شدیم . حس کردم  اونا بازم می خوان بر نامه لز رو پیاده کنن . راست می گفت این سودابه . کیر من رشد عجیبی داشت . من با خیلی از دخترا رابطه جنسی داشتم . از روزی هم که اومدم اینجا با این که من و سمانه رعایت حال همو می کردیم ولی نگاهش نشون می داد که منتظر یه اشاره منه . سودابه هم دست کمی از اون نداشت . از اون کوچیک تر و لاغر تر بود . می دونستم که اونا کارشونو شروع کردن . خاطره سیزده سال و نیم پیش .. اعتماد به نفسی که به خوش تیپی خودم و کیر کلفتم داشتم منو گستاخ کرده بود .. در با این که بسته بود ولی قفل نبود ..کاملا برهنه با کیری که هنوز جا داشت شق تر شه رفتم داخل .. دو تایی شون جیغ کشیدن ولی من می خندیدم . توجهی به حرفاشون نداشتم .. -سودابه جون سیزده چهارده سال پیش یه پیش بینی کردی درست در اومد . این کیر کلفت حالا بیست سانتشه .. زن عمو باید منو ببخشی .. اون شب من بچه بودم نتونستم وظیفه مو خوب انجام بدم . حالا اومدم جبران کنم . تمام حرفاتونو شنیدم و کارایی رو که با هم کردین و .. رفتم طرفشون .. زن عمو اول ناز داشت . داشت خودشو کنار می کشید . می خواست کلاس بیاد ولی تا دید خواهرش داره پیشدستی می کنه اومد و کیرمو قاپید .. -خیلی بلایی بهنام ! می دونی چه جوری از آب گل آلود ماهی بگیری . اگه عمو جونت بدونه تو رو می کشه .. -اول تو رو می کشه -پس بیا تا قبل از این که اون ما رو بکشه ما خودمون خودمونو بکشیم . دوست داری از کجا شروع کنی -بعد از دوران بلوغ وقتی که به اون شب فکر می کردم به یاد کونت جق می زدم .. زن عمو قمبل کرد و من از همون مسیر کردم توی کسش .. چقدر حال می داد -واااایییییی بهنام .. خیلی کلفته .. مواظب باش گشادم نکنی -هر چی گشاد شی باب طبع کیرمی . فقط اینه که حریف توست . سودابه از پشت کمرمو نگه داشته و منم با حرارت دستای اون بیشتر به هیجان میومدم . خودمو روسمانه سوار کرده بهش گفتم دلت می خواست ؟/؟ -همیشه خوابتو می دیدم . می گفتم حالا که بزرگ شدی چه مدلی میشه -من یا کیرم -هر دو تا . سینه هاش انگاری همون درشتی رو داشت . اون واسم همون بود .  با قرصی که خورده بودم و اسپری بی حسی که زده بودم نیمساعت تمام اونو گاییدم و بالاخره پس از این که ارضاش کردم توی کسش آب ریختم . بعد از اون نوبت سودابه بود . دستاشو دراز کرد و لاپاشو باز کرد و طاقباز افتاد روی تخت . اونم دوست داشت کسشو بکنم ولی از همون روبرو کردم توی کونش . جیغی کشید که ساختمون به لرزه افتاد . دلشو نشکستم و بعد از گاییدن کونش رفتم سراغ کس .. حس کردم وقتی لبامو گذاشتم رو لباش و با بوسه هایی داغ سکسمونو داغ تر کردم زن عمو سمانه حسادت می کرد .. اون شب وسط دو تایی شون قرار گرفتم . هرمدلی که دوست داشتم باهاشون حال کردم ... دیگه نونم توی روغن بود . طوری که وقتی عمو جان به مرخصی هم میومد من و زن عمو کارمونو می کردیم . ... پایان .... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر