ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

لز با دوست دخترم 5

یک لحظه به یاد صحنه هایی افتاده بودم که در فیلم دیدم و به یاد شعله افتادم به یاد این که اون پدر و مادر اصلی خودشو داره و این دختر ممکنه به نوعی احساس کمبود کرده نیاز به محبت بیشتری داشته باشه .. ولی اون چه ربطی به من داره .. اگه شعله جای اون می بود چی می شد . اگه یه روزی بیاد که من و پدرش در زندگیش نباشیم و اون احساس کمبود کنه ؟.... افکار مزاحم و بی خود ولم نمی کردند . لیدا خودشو محکم به من می فشرد . طوری که قسمت سینه هاشو در تماس با سینه هام قرار داده بود . لحظه اول می خواستم اونو به طرفی پرت کنم . عصبی ام می کرد . ولی یه چیزی مانع این کارم شد . برای لحظاتی تماس بین من و اون قطع شد دلم می خواست یک بار دیگه اون خودشو بهم بچسبونه . قلبم به شدت می تپید . نمی دونستم که باید چه رفتاری با این دختر داشته باشم . حس کردم که داره خوشم میاد .. کف دستشو گذاشته بود پشت بدن و رو کمرم . اون خیلی مار مولک و حرفه ای بود . حدس می زدم که باید  نسبت به شعله چند قدمی رو از این جلو تر بوده باشه .. دختره پررو اگه اونو به حال خودش ول می کردم از اینم پررو تر می شد . می خواستم سرش داد بکشم .ولی یه عاملی مانع این کارم می شد . دلم می خواست یک دختر پررو و گستاخ مثلا همونایی که در فیلم دیده بودم بیاد و به بدن لختم مخصوصا به کسم دست بزنه .. نمی تونستم بر خودم مسلط شم با این حال واسه این که لیدا سوءاستفاده نکنه ازش فاصله گرفتم .. -دخترم امید وارم متوجه شده باشی که من خوبی تو رو می خوام و نیت من کاملا خیر بوده .. -ازت می خوام که بی خیال دخترم شی و اونو ولش کنی بره . من نمی تونم شاهد این حرکات تو باشم .. -از من حرکت زشتی سر نزده . دختر تو عاقله و بالغ .. دلم می خواست جفت دستامو می گرفتم و اونو می کوبوندم به دیوار .. خشمو در نگاهش می خوندم . می دونستم از این که من مزاحم اون و دخترم شدم خیلی ناراحته و می خواد که سر به تنم نباشه ولی اون  باید متوجه می شد که اینجا فرمانده چه کسیه و اون نمی تونه هر غلطی که دلش خواست انجام بده .. -پس اجازه بدین من برم اتاق شعله جزوه خودمو بر دارم .. همراهش رفتم و گفتم نکنه چیزی قایم کرده داشته باشه .. انگاری جزوه  کنار تخت بود .. رفتم تا اونو بدم بهش همونجا سرم گیج رفت .. دیگه نفهمیدم چی شد . فقط یه وقتی به خودم اومدم که حس کردم  صورتم از آب پاشی لیدا خیس شده و اون از نیمتنه لختم کرده و داره به شونه ها و کمر و سینه هام چنگ میندازه . حی خماری عجیبی داشتم .. اولش نمی دونستم چی به چیه هیچی یادم نمیومد . ولی سرمو که بر گردوندم لیدا رو دیدم -خدا رو شکر بالاخره  به هوش اومدین .. ولی اگه به مالش دادن شما ادامه بدم فکر کنم خیلی بهتر باشه .. چشام دوباره بسته شد . حس حرف زدن نداشتم . فکرم خوب کار نمی کرد . اون با حرکاتش خونو در تمام بدنم به جریان انداخته بود . روی کس و زیر نافمو چنگش می گرفت .. -شهناز خانوم منو خیلی تر سوندین . نمی خواستم به خاطر من و حرصی که خوردین بلایی سرتون بیاد واسه همین بود که کنارتون موندم تا مطمئن شم سلامتی کامل خودتونو به دست آوردین . معلوم نبود چرا این قدر داره روضه می خونه . اون مثلا می خواست منو به هوش بیاره .. خدا می دونه  وقتی که بیهوش شده بودم چه کارا که نکرده .. دستمو گذاشتم رو قلبم . ترسیدم که سکته کرده باشم ولی فکر کنم فشارم اومده بود پایین یا شایدم رفته بود بالا . هرچه بود نباید حرص می کردم .. کف دستاشو رو سینه هام گذاشته بود . اصلا حالیم نبود چه جوری لختم کرده . بازم جای شکرش باقی بود که شلوارمو پایین نکشیده بود . می دونستم که داره بهونه می کنه تا با من ور بره . کف هر کدوم از دستاشو دور سینه درشت من قالب کرده بود . در موقعیتی بودم که بیشتر به این فکر می کردم که چرا افتادم زمین . احتمالا فشار عصبی بود . به جای این که به لیدا بگم دستاشو از رو سینه هام ورداره بهش گفتم با کف دستش زیر سینه ها و وسطشو خیلی آروم مالش بده تا ببینم چه حسی دارم .. دردی نداشته باشم .. اونم خوب وارد بود چیکار کنه .. -خوبه شهناز خانوم ؟/؟ همین جوری خوبه ؟/؟ صدام در نمیومد. اونم دست بردار نبود . دستاش دوباره رفت رو سینه هام . حرکات چرخشی خودشو زیاد تر کرده بود . خشمی رو که نسبت بهش داشتم و اون حرکاتی که با شعله انجام داده بود هنوز در وجودم باقی بود ولی در این رابطه خودمو مستثنی می دونستم . انگاری دوست داشتم واسه خودم تخفبف قائل شم ... ادامه دارد ... نویسنده.... ایرانی  .. 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر