ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

پسران طلایی 43

حیلی آروم موهای زن رو نوازش می کرد . اقدس حس می کرد که خیلی سست شده .. ولی هنوز نمی تونست خودشو قانع کنه . با اون فیلمایی که دیده بود با اون رفتاری که شوهرش داشت  و عذابی که بهش داده بود تونسته بود تا حدودی خودشوقانع کنه که می تونه خودشودر اختیار یکی دیگه بذاره ولی حالا که به مرحله عمل رسیده بود حس میکرد که خیلی سست تر از اونی شده که فکرشو می کرده . سست تر از این که در تصمیمی که گرفته ثابت قدم نبوده . سینا دستاشو گذاشته بود پشت اقدس . آروم اونو رسوند رو دامنش و با بر جستگی باسنش بازی می کرد اقدس حس کرد کسش داغ کرده . یه احساسی بهش دست داده بود که حس می کرد شب اول ازدواجشه . همون پنجاه سال پیش که می خواست  بره به خونه بخت . همون شور و نشاطو در خودش حس می کرد . اما مرد اون یکی دیگه هست و خودش دیگه مثل اون روزا جوون نیست . یه لحظه به خودش اومد . نمی خواست خودشو به دام گناه بندازه و از طرفی هم نمی خواست از دام هوس خلاص شه . پنجاه سال آبرو داری کردم . گناه کردم و فیلمای سکسی دیدم .. کار دیگه ای که نکردم . شاید لقمه حرامی که اون لعنتی به من داده و پول خلافی که آورده به خونه سبب شده باشه که این جور فکر من منحرف شه . اقدس خودشو ول کرد و از سینا فاصله گرفت .. -آقا سینا اگه می خوای بخوابی بخواب .. اون طرف اتاق بغلی همه چی فراهمه -پس شما چی . دوست نداری با هم گپی بزنیم ؟/؟ -من می ترسم -از چی-از همونی که شما رو به خاطرش آوردم این جا .. -سینا در حالی که زیر گلوی اقدسو می بوسید گفت باشه هرچی شما بفر مایید ولی اگه ناراحت نمیشین من عادت دارم خیلی راحت توی خونه می کردم . عادت دارم با یه شورت باشم .. -با من که کاری ندارین .. -نه با شما کاری ندارم . میرم تو اتاق خودم .. سینا حس می کرد که اقدس مشکل روحی و روانی داره . اون خودشو اسیر فیلم و هوسهای پشت پرده کرده بود . حالا که رسیده بود به اینجا کم آورده بود . می دونست رو این افراد می تونه خیلی راحت نفوذ کنه و به خواسته اش برسه . خواسته ای که خواسته اقدس هم بود . چیزی که اونو بیشتر تشنه این زن می کرد فقط این بود که می خواست به خودش ثابت کنه که می تونه ..اگه اراده کنه می تونه هر زنی رو شکار کنه به خصوص اونایی که در اصل تسلیم شده بودند ولی غرور و افکار دیگه شون جلوی این کارشونو گرفته بود . اون دوست داشت به خودش ثابت کنه که می تونه این غرورو بشکنه . اقدسو شیفته خودش کنه . این که یک زن ایمان خودشو به حدی برسونه که مسائل مذهبی  اونم در این سن بخواد مانعش شه اونم در شرایطی که همه چیز براش مهیاست و خودش زمینه اونو فراهم کرده براش جای تعجب داشت . سینا در کمال بی پروایی همونجا لباساشو منهای شورت کند . اقدس وقتی نگاهش به شورت فانتزی سینا افتاد آهی کشید و سرشو بر گردوند .. سینا رفت به اتاق خودش . یاد ملیسا و دیوونه بازیهای اون افتاده بود . ولی اونجا وضع فرق می کرد . ملیسا خیلی زیبا وجوون بود . شاید رام کردن این زن با این فرهنگ و این که حدود پنجاه سال با وفاداری زندگی کرده خیلی سخت بود . پسر می دونست که کار به همین جا ختم نمیشه . براش مثل روز روشن بود که اقدسو می تونه زیر کیر خودش داشته باشه و هر کاری که دلش خواست با اون انجام بده ولی نمی دونست به درستی نمی دونست که چه زمانی موفق به انجام این کار میشه . خیلی آروم بدون این که اقدس بفهمه کلید رو از روی قفل در بر داشت . این جوری یا اقدس نمی تونست در رو قفل کنه یا اگه یه کلید دیگه داشت می تونست از اون استفاده کنه . شاید همین وقفه که بگرده دنبال کلید اونو منصرف می کرد . سینا می خواست ببینه که این زن چیکار می کنه . .. یه نیم ساعتی گذشت .. انگاری هر دوشون شکم رو فراموش کرده بودند و این که باید یه چیزی بخورن . اقدس خیلی حشری شده بود . وقتی شورت سینا رو دید که چه جوری ورم کیرشو به رخ اون کشیده دلش رفته بود . حال و روز خودشو می دونست . می دونست که اگه ایمان و اراده پنجاه ساله خودشو ببره زیر سوال بعدا دچار عذاب وجدان و افسردگی میشه . واسه همین سعی کرد دیگه به این مسئله فکر نکنه . بعد از نیم ساعت سینا خودشو به حاشیه در اتاق اقدس رسوند . از سوراخ کلید یه نگاهی به فضای اتاق انداخت .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر