ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خانم مهندس قسمت پنجاه و چهارم

 هرچی به این بچه ها گفتیم که بابا شب اوله خسته هستین . استراحت کنین . برنامه سکسو بذاریم برای بعد قبول نکردند که نکردند . حتی چند بطر ویسکی هم باخودشون آورده بودند ولی من حوصله نوشیدن اینا رو نداشتم . من خودم مشروب نخورده مست مست بودم . خیلی هم دلشون می خواست که بر نامه سکسو تواتاق و سوئیت من پیاده کنند که دور نمای قشنگی هم داشت . -بچه ها یه طبقه پایین تر هم خیلی باحاله .. اینجا جاش نیست . یه وقتی دیدی بهروز اومد و یه کاری باهام داشت -ای ناقلا نکنه باهاش سر و سری داری -نه بهرام جان . در هر حال صاحب کارمه نمیشه بیگدار به آب زد . کیارش هم صداش در اومد و گفت ببینم اگه بخوای اونو هم بیاری تو گروه من و ما حرفی نداریما .. -چی میگی اون اصلا تو باغ نیست -ولی به قیافه و حرکاتش میاد از اون دختر بازا و زن بازا باشه . سپیده که خیلی در این مورد صحبت می کرد . -بس کنین .. ببینم بر نامه چیه .. -ما اومدیم این جا عشق و حال کنیم نیرو بگیریم . یه دوری بزنیم کنار دریا و ساحل و از آرامش طبیعت لذت ببریم . کیارش عجب حوصله ای داشت اون وقت شب می خواست دور بزنه و از طبیعت استفاده کنه -پسر تو خسته نیستی این همه راه .. -روشنک تو حالا چندین روزه اینجا جا خوش کردی و شبهای دریا رو دیدی . .. هفت تایی مون رفتیم بیرون . معلوم نبود این بهروز کجاست . بهتر شد که همراه ما راه نیفتاد نیومد . اصلا حوصله شو نداشتم . خدا کنه نرفته باشه دنبال شیلا . تازه یکی فقط شیلا نیست که ممکنه از این شیلا ها خیلی باشن . حرصم می گرفت وقتی شیلا یهو خودشو انداخت تو جمع ما و بعدش هم با هم رفتند . ولی خوشم اومد که حال سپیده گرفته شد تا دیگه هست ازش دفاع نکنه . فکر کرد اگه پاچه خواری بهروزو بکنه  پسره بهش توجه می کنه . این روشنکه که باید بهروزو آدمش کنه اونو تا لب چشمه ببره تشنه برش گردونه . کور خونده .. با این که به خودم دلداری می دادم که در این موش و گربه بازی حق با منه و برنده واقعی منم ولی نمی دونم چرا حرص خوردن من ترک نمی شد . نمی تونستم تحمل کنم که اون حالا با یکی دیگه هست . با این که از سکس با بقیه لذت می بردم ولی بهروز رو برای خودم می خواستم . کاوه : روشنک !این چند روزه که اومدی اینجا اخلاقت خیلی عوض شده ها . خیلی تو خودتی . شبیه آدمای عاشق شدی .. -برو بابا دلت خوشه . روشنک و عشق ؟/؟ سپیده هم رو کرد به من و گفت کاوه راست میگه نکنه عاشق شدی . حال و روز تو هم شبیه حال و احوال پارسال من می مونه که بهروز اون بلا رو سر من آورد -سپیده راستش تو هنوزم همون حال و هوا رو داری . -آره دوستش دارم . با همه بدیها و خیانتهاش .. وقتی این جوری حرف می زد لجم می گرفت و دوست داشتم کله شو بکنم . اعصاب منو خرد می کرد . همین کاراش منو به فکر مینداخت که آیا منم باید در مقابل بهروز شل بیام که از دستش ندم ؟/؟ یه رفیقی مثل سپیده داشت واسم یه رقیب جدی می شد .. نه روشنک صبر داشته باش . شاخ این مردا رو باید شکوند . تو می تونی آتیش هوستو با یکی دیگه خاموش کنی ولی بذار غرور این نامردا یی که فکر می کنن هر زنی رو می تونن راحت به دست بیارن بشکنه .. روشنک تو پیروز میشی . می تونی ثابت کنی که یک زن به موقعش از صد تا مرد هم قویتره .. کاری هم به کار سپیده نداشته باش . بذار هر غلطی که دلش می خواد بکنه . اونا همشون دو تا دوتا کنار هم بودند و در تاریکی به ساحل و امواج و ستاره های بالا سرمون نگاه می کردند . جایی رو انتخاب کرده بودیم که تقریبا آروم بود و اگرم کسی از کنارمون رد می شد همه تو حال خودشون و مثل ما بودند . منم رفتم کنار بهرام نشستم . بیتا سمت راستش بود و منم سمت چپش . من و بیتا هر دو تامون زیپ شلوارمونو یه خورده پایین کشیده بودیم و بهرام دست راستشو گذاشت توی شورت بیتا و دست چپشو هم نصیب کوس من کرد . -صدای بیتا در اومده بود و سرشو تکیه داده بود به شونه های بهرام -نکن .. چیکار داری می کنی پسر همین جا کنار ساحل می خوابونمت -منم می کنمت -مرده و حرفش اگه تونستی -بچه ها ول کنین منم هستما . اگه بهرام بخواد تو رو بخوابونه و همین جا کیرشو فرو کنه تو کوست پس من چی ؟/؟ البته من به اندازه کافی این چند روزه سیراب شده بودم ولی همین هوای سالم و آرامش بخش .. صدای امواج و خنکی مطبوع همراه با نم دلپذیر و این که تا ساعتی دیگه همه لخت توی بغل هم هستیم هوسمو دو چندان می کرد . کاش درکشوری آزاد زندگی می کردیم ومی تونستیم همین جا کنار ساحل لخت دراز بکشیم و هر کاری که دلمون می خواد انجام بدیم . کیارش با بهاره .. سپیده با کاوه هم داشتند به همین صورت حال می کردند . همه مون از خود بی خود شده بودیم . به اندازه کافی فضای بیرون شارژمون کرده بود و دسته جمعی تصمیم گرفتیم برگردیم هتل و اونجا یک شب فراموش نشدنی و خاطره انگیزی از خودمون به جا بذاریم . طوری هیجان زده بودیم که انگاری اولین باره که می خوایم با هم سکس کنیم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

17 نظرات:

m گفت...

با درود به ایرانی نازنینم و همچنین امیر گلم :
پیامی از طرف استاد شاکت عزیز برای ایرانی :


آره داداش عزیز سلام حقیر رو ابلاغ کنید و خدمت با سعادتشون بفرمایید:

aredadash:
استاد shakaatارجمند و اندیشمند! چون همیشه مرا بیش از آن چه هسته ام خوانده اید این بزرگواری شما را می رساند

به هیچ عنوان اینو قبول ندارم و معتقدم که نمیشه همه زوایای شخصیت
بزرگ شما رو به زبون آورد و تبدیل به کلمه کرد

aredadash:
سپاسگزارم استاد! به خاطر همه دلگرمی بخشیدنهایتان , به خاطر قدرت کلامتان و به خاطر انگیزه دادنهایتان

کارتون خیلی درست تر از این حرفاست که بخواد یکی مثه من در مورد کار شما و قلم شما نظر بده

aredadash:
پاینده و پایدار , آزاده و سربلند باشید ....ایرانی

همچنین شما دوست عزیزم

m گفت...

با درود به ایرانی نازنینم و همچنین امیر گلم :
پیامی از طرف استاد شاکت عزیز برای ایرانی :


آره داداش عزیز سلام حقیر رو ابلاغ کنید و خدمت با سعادتشون بفرمایید:

aredadash:
استاد shakaatارجمند و اندیشمند! چون همیشه مرا بیش از آن چه هسته ام خوانده اید این بزرگواری شما را می رساند

به هیچ عنوان اینو قبول ندارم و معتقدم که نمیشه همه زوایای شخصیت
بزرگ شما رو به زبون آورد و تبدیل به کلمه کرد

aredadash:
سپاسگزارم استاد! به خاطر همه دلگرمی بخشیدنهایتان , به خاطر قدرت کلامتان و به خاطر انگیزه دادنهایتان

کارتون خیلی درست تر از این حرفاست که بخواد یکی مثه من در مورد کار شما و قلم شما نظر بده

aredadash:
پاینده و پایدار , آزاده و سربلند باشید ....ایرانی

همچنین شما دوست عزیزم

ایرانی گفت...

آره داداش نازنینم ! دلم برای تو و همه دوستان تنگ شده بود . تا یادم نرفته اینو بگم که قسمت 54 جا مونده بود که الان منتشر کردم و قسمت بعدی میشه 56 ..میرم یه بررسی کنم ببینم نظراتی که باید پاسخ بدم کدومند . با این که از داستان نویسی عقبم ولی اهمیت دادن مستقیم به خوانندگان واسم اهمیت بیشتری داره .. آره داداش بسیر گل و زحمتکشم خیلی خیلی ممنونم ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش خوبم پاسخ مجددی برای استاد شاکت shakaat نازنین ..استاد شاکت عزیز چون خود دارای شخصیت والایی هستید با تواضع و دیدی وسیع به سایرین می نگرید . رفتار وکردار بزرگ منشانه تان نشان دهنده پندار نیک و مثبت گرای شما می باشد . باشد که از عمل شما پند گیرم و با دقت و تلاش بیشتری به فعالیت خود در زمینه نویسندگی ادامه دهم وحتی رفتار شما را ملاک اخلاق و رفتار خود در زندگی قرار دهم . جز آن که بگویم سپاسگزارم چه می توانم بگویم . سپاس ! سپاس و باز هم سپاس !موفق و سربلند باشید ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش گرامی .اگه این پیامو در صورت امکان در آخر داستان خانوم مهندس منتشر کنی ممنون میشم ...نیلومن سکس نازنین و ساتر دو ست داشتنی و خوبم .. از توجه بی اندازه شما به این داستان ممنونم . این داستان هفته ای یک بار منتشر میشه که به خاطر اشتباهی که هفته قبل کرده و قسمت 55 را قبل از قسمت 54 منتشر کردم با انتشار بخش 54 شد دوبار .. در هر حال این داستانها همه در دست نگارش بوده و باید به فکر همچه روز هایی(که دو ساعته که از سفرزجرآور بر گشتم )باشم که شرمنده شما دوستان گلم نشم . دست گرم شما را می فشارم و دوستتان می دارم . سربلند باشید ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش گلم این هم پاسخی برای میلاد عزیز در داستان مامان تقسیم بر سه ..میلاد جان متشکرم که این داستان را با جدیت زیادی پیگیری می کنی آره داداش نازنین زحمات این انتشارات را(داستانهای مرا ) عهده دار بوده از او بسیار ممنونم و همچنین از شما که هم به من و هم به آره داداش عزیز انگیزه و دلگرمی می دهید تا بیشتر و بهتر در این زمینه فعالیت کرده و در خدمت شما گلهای نازنینی باشیم که از خدا می خواهیم عمری با عزت و طولانی به همه شما دهد . شاد باشید ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش مهربان این پاسخ رو هم باید در قسمتهای قبل داستان خانوما ساکت می دادم ونمی دونم چی شد ندیدم ....علی جون جان راحله یا راهله سکسی عزیز (هردوجورشو داریم با ه و با ح )مهسا لاو گلم و شاه 2000 نازنین ..از پیامهای گرم و محبت آمیز همگی سپاسگزارم . دوستتان دارم ..ایرانی ..واین پاسخ به پیام دمونو عزیز در آخرین انتشار همین داستان ..دمونو جان منم خوشحال میشم اگه بتونم فا صله بین انتشارات یا آپدیتها رو کمتر کنم ولی از اونجایی که این داستانها تقریبا بلافاصله یا با فاصله زمانی کمی بعد از نگارش منتشر می گردند میزان ذخیره و آرشیو غنی نمی باشد تا بیشتر و بهتر در خدمت شما باشم امید وارم با فرصتهای بهتر وبیشتر کمتر شرمنده شما دوستان خوبم شوم . پاینده باشید ...ایرانی

ایرانی گفت...

خوانندگان عزیز و دوست داشتنی همان طوری که می دونید تازه بر گشتم و به خاطر اشتباه و احترام به شما سرو ران و تاج سران یه قسمت دیگه از این داستانو گذاشتم و از فرداشب انتشار داستان روال عادی خودشو پیدا می کنه .. هنوز برای آخر هفته داستانهای یک قسمتی رو ننوشتم . قصد داشتم اون چیزی رو که با الهام از پارتی محمود خان ولی نه منطبق با اونو بنویسم چون سعی می کنم کارم تقلیدی نباشه واگرم باشه مسائل تازه رو هم درش بگنجونم . از اونجایی که حس کردم طولانی میشه و فرصت نمیشه گذاشتمش برای هفته بعد و حالا باید به فکر یک داستان خیلی کوتاه بود . شما دوستان سایت امیر هم که بیشتراتون غیبتون زده .. بعضی مسائلو نمیشه بیان کرد به خاطر امنیت کار ..ولی باور کنید به خاطر در کنار شما بودنه که سعی می کنم یه خورده با خودم و این سختیها ی سخت اخیر و آخرش نامعلوم رو که نمیشه فراموش کرد یه جوری واسه یه چند ساعتی باهاش کنار بیام . لوتی های نظر دهنده از امیری ها جلو زدند . هر چند همه شما فارسی زبان و یا ایرانی هستید و اینو هم فراموش نکنید که انتشار اولیه و فعالیت مستقیم من در اینجاست . منتظر پیامهای دلنشین شما هستم . خرم و خندان باشید ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش جان ساتر خان هم در داستان به دادم برس شیطان واسم پیام داده ...ساتر خان شما هم خسته نباشی و پاینده باشی . ممنونم به خاطر توجه بی پایان لطف همیشگی ات . بر قرار و استوار باشی ...ایرانی

m گفت...

ایرانی عزیزم

سایت امیر خانه ی ماست و اگر هم بخاطر دوستان عزیزمون توی لوتی نبود و منش و بینش شما ...

بگذریم....

فدات بشم گلم خیلی آقایی

آره داداش

ایرانی گفت...

آره داداش خوبم دوستان چند پیام دیگه در ذیل داستان هرکی به هرکی داده اند هرچند مال یکی دو قسمت قبل بوده ولی از دستم در رفته بود ..سحرجان دوست داشتنی مهسای گل و نازنینم وبوی سون عزیز و یاور همیشگی ام از پیامهای داغ داغی که برایم می فرستید ممنونم و سپاسگزارم . این داستان که هفته ای دوبار منتشر میشه . افتخار می کنم که دوستان شایسته و خوش زبون و خونگرمی مثل شما دارم . درود بر همگی شما و همه خوانندگان فهیمی چون شما ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش دوست داشتنی پیام گرم تو را بعد از انتشار پیام قبل خودم دیدم و منتشر کردم . خوبی و بزرگواری و فروتنی و کلی صفتهای پسندیده دیگر را می توان در تو دوست خوب و شایسته ام یافت .. واقعا خسته نباشی می دانم دوستان ارزش کار تو را می دانند و من هم می دانم که چه خالصانه تلاش می کنی . اینجا هم خانه توست و آنجا راهم خانه خود می دانم شهر من خانه توست شهر تو خانه من است وایران خانه ماست . پاینده و پایدار باد ایران و ایرانی و بر افراشته باد پرچم سه رنگ سبز و سفید و سرخ شیر و خورشید نشان ...ایرانی

ناشناس گفت...

درود بر ایرانی عزیز و بزرگوار
...
...
...
ایرانی جان خیلی خوشحالم که دوباره برگشتی و میتونم نوشته هاتونو بخونیم ، هر روز سر میزدم که نشانی از دووست باشد اما دور از ما و در دل ما بودی! ایرانی جان اگه مشکلی بوده امیدوارم به خوبی حل شده باشه و اگه شادی و خوشی بوده چندین بار افزوده بشه ...
مجید

ایرانی گفت...

مجید جان ممنونم از محبت و اظهار لطفت ! ودعاهایی که در حق اینجانب می کنی . امید وارم که خداوند بلند مرتبه به تو و عزیزانت سلامتی بده و موفقیت در همه زمینه های زندگی ..منم قبل از این که برم داستان چند روز رو با هم گذاشتم .. سعی می کنم برای ساعاتی به مشکلات فکر نکنم ولی فعلا تو خونه یه مهمون دارم که از نظر ارزشی در اصل صاحبخونه هست ولی با وجود اون اصلا آزادی عمل واسه نوشتن ندارم نمی تونم رو کامپیوتر بشینم ..درهر حال از همراهی شما نازنینان و تو آقا مجید گل و دوست داشتنی ام ممنونم . مشکلات به یه طرف دلسوزی این مهمون و همکاری بیش از اندازه او یه خورده داره آشفته ام می کنه . درهر حال تا یه مدت ممکنه هفته ای دوروز نباشم . برای تو و همه دوستان خوب و شایسته ام آرزوی تندرستی و موفقیت می کنم . ....ایرانی

ایرانی گفت...

ایرانی گفت...
آره داداش گرامی ارسلام عزیز هم در داستان خانوم مهندس روشنک پیام گذاشته با تشکر از آره داداش گلم پاسخ من ..ارسلام جان منم خیلی خیلی خیلی از تو به خاطر پیام گرم و همراهی همیشگی ات سپاسگزارم . وجود دوستان باوفایی مثل تو انگیزه ام رو برای نوشتن زیاد تر می کنه . شاد و کامروا باشی ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش نازنین ! لطف و شور و نشاط دوستان در سایت لوتی زیاد شده هر چند من همه هموطنان و خوانندگان گلو در جای جای این کره خاکی دوست دارم و زیبای عزیز هم در ذیل داستان مادر فداکار پیام گذاشته .. زیبای زیبا قلم ! این داستان هفته ای یک بار و یک شنبه ها منتشر میشه و دیگه داریم می رسیم به صحنه های آخر . ازت ممنونم زیبا جان که به این مجموعه و داستانهاش توجه داری . غنچه لبخند زیبا همیشه بر لبانت شکوفا باد ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش خوبم! فانتومی عزیز و حسمای گل در آخر داستانهای عاشقتم میسترس و بابا تقسیم بر سه واسم پیام گذاشتند ...پاسخ به فانتومی نازنین ...فانتومی دوست داشتنی خیلی ممنونم از تو به خاطر پیام گرم و وقتی که واسه خوندن این داستان گذاشتی و مهم تر از همه به خاطر لطفی که به من و این مجموعه داری . امیدوارم با داستانهای بهتری در خدمت تو و بقیه دوستان باشم ...ایرانی و پاسخ به حسمای خوبم ..حسمای نازنین اظهار لطف و محبتت با کلام ادبی و شیوایت بر آنم داشت که من هم عرض ادب و احترامی خدمت تو دوست خوبم داشته باشم . هر چند در همه حال برای همه شما خوانند گان خوب احترام قائلم .حسما جان خوش قلم اطاعت میشه به روی چشم ..این داستان هفته ای دوبار در روز های دو شنبه و پنجشنبه منتشر میشه و تا پنج دقیقه دیگه به وقتی که دارم این جملاتو می نویسم یه قسمت دیگه از این داستانو منتشر می کنم . دیگه به تنهایی بیشتر از این فرصت نمی کنم . چون این داستانها همه در دست نگارش بوده و به غیر از یکی دو داستان , بقیه داستانها فقط یکی دو قسمت بعدی اونو آماده کرده دارم . بی نهایت از تو جه و محبت شما حسمای عزیزم سپاسگزارم . شاد و سربلند باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر