ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

پسران طلایی 42

اقدس می خواست کاری کنه که به نحوی خجالتش بریزه .  با این که می دونست این پسر رو شکارش کرده و می تونه با این پولی که بابتش داده هر کاری رو با اون انجام بده ولی حس می کرد که اون دوست پسرشه . واسش حکم یک معشوقه رو داره . شوهرش بود زندان . اون خیلی نامردی ها در حقش کرده بود .. اما یک زن که نباید به شوهرش خیانت کنه .. فکرش خیلی مشغول بود .. -ببینم سینا جان ناهار چی میل داری -فرقی نمی کنه . راضی به زحمت شما نیستم . اگه دستتون بنده کاری دارین یه چیز حاضری بی درد سری هم بخوریم بد نیست . -من عاشق آشپزی های سختم چون برام سختی در آشپزی معنا نداره . اون قدیم دخترا وقتی میومدن خودشونو بشناسن باید می رفتن به آشپز خونه  با تمام پخت و پز ها آشنا می شدن و این اولین کاری بود که باید برای ورود به خونه شوهر وارد می بودند .. -من که حرفاتونو قبول دارم چرا این قدر خودتونو خسته می کنین .. سینا رفت طرف اقدس خواست مانتو رو از تنش در بیاره و بدنشو لمسی کرذه باشه .. زیبایی خاصی رو در سیمای زن می دید . هر چند چند تا چروک هم داشت . ولی خلاف اون چه که سینا اول می خواست بهش اهمیت نده حس کرد می تونه تیکه خوب و لذت بخشی باشه . حالا واسش پنجاه پنجاه شده بود . اقدس حس کرد که دست بیگانه و سردی رو شونه هاش قرار گرفته  یه لحظه خودشو کنار کشید -نهههههه .. این کارو نکن -اقدس خانوم مگه من دارم چیکار می کنم . .. زن حس کرد که کمی تند رفته . وقتی که یک پسری رو واسه یک روز می خره خب معلومه که اون پسر باید در موردش چی فکر کنه . اجازه داد که سینا مانتوشو در آره .. یه بلوز به سبک مردونه به رنگ جیگری و یه دامن کوتاه چرم مشکی تنش بود .. -شما خیلی زیبا هستید . به طراوت زنی که بین سی تا چهل سال سن داره . اجازه هست تا گره این روسری رو وا کنم ؟/؟ یه لحظه نگاه زن به نگاه پسر دوخته شد .  شاید چهل سالی رو از اون بزرگتر بود . به نظرش خیلی خوش تیپ و خوش اندام اومد . با این که فیلم سکسی دیده بود و در فانتزی های سکسی حس می کرد که مردا همه شون با میل و هیجان اومدن طرفش و دارن باهاش حال می کنند و در بسیاری از صحنه ها خودشو سوار بر کیر آنها می دید ولی حس کرد که نمی تونه .. نمی تونه دست یه غریبه رو رو تنش حس کنه .. سینا اینو به خوبی حس کرده بود . و متوجه شده بود که خیلی سخته که بتونه  اونو به طرف خودش بکشونه . مگر این که شوکی قوی برش وارد کنه . برای وارد کردن شوک فراهم آوردن زمینه هایی قوی لازم بود . و این زمینه بسترش بیشتر در بستر فراهم می شد .. ولی مسئله اینجا بود که شاید با این شرایط اقدس قبول نمی کرد که با هم برن توی رختخواب . پسر دیگه صبر نکرد تا زن چیزی بگه . اون در رابطه با دخترا متوجه شده بود که گاهی وقتا باید خلاف میل اونا کار کرد اگه منتظر باشی که اونا چی میگن اونا چی می خوان شاید سرت بی کلاه بمونه . شاید نتونی به اونچه که می خوای برسی . ولی یک گستاخی و بی پروایی اگه در حد معمول و متعارف باشه می تونه تو رو یک قدم به اون چه که هدفته نزدیک کنه و همین تو رو پیش میندازه .. سینا گره روسری زن رو باز کرد . اقدس مثل دخترای تازه به دوران رسیده ناز می کرد . می دونست از نظر تیپ و اندام در حد و اندازه هایی نیست که یک پسر خودشو به خاطرش به آب و آتیش بندازه . دوست داشت دست سینا رو پس بزنه . حدود پنجاه سال جز شوهرش به هیچ مرد دیگه ای بله نگفته بود . اصلا در زندگیش جز شوهرش هیچ مرد دیگه ای که نامحرم باشه لمسش نکرده بود .. وقتی به خودش اومد که روسری از سرش افتاده بود . سینا حس کرد که تا همین جا کمی بسه . حالا باید ازش تعریف کنه . تعریف هم داشت . -چه موهای سیاه لختی . به صورت سفید و تپل شما خیلی میاد . خیلی زیبا ترتون می کنه . میگم نیمی از زیبایی زن به موهاشه .. ولی شما خیلی خوشگلید اقدس خانوم .  چقدر دلم می خواد این موها رو شونه کنم . حالا با دستام این کارو انجام میدم . سینا دستاشو رو سر زن می کشید .. اقدس عصبی به نظر می رسید . هنوز به خودش اعتماد نداشت . از این نظر که آیا واقعا می خواد ؟/؟ واقعا می تونه که یک پسر بیگانه رو در کنار خودش ببینه . با اون سکس کنه و بتونه با قیمونده عمرشو لذت ببره ؟/؟.... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر