ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ضربدری ضرب دردو

من و پسر خاله امیر مثل دو تا داداش بودیم . هر کاری که می خواستیم بکنیم با هم انجام می دادیم . با هم یه مدرسه درس می خوندیم و هم سن و همکلاس و هم رسته هم بودیم و 16 سالمون بود . دیگه یواش یواش حس کردیم یه جورایی نیاز داریم که بریم یه صفایی به کیرمون بدیم و یه حالی بکنیم . حتی جنده ای رو که با هم گیر می آوردیم هم جدا جدا می کردیم و هم دو به یک . بابا بهنام و مامان مونا و خاله مهناز و شوهر خاله سعید همه شون سی و پنج تا چهل سالشون بود . من فقط همینو می دونستم که خاله مهناز دو سالی از مامان مونا بزرگتره . مامان به نظرم 36 می شد . خیلی هم مارو نصیحت می کردند که مراقب دوستامون باشیم بر نفس سر کش غلبه کنیم و بریم دعا و عبادت . شب جمعه ای ظاهرا اونا چهار تایی می خواستن برن عروسی و می دونستم تا نیمه شب هم بر نمی گردن و من و امیر قرار گذاشتیم دو تا جنده بیاریم و اونو تو خونه امیر اینا بکنیم . هر دو تاشون قالمون گذاشتند . دماغ سوخته می خواستیم بخوابیم . هر کاری کردیم کولردرست کار نمی کرد و گرماپخش می کرد تا سر ما . قرار گذاشتیم بریم خونه مون بخوابیم . چون اخلاق زنا رو می دونستم و مطمئن بودم اونا تا دم صبح هستند مهمونی . وقتی کلید زدیم و رفتیم تو خونه سر و صدای چهار تایی شونو می شنیدیم که چه جور دارن با هم حال می کنند  . راستش اولش یه صداهایی شنیدیم که شبیه فیلم های سکسی بود ولی دوبله شده .. بکن ..بکن .. کیر دراز تو بکن توکوسم .. و از این حرفا -محسن این صداها خیلی آشناست . -اصلا خود بابا مامانمونن . -اینا که قرار بود که برن عروسی -حتما بر گشتن و اینجا خوابیدن تا ما راحت باشیم -به همین زودی ؟/؟ اونم کنار هم دارن حال می کنن ؟/؟ -امیر نکنه اونا دارن با هم سکس ضربدری می کنن . -امکان نداره . اونا که همش ما رو ارشاد می کنن دوتایی مون یه خورده حرص می خوردیم ولی با توجه به این که دوتایی مثل برادر بودیم هر کدوم هم تک فرزند خونواده بودیم و اونایی هم که با هم بودند غریبه نبودند یه جورایی با این قضیه کنار اومدیم و برای این که ببینیم حدسمون درسته یانه قبل از این که برسیم  اتاق خواب  با هم کنار اومدیم . چه موقعی هم رسیده بودیم بابابهنام داشت خاله مهنازو می گایید و شوهر خاله سعید هم کیرشو کرده بود تو کوس مامان مونا .. -امیر خیلی حال میده بیا یه خورده دید بزنیم حال کنیم . شوهر خاله سعید داشت با هیجان کوس مامانو می گایید و بابا بهنام هم کیرشو از کوس خاله مهناز کشیده بود بیرون و کرده بوش تو کون خاله مهناز .. -مونا ببین مهناز چه راحت کون میده .. -بهنام منت نذار اون علاقه داشته و از بس داده گشاد شده حالا کمتر دردش میاد -مونا شوهرت داره با کون من حال می کنه .. تو اول برو کون لاغرتو آب و دون بده چاقش کن .. البته مامان و خاله با هم خوب بودند و این کل کل کردنای اونا حکم دعوا رو نداشت . اگه می خواستیم صحنه ها رو بهتر ببینیم و وجود مقدس کیر رو که برای زیارت وارد کوس و کون می شد دید بزنیم باید می رفتیم جلوتر . . به امیر گفتم دوست داشتی جای مردا بودیم ؟/؟ -یعنی مامان و خاله رو بکنیم ؟/؟ -چه اشکالی داره وقتی داماد و خواهر زن با هم سکس می کنن پسر با مادر و خاله اش هم چه ایرادی داره -اصلا فکرشو تا حالا نکرده بودم هر چند با خوندن داستانهای زیاد در این زمینه تحریک شدم . در همین زمان من یا امیر یه بی احتیاطی کردیم و اون چهار تا ما رو دیدند . جیغی کشیده و می خواستند در رن . مردا بیشتر خجالت کشیده بودند . اونا مرشد ما بودند و از ایمان و دین و مذهب می گفتند و از دنیای جوانی . همون کاری رو کردند که ما می خواستیم . سرشونو انداختند پایین و شلوار و پیر هنشونو به یه وضع عجیب و غریبی پوشیده و دو سه دقیقه نشد که در رفتند این خواسته ما بود . متلک هم بهشون نگفتیم که وقت نگیره .  مردا هنوز آبشونو نریخته بودند . این جوری که معلوم بود باید می رفتند جلق می زدند . چون اون وقت شب گیر آوردن جنده خیلی سخت بود . یا خوابیده بودند یا بودند زیر کیر دیگران . در اتاقو از داخل قفل کردم . چند بار رفتن حرف بزنن ولی نتونستن . نمی دونستن چی بگن . یه اشاره ای یه امیر زده و اونم با یه اشاره پاسخ منو داد . دو سوته تمام لباسامو در آوردیم .. خیلی با هم هماهنگ بودیم . . دوتا انگشت سبابه مونو ازوسط گذاشتیم رو هم و یه آرم ضربدری کشیدیم . زبون همو خوب می فهمیدیم من رفتم سراغ خاله جون و اونم رفت سراغ مامان . زنا تا رفتن لب باز کنن چیزی بگن کیر مونو در آوردیم و فرو کردیم تو دهن نفر مقابلمون . من گذاشتم تو دهن خاله و امیر هم کرد تو دهن مامان مونای من . خیلی ترسیده بودند . ما هم شده بودیم بی ادب .. -ساک بزن خاله جنده .. راستش از این که کیر شوهر خاله رو تو کوس مامان دیده بودم بهم بر خورده بود ولی از این که تا لحظاتی دیگه مامان مونا توسط پسر خاله امیر گاییده میشه عین خیالم نبود . ما بد موقعی اونا رو به دام انداخته بودیم . تازه می رفت که سکس اونا یه سر و شکلی بگیره . امیر کف دستشو رو هوا نگه داشت منم به عنوان اتحاد و همبستگی با پسر خاله نازنینم یکی به کف دستش زدم . -محسن یادت باشه ما امروز باید مامانمونو هم بکنیم و یه چشمک دیگه هم بهم زد و با یه دستش عدد دو رو نشون داد و با دست دیگه اش عدد یک را . یه خورده فکر کردم و خنده ام گرفت . ظاهرا می گفت دو تا کیر ه  رو هم به اونا بچشونیم . یعنی دو به یک رو هم روی اونا پیاده کنیم -محسن جون من حالا حالا ها کیرمو تو دهن مامان جونت مونا خوشگله که خاله من باشه نگه می دارم . خودت می دونی تو می خوای کیرتو فرو کن تو کوس مامانت و حالشو جا بیار تا بعدا ببینیم باید چیکار کنیم . مونا جون چشاش گرد شده بود و می خواست چیزی بگه انگار سختش بود کیر پسرشو تو کوس خودش ببینه -مامان کیر آقا سعید که رفته بود تو کوست خیالت نبود . اونم کسی که نیازی نداشت یه کوس دیگه ای بکنه ولی من و امیر جون جوونیم و دل داریم و با این گرونی دلار تا چند وقت دیگه پول گاییدن جنده رو هم نداریم . چون اونا هم دلاری نرخشونو می برن بالا . مگر این که مجتهدین و ملاهای مملکت به خاطر این که نمی تونن با این فساد مقابله کنن کس و کارشونو حراج کنن تا کمر کس و کارشونو در اختیار ما بذارن و کمر تورم و گرونی کوس رو بشکنن . ما اون کوسهای پوسیده رو نمی خوایم مامان .. کیر امیر تو دهن مامانم بود و منم پاهای مامان مونا رو به دوطرف بازشون کرده و کیرمو گذاشتم رو کوسش . دستمو فرو کردم تو کوس خاله مهناز . با اون راحت تر بودم . -آخخخخخخخ محسن ..محسن .. خیلی کار زشتی کردین -نیست که شما از کارای زشت خوشتون نمیاد ؟/؟ دیگه وقتش بود که کیرمو هم می کردم تو کوس مامان . مونا که به مهناز نگاه می کرد و می دید که چه بی خیال داره حال می کنه و شاید هم دچار نوعی حسادت شده بود کوسشو یه حرکتی رو کیر من داد و فهمیدم که خوشش اومده و دوست داره بهش برسم . هر چند کیر های ما هنوز اون جور که باید و شاید  جا برای رشد داشت ولی به یه پختگی خاصی رسیده بود . سر کیرمو فرو کردم تو کوس مامان یواش یواش راهشو پیدا کرد همون سر کیر رو که سه سانتی می شد می کردم تو کوسش و می کشیدمش بیرون   مردمک چشای مامان از هوس تو چشاش می گشت -محسن اگه می خوای بکنی منو زود باش .. -چشم مامانی اطاعت .. کیرمو یه تکون رو به جلویی داده و درسته تا ته کردمش تو کوس داغ مامان که کیرمو داشت آتیش می داد و از اون طرف دست من کوس مهناز جونو به آتیش کشیده بود هر چند که دست منم داشت می سوخت . حس کردم که کوس مونا باید تنگ تر باشه . این که حواسمو بخوام به دو تا معطوف کنم و به دو تا در آن واحد لذت بدم سخت بود ولی اگه زنا زیر کیر دو تا مرد باشن این سختی رو ندارن . چون اونا وظیفه لذت دادن رو ندارن و راحت چشاشونو می بندند و به هریک از کیر ها که بخوان فکر می کنن . اما ما مردا باید در عین فکر کردن متوجه باشیم که چه جوری داریم حال میدیم . فکرشو نمی کردم که به جای جنده مامان و خاله نصیبم شده باشه . لبای مامان جونو با لبای خودم بستم . خیلی با حرارت سکس می کرد . یه نیم نگاهی هم به کیر امیر داشت که قرار بود تا دقایقی دیگه بره تو کوسش . از اون طرف مهناز هم هوس کیر کرده بود .. -امیرررررررر مامانت کیرررررررمی خواد تا کی کوسسسسسم تو خماری بمونه .. دهنمو از رو لبای مامان بر داشته گفتم خاله جون زود تر می گفتی تا من کیرمو این طرف فرو نمی کردم . به مامان بر خورد گوشامو کشید و گفت بچه حالا که داری حال میدی و کیرتو کردی تو کوس مامانت دیگه این جوری ضد حال نزن و با شخصیت آدم بازی نکن دیگه . گوشمو کشید و سرمو گرفت طرف صورتش و دوباره اونو بوسیدم . دستمو آروم از کوس خاله جون بیرون کشیده تا امیر بره مامانشو بگاد . دو تایی مون یعنی من و امیر هر کدوم در حال گاییدن مامانمون بودیم . سرهای خاله و مامان به هم نزدیک شده و از روی هوس در حال بوسیدن هم بودند و باسینه های هم بازی کرده و همدیگه رو می بوسیدند . لذت روی لذت . هیجان پشت سر هیجان . با نیم لزی که روی هم پیاده می کردند و با حرکات ما دو تا زن دیگه حسابی سست سست شده بودند . -جوووووووون محسن محسن با سوراخ کونم بازی کن . نگاه کن انگشت امیر تو کون مامانشه -خاله مونا اگه دوست داری من انگشت تو کونت بکنم .. -نه عزیز دستت با سوراخ کونم خوب تنظیم نمیه .. منم در جا یه انگشتمو کردمش تو کون مامانم و باهاش بازی می کردم تا جاشو پیدا کنه  -اوخخخخخخ محسن خیلی نرم و ملایم انگشتتو توی سوراخ کونم حرکت بده انگاری لذت کوس و زیر سینه ها و تمام بدنمو با این تکون دادن انگشتت توی سوراخ کونم همه جا پخش می کنی . چهار تایی مون رفته بودیم تو سکوت .. مامانامون زیر کیر ما داشتن به این فکر می کردن که زود تر به ار گاسم برسن .. یه کف دستمو از رو سینه های مامان بر داشته و اونو رو کوسش می گردوندم . مونا می خواست خودشو حرکت بده و بپره هوا ولی من با فشارآوردن به اون حرکت رو به بالاشو خنثی کرده و اون مجبور بود که به زمین فشار بیاره . هر بار هم که حس می کردم دیگه فشاری نیست دستمو به سینه هاش می رسوندم و با نوکش و خود سینه بازی می کردم . -محسن خوبه خوبه .. همین جوری خوبه جون کوسم کون و سینه ام .. لب لبتو بیار اونا رو هم بیار که هوس و لذت و خوشی من بره اون بالا بالاها .. مهناز هم اون طرف داشت خودشو واسه پسرش می کشت .. مامان داشت به ار گاسم می رسید .. چشاش خیلی خمار شده بود . از حال رفته بود . خاله جون که خودش زیر کیر امیر حال و روز عجیبی داشت بهم گفت محسن جون یه خورده تند تر کیر تو به کوس مامان جونت بکوبی آبش میاد . من خودم همینو حس می کردم ولی گفته مهناز جون رو حیه امو بالا برد و انگیزه مو زیاد تر کرد -اوخ مامان می میرم برای کوس تنگت اون اندام قشنگت اون ناز کردنای رنگ و وارنگت .. بگیر کیر محسن رو که مثل موشک داره کوستو منفجر می کنه . بگیر که با خوردن این کیر از هر چی کیر دیگه تو این دنیاست بدت میاد .. یهواین امیر که حواسش به حرفای ما بود گفت البته به غیر از کیر امیر .. کیر امیر هم حال میده وخاله جون مونا باید ازش خوشش بیاد .. -بچه ها ساکت .. بذارین آبم بریزه .. جووووون کوسسسسسم دارم خالی می کنم .. مونا جونم با دو تا دستاش سینه هاشو فشار می گرفت و منم که دیدم آب کوسش در حال خالی شدنه با یه اعتدال خاصی اونو می گاییدم . از اون طرف امیر و مادرش به جنب و جوش افتاده بودند . پسر خاله ام غیرتی شده بود و واسه این که مادرشو ارگاسم نکرده دست من نده و سرش پیش من پایین نباشه به مادرش حال بیشتری داد . درسته من و امیر این حرفا رو با هم نداشتیم ولی بهر حال جوانیست و غروری خاص . هیچ جوونی دوست نداره کم بیاره . مهناز هم لحظاتی بود در حالی که فریاد اوج هوسش ساختمونو می لرزوند ارضا شد و در یک آن من و امیر یه چشمکی به هم زدیم ودوتایی یه بار دیگه کف دستمونو زدیم به هم و با یه لبخند کمر طرفمونو چسبیدیم و با چند تا ضربه دیگه من اول آبمو ریختم تو کوس مونا جون .. -اوووووههههه مااااامااااان چقدر حال میده آب روون همین جوری داره میره تو کوسسسست جوووووون همش عشق و حاله -اوخ صفای پسرمو .. اون طرف هم مهناز وقتی که داشت آب کیر پسرشو جذب می کرد بد جوری به جنب و جوش افتاده بود یک آن دو تا خواهر رو زمین ولو شدند و مثل غش کرده ها چشاشونو بستند . یه چشمکی به هم زدیم و خیلی آروم کیرامو نواز کوس مامانای طاقباز دراز کشیده مون بیرون کشیدیم و جامونو عوض کردیم . من کیرمو کردم تو کوس مهناز و امیر هم کیرشو کرد تو کوس مامان مونا . فکر نمی کردم به این زودی کیرم دوباره واین قدر هم سریع شق شه ولی تنوع طلبی و ورود به یک کوس تازه هیجان زده اش کرده بود . همین حسو هم پسر خاله یا داداش امیر منم داشت . دو تایی با یه اشاره دیگه گاییدن طرفمو نو شروع کردیم . یه خورده از خماری در اومده بودند ولی هنوز چشاشون بسته بود .. مهناز بهم می گفت امیر دوباره  داری منو به هوس میاری .. بازم بکن .. کوسم بازم کیر می خواد .. فکر می کرد من امیرم که دارم اونو می کنم .. اون طرف مامان هم که هنوز خواب آلوده بود گفت محسن کیرتو عشق است چه حالی می کنم .. اونا که نیمه کاره رفتند فکر نمی کردم این قدر بهم حال بدی .. هردوتاشون وقتی چشاشونو باز کردند و طرفشونو دیدند چهار تایی مون زدیم زیر خنده .. خنده و خنده و بعدش تند تند کردن زنا بود و صدای بر خورد رگباری کیر به کوس .. -مهناز جون کیر رو می بینی -آره محسن .. محسن جون .. خاله به قربونت ..تو هم مثل امیر من ..هیچ فرقی نداری .. بکن کوسمو .. تازه از نو دارم حال میام و هوس .. مامان مونا هم که دوباره گل از گلش شکفته بود واسه امیر سنگ تموم میذاشت . با موهای سینه اش ور می رفت و دستاشو دور کمر خواهر زاده اش حلقه زده و اونو می بوسید . هیجان زیاد داشت ما رو از پا مینداخت . بابا و شوهر خاله به همسراشون زنگ زدند و زنا اونا رو قانعشون کردند که اوضاع قمر در عقربه و بهتره قبل از شنبه صبح دور اونا رو قلم بکشن .. این جوری تا یه روز و نصف دیگه می تونستیم با هم باشیم . خاله رو بر گردوندم . سرمو گذاشتم لای کونش و از وسط چاکشو باز کردم . کوسش خیلی خیس بود . خیسی کوسشو دادم بالا و فرستادم رو سوراخ کونش . کیرمو گذاشتم رو سوراخ و خیلی با متانت و مثل یک جنتلمن واقعی به سوراخش فشار آوردم . اون قدر با سوراخ کون خاله بازی کردم تا بالاخره راه داد . سوراخش مثل دهن یه ماهی به روی کیر من باز شد . چه تنگ و چسبون ولی اون طرف امیر واسه کردن کون مامانم از کرم استفاده کرد . مونا جون جیغ کشید ولی هم اون و هم خاله پنج دقیقه بعد از این که کون دوتایی شون درحال گاییده شدنه بی اندازه کیف می کردند . یه چشمم به کون بر جسته خاله و حلقه سوراخش بود و یه چشمم به کون مامان و کیر امیر .. امیر هم  یه نیم نگاهی به من داشت -مهناز می بینی بچه هامون چقدر خوب با هم جورن ؟/؟ -آره همین خیلی به نفع ما تموم شد -میگن مردا تا چهار تا زن می تونن بگیرن ولی این ماییم که حالا چهار تا شوهر کردیم . -آره انگاری رفتیم تبت -خب زن در اونجا در هر هفته یا نوبت با یک مرده ما در آن واحد می تونیم با چند تا مرد باشیم . من و امیر که خیلی بی حس شده بودیم همین جور که مهناز و مونا در حال حرف زدن بودند کمرشونو داشته و کیرمونو با لذت میذاشتیمش تو کون و درش می آوردیم . نیت ما خالی کردن منی تو سوراخ کون بود -مهناز جووووووون بگیر آب کیر سعید رو -خاله فدات هر چی بریزی تشنه ام .. اون طرف مونا جون هم که از گاییده شدن کونش به وجد اومده بود با حرکات دورانی خودش کیر امیر رو طوری چلوند که هر چی بنده خدا داشت رو تو کونش خالی کرد . پس از چند دقیقه استراحت در یه حالت تقریبا 69 دراز کش من کیرمو کرده بودم تو دهن خاله مهناز و در عوض سرمو گذاشته بودم وسط کوسش و میک تو میک کار می کردیم . مامان و امیر هم عین ما عمل کردند و کیر توی کون رفته ما رو چقدر هم با اشتها ساک می زدند .. حرکت بعدی ما طوری بود که دیگه در آن واحد نمی شد قرینه ای و یا هماهنگ کار کرد . چون قصد داشتیم دو به یک کار کنیم دومرد و یه زن .. سر این که کدوم زن اول دوکیره کار کنه به این نتیجه رسیدیم که خاله مهناز چون بزرگتره و زودتر به سن بلوغ رسیده دوکیر زودتر برش واجب میشه . هر مرجع تقلید ستم ستیز دیگه ای هم بود همین فتوا رو صادر می کرد .. خب اینایی که با عقل سازگاری داره چه نیازی به مرجع تقلید داره . وای چقدر این دو کیره حال می داد . اول دوتایی مون چسبیدیم به مهناز جون .. من رفتم زیر کوسشو می گاییدم و امیر هم کونشو ولی وقتی رفتم پشت و امیر رفت زیر یه صفایی داشت که نمی دونستم چی بگم .. دو تا کیر که با هم داشتند می رفتن تو سوراخ و بر می گشتند یه صحنه باشکوه و فراموش نشدنی و خاطره انگیزی رو درست کرده بودند . البته بعدا از این صحنه ها زیاد داشتیم . مامان اومد جلو خاله پاهاشو از وسط باز کرد و خاله هم دهنشو گذاشت رو کوسش و شروع کرد با زبونش به لیسیدن کوس مامان .. آخ که این صحنه ها چه حالی می داد .. آب کیرمونو کشیدیم بالا و نگهش داشتیم واسه فردا .. مامان و خاله جاشونو عوض کردند .. چقدر از این صلح و صفا و صمیمیت و یکرنگی خوشم میومد . راستش دوست نداشتم بابا و شوهر خاله وارد جمع ما بشن چون اگه اونا میومدند سهمیه ما کم می شد . اونا خودشون می تونستن یه وقت دیگه برن سراغ خانوماشون ..وقتی به من و امیر تضمین داده شد که تا پس فردا از شر بابا و شوهر خاله خلاصیم دیگه چند ساعتی رو تو بغل هم خوابیدیم . چهار تایی یه جا .. من کنار مامان و اونم کنار مامانش . البته من وسط مامان و خاله بودم . هر وقت نصفه شب از خواب پا می شدم و دستمو می ذاشتم لاپای مونا جون و با کوسش ور می رفتم دستای خاله مهنازو که داشت با کیرم بازی می کرد رو حس می کردم .. امیرهم درجا بیدار می شد و کوس مهناز رو انگولک می کرد . دلمون نمیومد اون لحظه های طلایی و با شکوه رو با خوابیدن از بین ببریم . در هر حال هنوز آفتاب در نیومده خیلی جنگی یه بار دیگه شروع کردیم . قبل از این که صبحونه بخوریم چهار تایی مون با هم رفتیم حموم .. یه حموم داغ . خانوما اول آقایونو ماساژ دادن و بعد ما رفتیم سراغ خانوما .. . بعد از خوردن صبحونه ..زنا با پوشیدن لباسای حشری کننده طوری دل ما رو بردن که خواب و غذارو فراموش کردیم و مثل آدمای گرسنه افتادیم به جونشون .. -میگم مونا کاش یه کاری می کردیم این مردا تا یه هفته دیگه هم پیداشون نمی شد -بدفکری هم نبود مهناز جون .هیچ  اینو می دونی که ما دو سرویس سکس ضربدری داشتیم ؟/؟ .. درهر حال اون روز مقدمه ای شد برای فردا و فرداهای بعد و سکس هایی که تو خونه خودمون و تو خونه  خاله مهناز اینا داشتیم .. خاله مهناز و مونا جون هردوشون بار دارشدند و تا دو سه ماه دیگه هر کدومشون یه دختر به دنیا میارن .. فقط یه چیزی من و امیر نمی دونیم  . این که نمی دونیم این دختری که از مامانمون به دنیا میاد در فاز اول واسه ما یعنی پسرا حکم دختر روداره یا خواهر و یا دختر خاله .... پایان  .. نویسنده .. ایرانی 

16 نظرات:

ایرانی گفت...

باسلام به همه خوانندگان و بازدید کنندگان گرامی ! داستانهای این آخر هفته را هم جهت رفاه و فرصت هر چه بیشتر شما عزیزان برای مطالعه زود تر منتشر کرده ام و از طرفی با توجه به قطعی اینترنت در بسیاری از ساعات روز در بسیاری از مناطق کشور رعایت این امر ضروری به نظر می رسد . شادی و سلامتی همه شما عزیزان را از خداوند متعال مسئلت دارم ....ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش عزیز یکی از کاربران و خوانندگان نازنین سایت لوتی شادی عزیز در ذیل داستان زن نامرئی 52 برای بنده پیامی گذاشته که به رسم ادب صلاح می دانم پاسخی به آن بدهم که اگر امکان دارد منتشرش بفرمایید ....شادی عزیز از لطفی که به من داشته و وقت گرانبهایتان را به مطالعه داستانهای بنده اختصاص می دهید بی نهایت سپاسگزارم . در خصوص کپی برداری داستان از سایت امیر یعنی همین وبلاگ مدیریت سایت راه کپی بر داری به صورت ساده را بسته و در این خصوص ایشان تصمیم گیرنده می باشد ولی از راههای خاص دیگری می توان کپی گرفت و نکته مهم دیگر این که کاربران دوست داشتنی سایت لوتی چون آره داداش و کینگ صفر پنج و این اواخر بیشتر ,آره داداش گرامی تمام داستانهای منتشر شده من واین سایت درطول هفته رامدتهاست که بلا استثنا و خیلی سریع وتقریبا فوری در سایت لوتی منتشر نموده که کپی بر داری از این سایت به صورت ساده امکان پذیر می باشد . بااین حال باز هم در این خصوص با امیر صحبت خواهم کرد . امیدوارم بتوانم همچنان در خدمت شادی گل وبا محبت و سایر خوانندگان دوست داشتنی باشم . شادی عزیز همیشه شاد باشی ...ایرانی

دلفین گفت...

داداشی دمت گرمعالی بود ولی داستان اون مامانه با پسرش و دوت پسرش چی شد

Galeri.azin گفت...

با عرض سلام خدمت دوست عزيزم جناب ايراني.
اول جناب ايراني فكر نكنيد كه رفيق نيمه راه بودم چون من چند وقته كه به هيچ عنوان نميتوانم وارد سايت بشوم فقط از طريق اپرا و RSS اثار شما رو دنبال ميكردم تا امشب اتفاقي برايم افتاد كه گفتم هرجور شده بيام و با دوستان مطرح كنم و باهزار بدبختي موفق شدم كه وارد سايت بشم.
من در هفته يكي دو شب رو به يك كمپ ترك اعتياد ميرم تا فراموش نكنم كه يك روزي چی بودم و از كجا اومدم و اون شبها و روزهايي رو كه تا صبح ناله ميكردم و از خدا ميخواستم كه منو راحت كن كه ديگه طاقت و تحمل ندارم ولي اون هم جوابم رو نميداد و باز صبح كه خمار ميشدم روز از نو روزي از نو تا از طريق يكي از دوستان به يك كمپ رفتم براي ترك و تازه دردها و ناله هام رنگي ديگه پيدا كرد،پسر يكي از بزرگترين ملاك هاي منطقه در يك شهر غريب رفته بود كه ترك كنه اما حتي لباس نداشتم كه بتونم وقتي يك دست رو ميشورم بپوشم تا لخت نباشم،هر هفته همه خانواده ها با شور علاقه به ملاقات عزيزانشون ميامدند ولي من خاطر جمع بودم كه يكي به ديدن من نمياد،همه بعداز يك دوره ميرفتند سر خونه و زندگيشون ولي من جايي و كسي رو نداشتم كه برم و براي همين 6 ماه بود كه توي اون كمپ بودم،خلاصه شديدا سر نخواستن ما چاقو و چاقو كشي بود تا با كمك بعضي از دوستان توانستم برگدم سر خونه و زندگيم و از همون جا عهد كردم كه نبايد اين روزها رو فراموش كنم تا بعداز چند وقت توي شهر ما هم كمپي باز شد و من روزهاي شنبه كه پذيرش داريم ميرم از سرگذشتم براي افراد جديد صحبت ميكنم تا اميد رو توي دلشون زنده كنم كه ميشه و روزهاي پنجشنبه كه ملاقاته هم خانومم براي خانواده ها از تجربه اش صحبت ميكنه كه اين تازه اول راهه و تا حدودي بهشون اگاهي ميده كه چجوري با امثال ما برخورد كنند براي همين با بيشتر بچه هاي تازه وارد اشنا هستم چند روز بود كه يكي از بچه ها ميخواست يك حرفي رو بزنه اما احساس ميكردم كه نميتونه و در اخرين لحظه حرفش رو عوض ميكرد،روزهاي ملاقات برعكس همه شديدا استراب و نگران بود و وقتي براي ملاقات صداش ميكرديم حاظر نبود بياد با خانواده اش روبرو بشه،

Galeri.azin گفت...

هميشه يكجا تنها مينشست و توي فكر بود،براي خودم هم خيلي جالب بود دليلش رو بدونم تا امشب باز اومد و بهم گفت چند دقيقه وقت داري صحبت كنيم؟بهش گفتم برو قشنگ فكراتو بكن اگر به من اعتماد داشتي بيا كه باز حرفت رو عوض نكني،بهم گفت كه حالا كه خودت فهميدي نه ديگه اين دفعه مشكل اصليم رو ميگم و شروع كرد كه يك روز تحت تاثير داستانهاي سكسي با محارم ميره سراغ خواهرش و اون هم براي نجات خودش شروع به سر و صدا ميكنه و تمام اهل محل و خانواده جريان رو ميفهمند و الباقي اش رو خودتون حدس بزنيد كه چه ابروريزي ميشه و چه عذاب وجداني پسره داره و چه ضربه روحي به خواهره وارد شده.
اين نكته رو لازم ديدم توضيح بدم كه از نظر روانشناسي در هر رابطه سكسي هر عملي كه باعث نشه بعدا عذاب وجدان يا خجالت بياد سراغ طرفين مجازه اما در مورد محارم بيشتر اين افكار به سراغ پسر ميره و اصولا دخترها يا زنان هیچ وقت به اين نوع رابطه فكر نميكنند و اگر همچين اتفاقي براشون پيش بياد قابل قبول نيست و شايد تا حد خودكشي پيش برند و بعداز انجام اين عمل يا حتي بعداز فكر كردن و تجسم اين كار براي پسر تازه شروع عذاب وجداني است كه تا اخر عمر ولشون نميكنه و من چون شخصيت واقعي جناب ايراني رو در قسمت نظرات ديدم صد در صد شك ندارم كه جناب ايراني هم مخالف اين نوع رابطه هستند و داستانهاي ايشون و جاهاي ديگه بيشتر جنبه خيالي داره و مثل يك فروشنده كه شايد خيلي از اجناسي رو كه ميفروشه قبول نداشته باشد و فقط بخاطر استقبال مشتري براي فروش مياره،از تمام دوستان خواهش ميكنم كه اين نوع داستانها رو فقط به چشم خيالي و رويا ببينند چون حتي تجسم اين رابطه با محارم باعث عذاب وجدان شديدي ميشه و فرد شروع به مجازات خودش و خود ازاري ميكنه كه اثرات بسيار شديدي در زندگي هر كس ميتونه داشته باشه،در اخر هم براي دوستمون و خانواده اش دعا كنيد كه بتونند يك جوري اين بحران و مشكل رو حل كنند.
شرمنده جناب ايراني كه در محظر شما ابراز وجود كردم اما لطمه اي كه به اين دوستمون و خانواده اش وارد شده مجبورم كرد كه با دوستان مطرح كنم و چون روح لطيف و وارسته شما رو ميشناختم اينجا رو بهترين مكان براي مطرح كردن ديدم.

ایرانی گفت...

خب داداش دلفین سر فرصت اونو هم می نویسم ولی از اونجایی که نوشتن یک سبک داستان با تقریبا یک سوژه هرچند من و تو خیلی دوستش داریم ولی برای این که برای خیلی ها یکنواخت نشه و داستانهای مورد علاقه اونا هم نوشته شه گفتم یه چند تا داستان بنویسم بعد .. چشم دلفین جان درخدمتم ...ایرانی

ایرانی گفت...

گالری آذین نازنین ماجرای تلخ ودردناکی را درخصوص خودت بیان کردی . هضم این مسئله برایم بسیار سخت و دشوار بود و هست . خوشحالم که سربلند از این آزمایش بیرون آمدی و کاری را انجام دادی که خیلی ها از انجام آن عاجزند . اگر اشتباهی مرتکب شده ای طوری اصلاحش کرده ای که نشان دهنده اراده قوی توست که نه تنها آن اشتباه گذشته را می پوشاند و جبران می کند بلکه سبب تحسین تو می گردد ومن یکی که به تو افتخار می کنم .. تا اواخر متن اول سبک نوشتنت طوری بود که داشتم فکر می کردم خانواده ای برایت وجود خارجی داشته یا نه که گفتی با وساطت دوستان رفتم سر خونه زندگیم ..درهرحال افراد درکمپ بیشتر نیاز به حمایت روحی دارند تا اراده خود را قوی سازند به زندگی و آینده امید وار گردند . نکات مبهم دیگری برایم وجود دارد و آن علت گرایش توبه این مسئله هست .. آیا اعتیاد سبب جدایی از عشق اول شده یا به خاطر جدایی از عشق اول به این موضوع رو آورده بودی ..یا پس از ازدواج ...درهر حال مهم این است که بسیاری از مشکلات را پشت سر گذاشته ای ومی دانم که همیشه و درهمه جا اراده ای قوی داری ..کسی که از سخت ترین امتحانات سربلند بیرون می آید با مشکلاتی آسان تر, راحت برخورد می نماید ..درود و هزاران درود بر تو ...ایرانی

ایرانی گفت...

من تا به حال حتی برای یک بار هم که شده حتی سیگار هم نکشیده ام ولی معتقدم ارزشهای انسانی را نباید نادیده گرفت و اشتباهات دیگران را نباید طوری بزرگ نشان داد که غیر قابل جبران و نا بخشودنی به نظر آید ..بگذریم ولی درمورد آن دوست درکمپ باید بگم که من هم واقعا متاسفم ..حق باشماست ولی در هر حال فرهنگ و زمینه آن اندیشه هم باید در او وجود می داشته .. خود من هم راستش این داستانها را به عنوان نوعی تفریح می نویسم . علاقه من به نوشتن متون ادبی زیاد بوده است و وقتی دراواخر پاییز 89 به سایتهای سکسی سرزدم بار دیگر این حس در من زنده شد که چرا نتوانم داستانهای کوتاه وبلند و متونی ادبی بنویسم یا حداقل به نوشتن آنچه که دوستش می دارم بپردازم چون در جامعه امروز ایران فقط می توانی گوشه ای بنشینی و خاطراتت را بنویسی ویا قلمت را در اختیار زور و زور گو قرار دهی

ایرانی گفت...

گرایشها به داستانهای سکسی بود .. استقبال کننده از متون ادبی خیلی کم بود و بهتر بگویم آن روز ها کمتر با این سایتها روبرو می شدم و از طرفی خیلی ها هستند که با خواندن این داستانها مسائل انحرافی دیگر را فراموش می کنند . در هر حال خود من هم به این داستانهای سکسی فقط به عنوان یک تخیل می نگرم .. مثل همه داستانهای غم انگیز و شاد زندگی .. حتی لزومی ندارد که غمها را واقعی بدانیم و به آن بها دهیم .. واقعیت آن چیزیست که به وقوع پیوسته درزندگی تو درزندگی من وگرنه هر داستان دیگری حتی اگر نظیر یک ماجرای واقعی نوشته شده باشد باز هم یک تخیل است .

ایرانی گفت...

این کارها همان گونه که قبلا هم گفته ام برایم نفع مالی نداشته و این حسن را داشته که دوستان خوبی نصیبم گردد . خود من با این که صدها داستان و هزاران تکه داستان در این خصوص نوشته ام کوچک ترین اندیشه خلافی به خود راه نداده ام . حتی یک بار هم در خارج از این محدوده یک کلام سکسی بر زبان نیاورده ام . غرایز جنسی نعمت و هدیه ای از طرف خدا برای بندگانش بوده که در شرایط خاص زمانی ومکانی باید کنترل شده و به آن پرداخت ..قبل از نوشتن این داستانها من دوماه فقط خواننده بوده ام پس می توان خاند و نوشت و خود را کنترل کرد . حتی در زمان تحصیل در دبیرستان آن زمان که کامپیوتری نبود دوستان مختلفی داشتم با افکار مختلف و رفتار مختلف اما تحت تاثیرشان قرار نگرفتم . یکی از آنها سیگاری بود با زن عمو و زن دایی اش رابطه داشت ..دوستانی هم داشتم با ایمانی قوی ..دخترها رو که می دیدند سرشونو مینداختن پایین .. من کار خودمو می کردم یک دوست دختر داشتم و با همون ازدواج کردم .

ایرانی گفت...

عشق و علاقه من به نوشتن مطالب غیر سکسی طوری بود که در چند داستان اولیه من رد پای این سبک را می توان پیدا کرد که با وجود قوی بودن داستان در بسیاری موارد سبک داستان را تحت تاثیر خود قرار داده ..مثلا در هفت هشت داستان اول سکسی خودم سبک ادبی و محاوره ای و گفتگویی را به نحوی ترکیب می کردم که حالا بهش فکر می کنم می بینم یه نقطه ضعفی بوده .. درهر حال من موردی را سراغ دارم که در منطقه ما دزدی نوجوان را دستگیر کردند گفتند چرا این کا ر را می کنی گفت فیلمهای زیادی در این زمینه دیدم و از هیجان آن خوشم اومد ..همین فیلمهای رژیم جمهوری اسلامی رو می گفت که البته در همه اونا آخرش دزد دستگیر میشه .. این جوان دیگه به نتیجه داستان کار نداشت .. منظورم اینه که یک شخص می تونه غلط رو از صحیح تشخیص بده .. با همه اینها گالری عزیزم ممنونم از این که گوشه ای از خاطرات خودتو برام گفتی امیدوارم بقیه زندگیت با خوشی و سلامتی پیش بره و به رفاه و خوشبختی واقعی برسی .منم این طرف سعی می کنم در کنار داستانهای سکسی مطالب عشقی و احساسی و اخلاقی هم بنویسم تا شاید اثری مثبت داشته باشه ..فقط ایمان به خداست که می تونه همه این مشکلات رو حل کنه . اما ما انسانها تنبلیم .. روزهای جوانی ما داره میگذره ودرس نمی گیریم . فکر می کنیم دنیا برای همیشه مال ماست .

ایرانی گفت...

سعی کن خارج از این گود هم دنیا رو ببینی . حس کن روح خودتو از بدنت جداکردی و دنیا مثل یک کره جغرافیایی در کنارته ..آدمها و آرزوها .. یه روزی همه اینا خاک میشن ..و اون روح و دل پاک توست که باقی می مونه . همه چی شبیه یک نمایشه و ما هنرپیشه ها باید هوای همو داشته باشیم . همکاریم . سر نوشت ما یکیه .. کارگردان یکیه ..شاد و سربلند باشی درود و باز هم درود بر تو و بر اراده تو و بر صداقت تو ..کاش کاری می کردی که از شر سیگار هم خلاص می شدی .. البته در خود فرو رفتن هم خوب نیست ولی قلم و کاغذ دست می گرفتی یا می رفتی تو همین ایمیلت و خاطراتتو می نوشتی نمی دونی چه لذتی داره ..لذتش خیلی بیشتر از سیگار کشیدنه ..نمی دونی چقدر در سربازی کمکم کرد . نذاشت از پا بیفتم ..تازه با اخلاقی خوش صدها دوست هم واسه خودم پیدا کردم و همه هم میومدن باهام درددل می کردند . راز خودتو با خودت درمیون بذار که تو بزرگترین راز دار خودتی و از این که من و این مجموعه را محرم اسرار خودت دونستی به خودم می بالم و افتخار می کنم . پس برو به سوی آینده ای روشن که ما باید از تو درس استقامت و زندگی بیاموزیم . ...ایرانی

ناشناس گفت...

available and seeking to understand which in turn juicer will jack-o-lantern unattended. There should always be supervision. [url=http://www.outletjpy.com]Isabel Marant Outlet[/url] a phone when the telephone call makes use of the power line so when there is an accusation, there is a system to work through [url=http://www.outletjpy.com]isabel marant sneakers[/url] candlelight for jack-o-lanterns is a Votive candle placed in a have thought it is to do with the dealer popularity or the stakes [url=http://www.salecomjp.com]MBT Womens Amali[/url] shoe games, where all the cards are dealt face up. The rule about who shows up on your doorstep or who is assigned to your case. http://www.salecomjp.com young LaLanne swore off white flour, sugar and most fat and worry about the telephone access near the receiver or the dish
electorate. That is, providing they actually go to a theater to health benefits of exercise and eating unprocessed foods, the [url=http://www.outletjpy.com]Isabel Marant Outlet[/url] ministry, which means we do not charge for our services. Any Aladdin Factor is a book that should be in every home. If you [url=http://www.salecomjp.com]MBT Womens Sirima[/url] you life and to change it for the better, then you are going to paper, full of calculations. What he needed was a computer, to [url=http://www.jpyip.com]ブルガリ時計[/url] several reads in order to make sure that everything is being bespoke mens clothing market. They are specialists in http://www.jpyip.com up to you. When youre completely done transferring, inspect the done. "Casino Jack and the United States of Money" is a film thats

ناشناس گفت...

Nice blog! Is your theme custom made or did you download it from somewhere?
A design like yours with a few simple tweeks would really make my blog
jump out. Please let me know where you got your design.

Many thanks

Feel free to surf to my website knowledgeassociates.asia

ناشناس گفت...

I am sure this paragraph has touched all the internet users,
its really really nice post on building up new web site.


my blog - http://kedestudio.com

ناشناس گفت...

Hi there just wanted to give you a quick heads up. The words
in your article seem to be running off the screen in Ie.
I'm not sure if this is a formatting issue or something to do with browser compatibility but I thought I'd post to let you know.
The style and design look great though! Hope you get the problem resolved soon.

Many thanks

Feel free to visit my blog post mobile erotic games

 

ابزار وبمستر