ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

بابا بخش بر چهار 39

هرلحظه بیش از لحظه پیش حشری تر می شد . من اصلا قصد نداشتم کاری کنم . فقط اونو به حال خودش گذاشتم . می دونستم از اونایی  نیست که بخواد به این فکر کنه که باباش بیاد و بهش حال بده . می دونستم که اصلا از من چنین انتظاری نداره .من نباید تا این حد حساسیت نشون می دادم . این از فانتزی و نیاز ها و احساسات و خواسته های هر جوانی چه پسر و چه دختر در این دوران از زندگیشه که به این صورت خودشو نشون میده . مگر این که از دواج کرده باشه و یا نیاز هاشو توسط اون رفع کنه . چشامو خیلی آروم باز کردم . الناز سرشو یه لحظه به طرف من گرفت درجا بدون این که حرکتی کنم چشامو بستم . قلبم به شدت می زد . . دوباره چشامو باز کردم . اون شورتشو تا زانو پایین کشیده کف دستشو گذاشته بود لای کسش . چه صدای شلپ شلیپی میومد . گاه دستشو میذاشت رو سینه اش . . کونش به سمت من قرار داشت . یعنی به من پشت کرده بود . اون  با استشها خودشو داشت راضی می کرد ولی می دونستم این واسش فایده ای نداره . دختر من در تب هوس می سوخت و ازم کاری ساخته نبود . راستشم نمی خواستم اصلا کاری کنم که به این یکی جسارتی کرده باشم . الناز مثل بقیه نبود . اون منو به خاطر خودم دوست داشت . بقیه هم همین جور بودند ولی اونا نمی تونستن خود نگه دار باشن .. اگه یکی الناز منو از راه به در کنه چی ؟/؟ اگه در دانشگاه با یکی دوست شه .. نه .. نهههههه .. این یکی نه . من النازو دوستش دارم . چشامو بستم تا نگام به کون دخترم نیفته .. ولی یه لحظه بوی صابون و بوی خوش کون رو می شنیدم . الناز بدون این که متوجه شه در یه حالتی قرار گرفته که کونش با بینی من مماس شده بود . سعی می کردم خیلی آروم نفس بکشم تا به یادش نیاد و متوجه نشه که در چه حالتی قرار داره .  یه لحظه با خودم فکر کردم که نکنه اون از روی عمد کونشو به صورتم چسبونده .. ولی نه این طور نبود چون یه فاصله ای داد و خودشو ازم رها کرد . نمی دونم چی شد که یه لحظه ترس برش داشت و شورتشو کشید بالا . با این که من کاری نکرده بودم که اون بترسه .. دقایقی بعد چشامو گذاشتم رو هم .. وقتی هم که بیدار شدم دیدم الناز دستشو دور گردنم حلقه زده -دختر تو هنوز نخوابیدی ؟/؟ -نه بابا داشتم  تو رو در خواب می دیدم . می دیدم و لذت می بردم .. دم صبح بود برای یه لحظه صدای زنگو شنیدم و بعد چشام رفت رو هم که با سر و صدای الهه از خواب بیدار شدم . -پاشو دختر پاشو تو کلاس نداری ؟/؟ تو هم بععععععععله .. این چه وضعیه که کنار بابات دراز کشیدی . خجالت داره .. -الهه این  چه طرز حرف زدنه -بابا من باید به این خواهرم تذکر بدم که آدم کنار باباش که این جور سکسی دراز نمی کشه -الهه جون درسته که تو خواهر بزرگ منی ولی این دلیل نمیشه که هر چی از دهنت در میاد به من بگی . تاره این بابامه . غریبه که نیست .  از طرفی من که کاملا لخت نرفته بودم توی بغلش .. لعنت بر من . منو وادار به زدن چه حرفایی که نمی کنی ؟! بابا معذرت می خوام . ولی خب از این که سر صبحی بیدارم کردی ممنونم خواهر .. الناز پا شد تا خودشو برای رفتن به دانشگاه آماده کنه . -ببینم بابا .. تو و الناز هم بله .. -الهه اولا از تو انتظار نداشتم که این جور سر زده وارد حریم یکی دیگه بشی  . من از نظر سکس و جنسی کاری به کار الناز نداشتم ولی از تو هم انتظار ندارم که اسیر خیالات خودت شی و در هر کاری دخالت کنی . اونم مث تو دخترمه . اون همش به فکر هوس و  ارضای جنسی خودش نیست . این که دوست داشته باباشو بغل کنه و با گرمای بدنش بخوابه گناهه ؟/؟ -بابا مطمئن باشم کاری باهاش نکردی؟ -می خوای مطمئن باش می خوای نباش . اصلا به تو چه ربطی داره . مگه تو داروغه شهری .-نه داروغه شرعم .. - فقط برو بیرون تا اون روی سگ منو بالا نیاوردی .. -چیه بابا خالا سیر شدی و اشتها نداری تحویلمون نمی گیری ؟/؟ نکنه الناز جونت سیرت کرده ؟/؟ ..من از این جا تکون نمی خورم . راستش منم دلم نمی خواست اون قهر کنه و بره . اون وقت ته دلم یه چیزی سنگینی می کرد و باید نازشو می کشیدم و اونو بر می گردوندم . یهو دیدم گریه رو سر داد . -بابا من دیشب حالم خوب نبود . سرم درد می کرد . دلم می خواست پیش تو باشم . اون وقت تو توی بغل الناز جونت خواب بودی و به من توجهی نداشتی .. -می دونی چرا سرت درد می کرد . از بس سکس کرده بودی .. -نه بابا اتفاقا می دونستم  همین تنها راهی بود که می تونست سر درد منو خوب کنه ... دختره مار مولک .. ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر