ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

گناه عشق 46

روز بعد به طرف شمال راه افتادن . نوشین حس می کرد که با این شرایط نمی تونه به درس خوندنش ادامه بده . باید براش ثابت می شد که همسرش نسبت به اون وفاداره و تمام اینها توهمی بیش نبوده. ولی یه حسی بهش می گفت که این طور نیست . ناصر هم کاملا متوجه تغییر حالت همسرش شده بود . گیج شده بود .نمی دونست چیکار کنه .  هر کاری می کرد نوشین حالتشو تغییر نمی داد . می خواست باهاش حرف بزنه و یه چیزی بگه نلی و نیما صداشونو می شنیدن و از این نظر احساس راحتی نمی کرد .-نوشین حالت خوش نیست ؟/؟ -نمی دونم .. ببین چقدر اینجا قشنگه .. به این جا میگن جنگل گلستان . پاییزو می بینی . برگهای قشنگی رو که رو درختا نشسته . همه مدل درخت اینجا داریم . درختایی با برگای سبز .. و درختایی با برگای طلایی .  چه آفتاب قشنگیه . کمی سرده ولی نه مثل شهر ما . بچه ها پیاده شین یه چای داغ خیلی می چسبه .. دست نوشینو گرفت و اونو برد پشت یکی از درختا . -عزیزم چته . نکنه دلت می خواد وسط همین درختا تر تیبتو بدم . -نمی دونم ناصر اصلا حال ندارم . یه حسی بهم میگه  تو منو مثل گذشته ها دوستم نداری . -از کجا معلوم حست بهت درست میگه . ببینم من کاری کردم از من چیزی دیدی که داری این فکر اشتباه رو می کنی ؟/؟ اصلا به این چیزا فکر نکن . من نمی خوام تو همچین احساس غلطی داشته باشی . من دوستت دارم و خیلی خیلی هم عاشقتم . هر روز حس می کنم بیشتر از روز قبل عاشقت میشم . -ناصر قبل از من عاشق کس دیگه ای هم بودی -راستش نه .. تو که می دونی اون وقتا که نمی شناختمت دخترای زیادی دور و برم بودن . شیطنت توی خون پسراست . حالا درجه بندی داره . ولی وقتی  پسری به زنی دل بست و باهاش پیمان بست دیگه اون وقت باید فقط به زنش فکر کنه . تمام توجهش باید برای جلب رضایت اون باشه . فراموش کنه که قبلا چیکار کرده و دوران مجردی رو چه جوری پیش می برده -تو هم همین حس و فکر رو داری . -من نمی فهمم چت شده . یعنی نوشین منم باید به این فکر کنم که آیا تو هم قبلاو قبل از من کسی رو دوست داشتی و حالا که به من رسیدی فیلت یاد هندوستان کرده ؟/؟ چرا واسه چیزایی که هنور اتفاق نیفتاده و فقط تصورشو می کنی داری خودت رو عذاب میدی . همه اینا نشون دهنده اینه که دوستم نداری . خوشی زیادی زده زیر دلت . می دونی که چقدر دوستت دارم . نلی حس غریبی داشت . از این که ناصر با زنش خلوت کرده بود حرص می خورد . اون دلش می خواست در این جنگل اون و ناصر خلوت می کردند با هم قدم می زدند و درد دل می کردند .. خوش بوده می رفتن لا به لای درختا رو برگای خشک پاییزی دراز کشیده عشقبازی می کردند . چقدر سخت بود واسش تحمل لحظه هایی که ببینه عشقش با یکی دیگه هست .حتی اگه اون یکی دیگه همسر عشقش باشه .. خودشو رسوند به نزدیک اون دو تا . یه لحظه اونا رو دید که در حاشیه چند تا تنه درختی که رو زمین قرار داره در حال بوسیدن همن . نتونست اون صحنه رو ببینه از اونجا دور شد . حتی دوست نداشت که نیما اونو ببینه . احساس در ماندگی می کرد . نمی تونست اشکی بریزه . نه .. نهههههه .. نلی سعی کن بر خودت تسلط داشته باشی . اونا زن و شوهرن .. تو نباید سرک می کشیدی . تو نباید  زیاد ذهنتو در گیر این مسائل کنی .همین حالا شم نوشین خیلی مشکوک شده . اگه نتونی در همین حد و اندازه ها هم ناصرو ببینی اون وقت چیکار می کنی . قبول کن که اون زنشو دوست داره . تو باید کاری کنی که اون بیشتر دوستت داشته باشه . بیشتر به طرف تو کشیده شه . سعی کن بیشتر بهش محبت کنی . بیشتر توجه داشته باشی بهش. به خواسته هاش اهمیت بدی . اگه گفته که دور و برش نباشی .. اگه گفته که باید احتیاط بیشتری کنی حتما این کارو انجام بدی . دلخوری خودت رو نشون ندی .. -نلی .. نلی .. کجایی بیا چایی ات یخ زده .. نلی خودشو به نیما رسوند . -عزیزم داشتم دنبال نوشین و ناصر می گشتم ..-زن ! تو یعنی فکرت نمی رسه که وقتی دو نفر خلوت کردن نباید دنبالشون بگردی ؟/؟ باید از همین جا صداشون می کردی ؟/؟ شاید اونا دارن کاری می کنن که دوست ندارن تو متوجه و مزاحمشون شی . عزیز دلم اگه حالا من و تو بریم یه گوشه دنجی و با هم حال کنیم دوست داری یکی بیاد ما رو ببینه ؟/؟ .. نلی دوست داشت فریاد بکشه . حوصله شنیدن حرفای همسرشو نداشت . وقتی ناصر و نوشینو دید که از پشت درختا سر و کله شون پیدا شد احساس آرامش کرد . لبخندی گوشه لباش نقش بست . از این که اونا رو چسبیده به هم و در حال بوسیدن نمی دید احساس خوبی داشت  ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر